More Related Content More from Filipino Tracts and Literature Society Inc.
More from Filipino Tracts and Literature Society Inc. (20) Persian - Poverty.pdf2. 22:25خروج. نگذاری ربا او بر و، نباش خوار ربا او برای، بدهی قرض است فقیر تو نزد که من قوم از یکی به اگر
23:3خروج. نکن نگاه او راه در هم فقیری مرد به
به. بخورند بگذارند چه هر صحرا حیوانات و بخورند تو قوم فقیران تا. بخواب آرام و ده استراحت را آن هفتم سال اما. مکن دار خدشه او راه در را خود فقیر قضاوت
23:6،11خروج. کنید رفتار خود زیتون باغ و تاکستان با ترتیب همین
احترام فقیر شخص به. نکنید ظلم داوری در. هستم تو خدای یهوه من. بگذار غریبان و فقیران برای را آنها. نچین را خود تاکستان انگور تمام و بچین را خود تاکستان و
19:10،15لویان. کنید داوری را خود همسایه عدالت به بلکه، ندهید گرامی را قدرتمند شخص و نگذارید
به را آنها بلکه، نکن برداشت گونه هیچ خود محصول از و، نکن پاک را خود مزرعه های گوشه، کردن درو هنگام، کردی درو را خود زمین محصول که هنگامی و
23:22لویان. هستم شما خدای یهوه من. بسپار بیگانگان و فقرا
، است فروخته برادرش که را آنچه، بیاید آن بازخرید برای او خویشاوندان از یکی اگر و، باشد فروخته را خود دارایی از مقداری و باشد شده فقیر برادرت اگر
تو به و شود فقیر مینشیند تو نزد که برادرت اگر و. کند زندگی تو با تا. کرد خواهی آسوده را او آنگاه. یافت زوال تو با و شد فقیر برادرت اگر و. کرد خواهد بازخرید
از خود و او سپس. كرد خواهد خدمت را تو عید سال تا و بود خواهد تو با مهاجر و خادم عنوان به بلكه، كند خدمت غلم عنوان به كه نكن مجبور را او. شود فروخته
او کنار در که برادرت و شود ثروتمند تو نزد غریبی یا مهاجر اگر و. گشت خواهد باز خود پدران تصرف به و خود خانواده به و، او با فرزندان رفت خواهد تو
از یکی نو؛ از. شود بازخرید، شد فروخته که آن از پس، بفروشد غریبه خانواده سهام به یا تو توسط که مهاجری یا غریبه به را خود و شود فقیر کند می زندگی
خود بتواند اگر یا. کند بازخرید را او میتواند خانوادهاش از او نزدیکان از یکی یا، دهد فدیه را او میتواند عمویش پسر یا عمویش یا: دهد فدیه را او میتواند برادرانش
25:25،35،39-41،47لویان. کند بازخرید را
یا همسایه از را آن نباید او. کند آزاد را آن باید دهد می قرض خود همسایه به که طلبکاری هر: است این رهایی نحوه و. کنید آزادسازی باید سال هفت هر پایان در
را تو خداوند زیرا. نباشد شما میان در فقیری هیچ که زمانی مگر. کنی درخواست دوباره توانی می بیگانه یک از. گویند می خداوند رهایی آن به زیرا. بگیرد برادرش
و. است داده وعده تو به چنانکه، دهد می برکت را تو خدایت یهوه که زیرا روز. کنی تصرف را آن تا دهد می تو به خدایت یهوه که زمینی در داد خواهد برکت بسیار
باشد سرزمینتان در دروازههایتان در برادرانتان از یکی از فقیری شما میان در اگر. 7 کرد نخواهند سلطنت تو بر آنها اما، کرد خواهی سلطنت ملل از بسیاری بر تو
به ااحتم و، کن دراز او سوی به را خود دست. کن باز را خود بلکه، نبند خود فقیر برادر از را خود دست و مکن سخت را خود دل، میدهد شما به خدایت یهوه که
برادر به چشمت و. است نزدیک رهایی سال یعنی هفتم سال بگوید که نباشد فکری تو شریر دل در که باش مواظب. بده قرض او به، خواهد می آنچه در، نیازش اندازه
when شد نخواهد اندوهگین دلت و داد خواهی او به ااحتم. است گناه تو برای این و زند می فریاد خداوند نزد تو ضد بر او و. نبخشی چیزی او به و باشد بد فقیرت
. داد خواهد برکت گذاری می آن بر را خود دست که آنچه هر در و کارهایت تمام در تو خدایthou givest unto him: because that for this thing the LOR
. کن باز خود زمین در خود نیازمندان و فقیران روی به، برادرت روی به را خود دست: میگویم و میکنم امر تو به پس، نمیمانند باز زمین از هرگز فقیران که زیرا
15:1-11تثنیه
این و. دهد برکت را شما و بخوابد خود لباس در تا بسپارید او به را عهد، کند می غروب خورشید وقتی صورت هر در، نخوابید عهدش با، باشد فقیر مرد آن اگر و
تو های دروازه در تو سرزمین در که بیگانگانت از یا، باشد تو برادران از خواه، مکن ظلم را فقیر و فقیر اجیر. خدایت یهوه حضور در تو. بود خواهد عدالت برای
و بزند فریاد خداوند نزد تو ضد بر مبادا، است نهاده آن بر را خود دل و است فقیر او زیرا تی؛ آی. نکند غروب آن بر خورشید و بدهی را او مزد او روز در، هستند
24:12-15تثنیه. باشد گناه تو برای
و دهد قرار شاهزادگان میان در را آنها تا کند می بلند سرگین از را گدا و خیزد برمی خاک از را فقیران. میبرد بال و میسازد پست و میسازد ثروتمند و فقیر خداوند
2: 7-8سموئیل اول آنهاست بر دنیا. است داده قرار او و است خداوند آن از زمین های ستون زیرا، کند وارث آنها به را جلل تخت و تاج
برای بخشش و شادی و عید ایام را آنها تا، شد تبدیل نیک روز به ماتم از و شادی به اندوه و غم از که ماهی و گرفتند آرام خود دشمنان از یهودیان که روزهایی مانند
9:22استر. فقرا به هدیه و. بفرستند یکدیگر
را او خدا که کسی حال به خوشا اینک. بندد می را او دهان گناه و دارد امید فقیر پس. دهد می نجات قدرتمندان دست از و آنها دهان از و شمشیر از را فقیران او اما
5:15-18ایوب. میبخشد شفا دستهایش و میزند زخم، میبندد و میکند زخم او زیرا مکن تحقیر را تعالی حق تنبیه پس. کند اصلح
می آنچه جز و گیرد نمی آرام خود شکم در او اایقین. است گرفته خشونت با، بود نساخته که را خانهای او زیرا. است کرده رها را آنها و کرده ستم فقرا به او زیرا
20:19-20ایوب. بود نخواهد خواست
. دادم نجات، نداشت یاری که را کسی و یتیمی و میکرد گریه که را فقیری زیرا: داد شهادت من بر، دید مرا چشم چون و. داد برکت مرا آنگاه، شنید مرا گوش چون
من. پاها لنگ برای و بودم چشم نابینایان برای من. پوشاند مرا لباس آن و پوشیدم را عدالت. سرود شادی از را بیوه دل و شد نازل من بر بود هلکت آماده که او برکت
29:11-17ایوب. درآوردم دندانهایش از را غنایم و شکستم را شریر آرواره و. کردم جستجو دانستم نمی که را علتی و بودم پدر فقرا برای
از را خود چشمان او. دهد می حق فقرا به بلکه، کند نمی حفظ را شریر جان او. است توانا حکمت و قوت در او، کند نمی تحقیر را کس هیچ و است توانا خدا اینک
ریسمان به و شده بسته بند و بند به اگر و. میشوند سربلند آنها و میسازد استوار همیشه برای را آنها او، آری. هستند تخت بر پادشاهان با آنها بلکه، برنمیدارد صالحان
دستور و گشاید می تأدیب به نیز را ایشان گوش. رفتهاند فراتر آنها از که گناهانی چه و دادهاند انجام کارهایی چه که میدهد نشان آنها به سپس. باشند شده بسته مصیبت
شمشیر به، نکنند اطاعت اگر اما. گذرانند می خوشی به را خود سالهای و رفاه در را خود روزهای، کنند خدمت و اطاعت او از اگر. بازگردند گناه از که دهد می
در را فقیران. است ناپاکان میان در زندگیشان و میرند می جوانی در. میکنند برافروخته را غضب دل در منافقان اما. مرد خواهند آگاهی بدون و شد خواهند هلک
36:5-15ایوب. گشاید می ظلم در را هایشان گوش و بخشد می رهایی مصیبت
9:18مزامیر. شد نخواهد نابود ابد تا فقرا انتظار: شوند نمی فراموش همیشه نیازمندان که زیرا
و بالد می خود دل آرزوی به شریر که زیرا. کند می جفا فقرا به خود غرور در شریر کنی؟ می پنهان را خود سختی مواقع در چرا ای؟ ایستاده دور چرا، خداوند ای
. است دردناک همیشه او راه. نیست او افکار همه در خدا: جوید نمی را خدا، خود چهره غرور روی از، شریر. دهد می برکت دارد نفرت او از خداوند که را طمع
است نیرنگ و فریب و نفرین از پر دهانش. بود نخواهم مصیبت در هرگز زیرا، شد نخواهم متاثر من: است گفته خود دل در او. است دورتر او دید از تو های داوری
کمین در خود چاه در شیر مانند پنهانی او. است فقرا به پنهانی چشمانش، میکشد نهانها در را بیگناهان، مینشیند دهکدهها کمین در. است بطالت و فساد زبانش زیر و
3. نیرومندانش دست به فقیر تا کند می فروتن را خود و شود می خمیده او. میگیرد را او، میکشد خود تور به را فقیر وقتی، مینشیند کمین در فقیر گرفتن برای، مینشیند
خدا شریر چرا. مکن فراموش را فروتنان و کن بلند را دستت خدایا. برخیز خداوند ای. دید نخواهد را آن هرگز او. است کرده فراموش خدا: گفت خود دل در او. بیفتد
. هستی یتیمان یاور تو. کنی جبران خود دست با تا بینی می را کینه و بدی تو زیرا ای؛ دیده را آن تو. خواهی نمی را آن تو: است گفته خود دل در او کند؟ می تحقیر را
را فروتنان آرزوی، خداوندا. شدند هلک او سرزمین از امتها و است پادشاه ابدالباد تا خداوند. نیابی هیچی تا بجو را او شرارت و بشکن را شریر و شریر بازوی
10مزامیر. نکند ستم دیگر زمین انسان تا کنی داوری را ستمدیدگان و یتیمان تا داد خواهی خود گوش به را خود گوش، کرد خواهی آماده را آنها دل، شنیدی
12:5مزامیر. داشت خواهم امان در زند می پفک او بر که کسی دست از را او. خیزم برمی اکنون، فقرا آه برای، فقرا ستم برای، گوید می خداوند
14:6مزامیر. اوست پناهگاه خداوند زیرا، اید کرده رسوا را فقرا نصیحت شما
34:6مزامیر. داد نجات مشکلت تمام از را او و شنید را او خداوند و کرد گریه فقیر مرد این
35:10مزامیر میبخشی؟ رهایی او غارتگر از را فقیر و فقیر و است قویتر او برای که او از را فقیر که تو مثل کیست، خداوندا: گفت خواهند من استخوانهای تمام
37:14مزامیر. بکشند هستند راستگو که را کسانی و بیاندازند زمین به را نیازمندان و فقیران تا اند کرده خم را خود کمان و آورده بیرون را شمشیر شریران
40:17مزامیر. من خدای، نکن درنگ. هستی من دهنده نجات و یاور تو. کند می فکر من مورد در خداوند اما. نیازمندم و فقیر من اما
41:1مزامیر. داد خواهد نجات سختی زمان در را او خداوند، باشد داشته نظر مد را فقیر که کسی حال به خوشا
68:10مزامیر. ای کرده مهیا فقرا برای خود نیکی از تو، خدا ای، اند شده ساکن آن در تو جماعت
69:29،33مزامیر. کند نمی تحقیر را خود اسیران و شنود می را فقیران خداوند زیرا. دهد قرار بلندی در مرا تو نجات، خدا ای. غمگینم و فقیر من اما
70:5مزامیر. نکن درنگ، خداوندا. بشتاب من سوی به خدایا. نیازمندم و فقیر من اما
72:2مزامیر. داوری با را تو فقرای و کرد خواهد داوری عدالت به را تو قوم او
خواهد نجات را نیازمند، زند می فریاد که وقتی زیرا. کرد خواهد پاره پاره را ستمگر و، داد خواهد نجات را نیازمندان فرزندان، کرد خواهد داوری را مردم فقیران او
72:4،12-13مزامیر. داد خواهد نجات را نیازمندان جانهای و کرد خواهد رحم نیازمندان و فقرا از او. ندارد یاور که کسی و، نیز فقیر. داد
ستایش را تو نام نیازمند و فقیر، برنگرد شرمنده مظلوم ای. مکن فراموش همیشه برای را خود فقرای جماعت، مکن تسلیم شریران انبوه به را خود پشت لک جان ای
74:19،21مزامیر. کنند
82: 3-مزامیر. کن خلص بدکاران دست از را آنها: بخش رهایی را نیازمندان و فقیران. کنید عدالت نیازمندان و دیدگان مصیبت مورد در: کنید دفاع یتیمان و فقرا از
4
86:1مزامیر. نیازمندم و فقیر من که زیرا بشنو مرا، کن خم را خود گوش خداوند ای
107:41مزامیر. سازد می خانواده گله مانند را او و برد می بال مصیبت از را فقیر حال این با
روزه اثر در زانوهایم. ام شده پرتاب پایین و بال ملخ مثل: ریزد می فرو وقتی سایه مثل ام رفته من. است شده دار جریحه درونم در قلبم و نیازمندم و فقیر من زیرا
یاری مرا من خدای یهوه ای. دادند تکان را خود سرهای کردند نگاه من به چون و شدم سرزنش مایه آنها برای نیز من. است چرب کم من گوشت و. شوند می سست
شادی تو بنده بگذار اما. بده برکت تو اما، کنند لعنت بگذار. دادی انجام را آن، خداوند ای تو که. توست دست این که بدانند تا ده نجات خود رحمت برحسب مرا. کن
جمعیت میان در را او، آری. کرد خواهم ستایش بسیار خود دهان با را خداوند. بپوشانند خود سرگشتگی با را خود ردای مانند و بپوشانند شرم لباس من دشمنان بر. کند
به، کرده پراکنده 109:22-31مزامیر. دهد نجات کنند می محکوم را او جان که کسانی شر از را او تا ایستاد خواهد فقیر راست دست در او زیرا. کرد خواهم ستایش
112:9مزامیر. شد خواهد بلند افتخار با او شاخ. است ابدالباد تا او عدالت. است بخشیده فقرا
113:7مزامیر. آورد می بیرون سرگین از را نیازمندان و خیزد برمی خاک از را فقیران
132:15مزامیر. کرد خواهم سیر نان با را او فقیر و داد خواهم برکت بسیار را او روزی
140:12مزامیر. کرد خواهد حفظ را فقرا حق و مصیبتزده امر خداوند که میدانم
خرمن در و کند می تهیه را خود گوشت تابستان در، ندارد حاکمی یا ناظر، راهنما که کسی: باشید عاقل و بگیرید نظر در را او راههای. تنبل ای مورچه پیش برو
فقر: خوابیدن برای هم روی دستهای اندکی، خواب اندکی، خواب اندکی، حال این با خیزی؟ برمی خواب از کی خوابی؟ می کی تا تنبل ای. کند می جمع را خود غذای
6: 6-11امثال. آمد خواهد مسلح مرد یک مانند تو فقر و میکند سفر که کسی مانند تو
10:4،15امثال. آنهاست فقر فقرا نابودی و اوست قوی شهر ثروتمند مرد ثروت. شود می ثروتمند کوشا دست اما، شود می فقیر باشد سست دستش که کسی
11:24امثال. دارد گرایش فقر به اما، کند می دریغ شود می که آنچه از بیش که است چیزی و. یابد می افزایش اما، شود می پراکنده که دارد وجود
سرزنش فقیر اما، اوست ثروت انسان جان فدیه. دارد زیادی ثروت اما، کند می فقیر را خود که است کسی، ندارد چیزی اما، کند می ثروتمند را خود که است کسی
زیادی غذای فقرا زرع و کشت در. شد خواهد قدردانی اندیشد می سرزنش به که کسی اما، ورزد می امتناع تعلیم از که شد خواهد کسی نصیب ننگ و فقر. شنود نمی
13:7-8،18،23امثال. رود می بین از قضاوت دلیل به که است چیزی اما، دارد وجود
4. . است خوشبخت کند رحم فقیر به که هر اما، کند می گناه کند تحقیر را خود همسایه که هر. دارد زیادی دوستان ثروتمند اما، است منفور خود همسایه برای حتی فقیر
14:20-21،31امثال. کند می رحم فقیر به دارد می گرامی را او که هر اما، کند می ملمت را خود آفریدگار، کند ستم فقیر به که هر
17:5امثال. بود نخواهد عذاب بی، است خوشحال مصیبت از که کسی و، کند می ملمت را خود آفریدگار، کند مسخره را فقیر کس هر
18:23امثال. دهد می پاسخ ااتقریب ثروتمند اما. کند می استفاده عبادات از فقیر
می جدا خود همسایه از فقیر اما. کند می پیدا زیادی دوستان ثروت. است احمق و منحرف خود های لب در که است آن از بهتر رود می راه خود صداقت در که فقیری
ترحم فقرا بر که هر. خواهند می را او آنها اما، کند می تعقیب کلمات با را آنها او شوند؟ می دور او از بیشتر چقدر دوستانش، متنفرند او از فقیر برادران همه. شود
امثال. است بهتر دروغگو از فقیر و اوست مهربانی انسان آرزوی. پرداخت خواهد او به دوباره است داده که را آنچه و. دهد می قرض خداوند به کند
19:1،4،7،17،22
20:13امثال. شد خواهی سیر نان از و کن باز را چشمانت. بیایی فقر به مبادا، باش نداشته دوست را خواب
روغن و شراب که آن و بود خواهد فقیر دارد دوست را خوشگذرانی که هر. شد نخواهد شنیده اما، کرد خواهد گریه نیز خود، ببندد فقرا فریاد بر را خود گوش که هر
21:13،17امثال. شد نخواهد ثروتمند دارد دوست را
فضل چشم که هر. است دهنده قرض خدمتگزار گیرنده قرض و کند می حکومت فقرا بر ثروتمند. آفرید را آنها همه خداوند: کنند می ملقات هم با فقیر و ثروتمند
را فقیر. شد خواهد تنگ ااقطع، ببخشد ثروتمند به که هر و، بیفزاید ثروتش تا کند ستم فقیر به که هر. دهد می فقرا به خود نان از او زیرا. یافت خواهد برکت، دارد
22:2،7،9،16،22امثال: نکن ستم دروازه در را زده مصیبت و، است فقیر او زیرا، مکن غارت
23:20-21امثال. میپوشاند پوشان ژنده با را مرد خوابآلودگی و میرسند فقر به پرخور و مست که زیرا، آشوبگر گوشتخواران میان در. نباش خواران شراب میان در
نیکو را آن و دیدم سپس. ریخت فرو آن سنگی دیوار و بود پوشانده را آن روی گزنه و بود روییده خار با آن همه اینک و. رفتم بیفهم مرد تاکستان و تنبلها مزرعه در
24:30-34امثال. مسلح مرد یک عنوان به تو نیاز و. خواب برای ها دست بستن اندکی، خواب اندکی، خواب اندکی اما. گرفتم تعلیم و نگریستم آن به: دانستم
، است منحرف خود راه در که کسی از، میرود راه خود راستی به که فقیری است بهتر. گذارد نمی باقی غذایی هیچ که است بارانی مانند کند می ستم فقیر به که فقیری
اما. است عاقل خود نظر از ثروتمند مرد. کند می جمع کند رحم فقرا به که کسی برای را آن، بیفزاید خود مال بر ناحق منفعت و ربا با کس هر. باشد ثروتمند چند هر
کند می زراعت را خود زمین که کسی. است چنین نیز فقیر مردم بر شرور حاکم. حرکت حال در خرس و غرش شیر مانند. کند می جستجو را او دارد عقل که فقیری
به فقر که نمیداند و دارد بد چشم دارد عجله شدن ثروتمند برای که کسی. داشت خواهد کافی فقر، رود می بیهوده افراد دنبال به که کسی اما، داشت خواهد فراوان نان
امثال. داشت خواهد زیادی های لعنت کند می پنهان را خود چشمان که کسی اما، بود نخواهد کم دهد می فقیر به که کسی. رسید خواهد او
28:3،6،8،11،15،19،22،27
. کند می روشن را دو هر چشمان خداوند: کنند می ملقات را همدیگر فریبکار و فقیر. داند نمی را آن که داند نمی شریر اما، گیرد می نظر در را فقرا علت عادل
29:7،13-14امثال. بود خواهد مستقر ابد تا او تخت و تاج، کند قضاوت صادقانه را فقیران که پادشاهی
مبادا، بخوران من به مناسب غذای با. بده من به ثروت نه و فقر نه کن؛ دور من از را دروغ و غرور. مکن انکار من از را آنها مرگم از قبل. ام خواسته تو از چیز دو
دندانهای و شمشیر مانند دندانهایشان،هست نسلی. ببرم بیهوده را خود خدای نام و کنم دزدی و شوم فقیر مبادا یا کیست؟ خداوند که بگویم و کنم انکار را تو و شوم سیر
30:7-9،14امثال. ببلعند مردم میان از را نیازمندان و زمین روی از را فقیران تا است چاقو مانند فکهایشان
دراز نیازمندان سوی به را خود دستان، آری. کند می دراز فقرا سوی به را خود دست. کن دفاع نیازمندان و فقرا حق در و، کن قضاوت عدالت به، کن باز را دهانت
31:9،20امثال. کند می
شود متولد او پادشاهی در که هر که حالی در. کند سلطنت تا آید می زندان از زیرا. گرفت نخواهد پند دیگر که است احمق و پیر پادشاهی از بهتر عاقل و فقیر فرزند
4:13-14جامعه. شود می فقیر
می توجه او به، دارد احترام بالترین از بالتر که کسی زیرا، مکن تعجب موضوع این از، دیدی ولیتی در را عدالت و قضاوت آمیز خشونت انحراف و فقرا ستم اگر
5:8جامعه. دارد وجود آنها از بالتر و. کند
6:8جامعه برود؟ راه زندگان برابر در داند می که دارد چه فقیر دارد؟ بیشتر احمق از عاقل که چرا
بزرگی سنگرهای و کرد محاصره را آن و آمد آن بر بزرگی پادشاه و. آن در کمی مردان و بود کوچکی شهر: آمد بزرگ نظرم به و دیدم نیز آفتاب زیر را حکمت این
حکمت: گفتم آنگاه. آورد نمی یاد به را فقیر مرد همان کس هیچ حال این با. داد نجات را شهر خود حکمت به و شد یافت فقیری عاقل مرد آن در. کرد بنا آن برابر در
حکمت. شود می شنیده ها احمق فرمانروای فریاد از بیشتر آرامی در خردمندان سخنان. شود نمی شنیده او سخنان و است حقیر فقیر حکمت اما، است قدرت از بهتر
9:13-18جامعه. برد می بین از را بسیاری خیر گناهکار یک اما، است جنگی سلح از بهتر
می تکه تکه مرا قوم که چیست منظورت. شماست های خانه در فقرا غنیمت. اید خورده را تاکستان شما زیرا، کرد خواهد داوری او امیران و خود قوم اقوام با خداوند
3: 14-15اشعیا. گوید می صبایوت یهوه خداوند کنی؟ می خرد را فقرا صورت و کنی
تا بگیرم خود قوم فقیران از را حق و کنم دور قضاوت از را نیازمندان تا. نویسند می اند کرده ر رمقر که را هایی ظلم و کنند می صادر ناشایست احکام که آنانی بر وای
10:2اشعیا. کنند غارت را یتیمان و شوند آنها طعمه زنان بیوه
شریران خود لبهای نفس با و زد خواهد را زمین خود دهان عصای با و کرد خواهد توبیخ انصاف به زمین فروتنان برای و کرد خواهد داوری عدالت به را فقیران اما
11:4اشعیا. کشت خواهد را
5. به پاسخی چه پس. کشت خواهد را تو باقیمانده او و کشت خواهم قحطی با را تو ریشه من و خوابید خواهند امنیت در نیازمندان و کرد خواهد تغذیه فقیران اولزاده و
14:30،32اشعیا. کرد خواهند اعتماد آن بر او قوم فقرای و است نهاده بنیان را صهیون خداوند که بدهد؟ امت فرستادگان
وفاداری گذشته از تو نصایح. دادی انجام انگیزی شگفت کارهای تو زیرا. کرد خواهم ستایش را تو نام و کرد خواهم ستایش را تو من. هستی من خدای تو، خداوند ای
، داد خواهند جلل را تو نیرومند قوم پس شد نخواهد ساخته هرگز. نباشد شهر که غریبه قصر: ویرانه شده دفاع شهر. ای ساخته ای تپه شهری از زیرا. است راستی و
که آنگاه، گرما از ای سایه و طوفان از پناهگاهی، او مصیبت در نیازمندان برای و بودی قوت فقیران برای تو زیرا. ترسید خواهند تو از وحشتناک قومهای شهر
25: 1-4اشعیا. است دیوار به طوفانی مانند وحشتناکان انفجار
می زمین تا حتی را آن او. کند می پست را رفیع شهر. آورد می پایین را اعلی ساکنان او زیرا است جاودانی قوت یهوه خداوند در زیرا، کنید توکل خداوند بر ابد تا
26:4-6اشعیا. فقیر های گام و فقیر پای حتی، گذارد می پا زیر را آن پا. رساند می خاک به حتی را آن او. گذارد
29:19اشعیا. کرد خواهند شادی اسرائیل قدوس در مردم فقرای و داد خواهند افزایش خداوند در را خود شادی نیز فروتنان
اشعیا. کند می صحبت درست نیازمند که زمانی حتی، اندیشد می شیطانی تدبیرهای، دروغ سخنان با فقرا کردن نابود برای او: است شیطانی نیز چورل ابزارهای
را آنها اسرائیل خدای من و شنید خواهم را آنها خداوند من، شود سست تشنگی از زبانشان و باشد نداشته وجود و باشند آب جستجوی در فقیر و فقیر که هنگامی32:7
41:17اشعیا. کرد نخواهم ترک
این آیا بشکنید؟ را یوغی هر و، کنید آزاد را ستمدیدگان و، کنید باز را سنگین بارهای، کنید باز را شرارت باندهای ام؟ کرده انتخاب من که نیست ای روزه این آیا
نکنی؟ پنهان بدنت از را خودت اینکه و. بپوشان را او، دیدی را برهنه که هنگامی بیاوری؟ خود خانه به را شده رانده فقیران و بدهی گرسنگان به را خود نان که نیست
58: 6-8اشعیا. بود خواهد تو پاداش خداوند جلل. شود می ظاهر سرعت به تو سلمتی و درخشد می صبح مانند تو نور آنگاه
پشیمان روحیه دارای و فقیر که کسی به حتی، کرد خواهم نگاه مرد این به من اما، است بوده چیزها آن همه و ساخته من دست را چیزها آن همه که میگوید خداوند
66:2اشعیا. میلرزد من کلم از و است
2:34ارمیا. میشود یافت تو دامن در نیز بیگناه بیگناهان ارواح خون
5:4ارمیا. را خود خدای داوری نه و دانند می را خداوند راه نه زیرا، هستند احمق آنها. فقیرند اینها: گفتم رو این از
20:13ارمیا. است داده نجات بدکاران دست از را فقیر جان او زیرا کنید ستایش را خداوند، بخوانید خداوند برای
22:16ارمیا. گوید می خداوند نبود؟ من شناختن برای این آیا: شد خوب او با پس. کرد قضاوت نیازمندان و فقیران مورد در او
، بودند مانده باقی که مردمی بقیه با، افتادند او دست به و کردند فرار که را کسانی و، بودند مانده باقی شهر در که را مردمی بقایای، نگهبان فرمانده، نبوزرادان آنگاه
39:9-10ارمیا. داد آنها به مزارع و تاکستان همزمان و گذاشت یهودا زمین در، نداشتند چیزی که را قوم فقرای، نگهبان فرمانده، نبوزرادان اما. برد اسیری به
16:49حزقیال. نکرد تقویت را نیازمندان و فقرا دست و، بود دخترانش و او در فراوان بیکاری و نان پری، غرور، بود این سدوم خواهرت گناه اینک
زن و خورد می غذا ها کوه در حتی بلکه، دهد نمی انجام را وظایف آن از یک هیچ و دهد می انجام را اینها مانند و است ریز خون و دزد که آورد دنیا به پسری اگر
مرتکب، نکرده دراز ها بت سوی به را خود چشمان و، نگرفته پس را خود عهد، کرده ویران خشونت با، کرده ظلم نیازمندان و فقرا به. کند می نجس را خود همسایه
دنیا به پسری اگر اینک. بود خواهد او بر او خون. مرد خواهد ااقطع او. ماند نخواهد زنده او ماند؟ خواهد زنده آیا، است یافته افزایش و است داده ربا به، شده زشتی
را خود همسایه زن، اسرائیل. باشد نکرده بلند خانه بتهای به را خود چشم و نخورده کوهها بر که نکند آن مانند و بگیرد نظر در و ببیند را پدرش گناهان تمام که بیاید
در را او که است پوشانده ای جامه با را برهنه و داده گرسنه به را خود نان بلکه، است نکرده غارت خشونت با، نبسته را عهدش، نکرده ظلم کسی به، نکرده نجس
او، مرد نخواهد پدرش گناه خاطر به او. کند می رفتار من فرایض در و کند می اجرا را من احکام، دهد می افزایش نه و گیرد می ربا نه که فقیری دست. است آورده
18:10-17حزقیال. ماند خواهد زنده قطعا
22:29حزقیال. کردند ستم غریبه بر آری، دادند آزار را نیازمندان و فقرا و کردند دزدی و کردند ستم و ظلم زمین مردم
شدن طولنی است ممکن اگر. بشکن فقرا به رحمت با را گناهانت و، عدالت با را گناهانت و، باشد تو قبول مورد من نصیحت تا ده اجازه، پادشاه ای، رو این از
4:27دانیال. باشد تو آرامش
آن. فروختند کفش جفت یک به را فقرا و نقره به را عادلن آنها زیرا. پذیرفت نخواهم را آن عذاب، گناه چهار و اسرائیل گناه سه خاطر به. فرماید می چنین خداوند
2: 6-عاموس: کنند حرمتی بی مرا مقدس نام تا روند می کنیز همان نزد پدرش با مردی و کند می منحرف را حلیمان راه و بندد می فرو فقیران سر بر را زمین غبار
7
. بنوشیم و بیاورید گویید می خود اربابان به که، کوبید می درهم را نیازمندان، کنید می ستم فقرا بر که بشنوید را سخن این، هستید سامره کوه در که باشان قوم ای
4: 1-2عاموس. ماهی قلب با را شما نسل و برد خواهد قلب با را شما کهاو آمد خواهد شما بر روزهایی اینک که است کرده یاد سوگند خود قدوسیت به یهوه خداوند
کاشته دلپذیر های تاکستان. شد نخواهید ساکن آنها در اما، اید ساخته تراشیده سنگ از هایی خانه، گیرید می او از را گندم بارهای و است فقرا بر شما پای چون پس
از را دروازه فقرای و گیرند می رشوه، دهند می آزار را عادلن آنها: شناسم می را شما بزرگ گناهان و متعدد گناهان من زیرا. نوشید نخواهید شراب آنها از اما، اید
5:11-12عاموس. سازند می دور خود راست سمت
تا، سبت و بفروشیم؟ ذرت تا رفت خواهد کی نو ماه گویید می، بیاورید در پا از را زمین فقرای اینکه برای حتی، بلعید می را نیازمندان که کسانی ای بشنوید را این
های زباله و، بله. کفش جفت یک به را نیازمندان و بخریم نقره به را فقیر تا کنیم؟ جعل نیرنگ با را ترازوها و، کنیم بزرگ را مثقال و کوچک را ایفا، بچینیم گندم
8:4-6عاموس بفروشید؟ را گندم
3:14حبقوق. بلعید می پنهانی را مستمندان که بود چنان آنها شادی، کنند پراکنده مرا تا آمدند بیرون گردباد چون، زدی روستاهایش سر بر خود چوبهای با تو
6. 3:12صفونیا. کرد خواهند توکل خداوند نام به و گذاشت خواهم فقیر و دیده مصیبت قومی تو میان در نیز من
7:10زکریا. نکند تصور برادرش بر بدی خود دل در شما از یک هیچ و. مکن ستم فقیر و غریب، یتیم، زن بیوه بر و
آن در و. دادم غذا گله به و. »نامیدم باند «را دیگری و »نامیدم زیبایی «را یکی. گرفتم خود سمت به را عصا دو من و. گله فقیر ای شما حتی، میدهم ذبح گله به من و
11:7،11زکریا. است خداوند کلم این که فهمیدند بودند من منتظر که گله فقیران و شد شکسته روز
5:3متی. است ایشان آن از آسمان ملکوت زیرا، روح در فقیران حال به خوشا
11:5متی. میشود موعظه فقرا به انجیل و، میشوند زنده مردگان، میشنوند ناشنوایان و، میشوند پاک جذامیان، میروند راه لنگان و میشوند بینا نابینایان
19:21متی. کن پیروی من از و بیا و داشت خواهی آسمان در گنجی تا بده فقرا به و بفروش را داشتههایت و برو، باشی کامل میخواهی اگر: «گفت او به عیسی
سر بر که حالی در، ریخت او سر بر را آن و داشت گرانبها بسیار مرهم از ای جعبه که آمد او نزد زنی، بود جذامی شمعون خانه در، عنیا بیت در عیسی که هنگامی
و شود فروخته بسیار قیمت به مرهم این بود ممکن زیرا است؟ منظور چه به دادن هدر این: «گفتند و شدند خشمگین، دیدند را آن وقتی شاگردانش اما. نشست می غذا
خود با همیشه را فقرا شما زیرا. است داده انجام من بر خوبی کار او زیرا کنید؟ می اذیت را زن آن چرا: «گفت آنها به، فهمید را این عیسی چون. شود داده فقرا به
در انجیل این که هرجا، میگویم شما به راستی به. داد انجام من دفن برای، ریخت من بدن بر را مرهم این او که آنجایی از زیرا. ندارید را من همیشه شما اما. دارید
26:6-13متی. شد خواهد گفته او یادبود برای، است داده انجام زن این آنچه نیز آنجا در، شود موعظه جهان سراسر
بیا و، داشت خواهی گنجی آسمان در تا بده فقرا به و بفروش داری چه هر، برو: داری کم چیز یک: «گفت او به و داشت دوست را او، دید را او که عیسی آنگاه
10:21مرقس من. کن دنبال و بردار را صلیب
همه از بیشتر فقیر بیوه این که میگویم شما به آینه: «گفت آنها به و خواند خود نزد را خود شاگردان او و. انداخت است خرچنگ یک که کنه دو و آمد فقیری بیوه زن و
12:42-44مرقس. ریخت را خود زندگی تمام حتی، داشت که را آنچه تمام خود فقدان از او اما. است ریخته، ریختهاند خزانه در که کسانی
را نابینایان و بخشم رهایی را اسیران، دهم شفا را شکستگان دل تا فرستاد مرا او. دهم بشارت فقیران به تا است کرده مسح مرا او زیرا، است من بر خداوند روح
4:18لوقا، کنم آزاد را خوردگان زخم تا، کنم بینایی بازیابی
6:20لوقا. شماست آن از خدا ملکوت زیرا، فقیران شما حال به خوشا: «گفت و کرد بلند خود شاگردان بر را خود چشمان و
ناشنوایان، شوند می پاک جذامیان، روند می راه ها لنگ، بینند می کورها چگونه. بگویید یوحنا به شنیدید و دیدید را آنچه و بروید: «گفت آنها به پاسخ در عیسی آنگاه
7:22لوقا. شود می موعظه انجیل فقرا به، شوند می زنده مردگان، شنوند می
به را چیزها این و آمد غلم آن پس. دهند پاداش تو به توانند نمی آنها زیرا. داشت خواهی برکت و: کن صدا را کور، لنگ، معلول، فقیر، میگیری میهمانی وقتی اما
اینجا به را نابینایان و معلولن و فقیران و برو شهر کوچههای و کوچهها به سرعت به: «گفت خود غلم به بود خشمگین که خانه صاحب آنگاه. داد نشان خود آقای
14:13،21لوقا. بیاور
پیروی من از و بیا و داشت خواهی گنجی آسمان در تا کن تقسیم فقرا به و بفروش را داری چه هر: داری کم چیز یک اما: «گفت او به، شنید را چیزها این عیسی وقتی
18:22لوقا. کن
باز برابر چهار را او، باشم گرفته دروغ اتهام به چیزی کسی از اگر و. دهم می فقرا به را خود دارایی از نیمی اینک، خداوندا: گفت خداوند به، ایستاده زکائوس و
19:8لوقا. میگردانم
از اینها همه زیرا. است ریخته آنها همه از بیش فقیر بیوه این که میگویم شما به راستی به: «گفت او و. بود ریخته کنه دو آنجا در که دید را فقیری بیوه همچنین و
21:2-4لوقا. داشت او که. است ریخته زندگان تمام در خود فقر از او اما، ریختهاند خدا هدایای برای خود فراوانی
12:8یوحنا. ندارید را من همیشه شما اما. دارید خود با همیشه فقرا برای
15:26رومیان. بکنند کمکی هستند اورشلیم در که فقیر مقدسین برای که است خوشایند اخایا و مقدونیهها برای زیرا
13:3قرنتیان اول. ندارد من برای سودی هیچ، باشم نداشته صدقه و بسوزانم را بدنم و کنم عطا فقرا اطعام برای را اموالم همه اگر و
6:10قرنتیان دوم. چیز همه صاحب حال عین در و، هیچ نداشتن مانند. کند می ثروتمند را بسیاری حال عین در، فقیر عنوان به. شاد همیشه اما، غمگین همانقدر
و شادی فراوانی مصیبت از بزرگ آزمایش یک در که است چگونه. کنیم می آگاه، است شده عطا مقدونیه کلیساهای بر که خدا فیض از را شما، برادران، علوه به
فقر واسطه به شما تا شد فقیر شما خاطر به اما، بود ثروتمند او چه اگر که میدانید را مسیح عیسی ما خداوند فیض زیرا. شد افزوده آنها آزادگی ثروت به آنها عمیق فقر
8:1-2،9قرنتیان دوم. شوید ثروتمند او
9:9قرنتیان دوم. است ابدالباد تا او عدالت. است بخشیده فقرا به، است شده پراکنده او، است مکتوب که (همانطور
2:10غلطیان. بودم آن انجام مشتاق نیز من که کاری همان. باشیم فقرا یاد به ما که خواهند می آنها فقط
مرد و بیاید شما مجلس به زیبا لباس با طل انگشتر با مردی اگر زیرا. باشید نداشته ایمان اشخاص به نسبت، جلل خداوند، مسیح عیسی ما خداوند به، من برادران
آنجا: بگو فقیران به و. بنشین خوبی جای در اینجا: گویید می او به و گذارید می احترام پوشد می گرا همجنس لباس که کسی به و. شود وارد پست لباس با نیز فقیری
را جهان این فقرای خدا آیا، دهید فرا گوش، من عزیز برادران ای هستید؟ شیطانی افکار قاضی و نیستید جانبداری خود در آیا پس: بنشین من پای زیر اینجا یا بایست
2:2-5یعقوب است؟ برگزیده، است داده وعده خود دوستداران به که را ملکوتی وارثان و، هستند ایمان دارای که
7. ای: گرم نه و هستی سرد نه که دانم می را تو کارهای من. گوید می خدا آفرینش آغاز، راستین و وفادار شاهد، آمین را چیزها این. بنویس لئودیسه کلیسای فرشته به و
به و ام شده فزون اموال بر و ثروتمندم من: گویی می تو زیرا. آورم می بیرون دهانم از را تو، گرم نه و سرد نه و هستی ولرم چون پس. گرم یا بودی سرد کاش
به را خود چشمان و. نشود ظاهر تو برهنگی شرم و بپوشانند را تو تا، سپید جامه و. هستی برهنه و کور و فقیر و بدبخت و بدبخت تو که نمیدانی و. ندارم نیاز چیزی
کسی اگر، زنم می در و ایستم می در بر من اینک. کنید توبه و باشید داشته غیرت پس: کنم می تنبیه و سرزنش دارم دوست را کس هر. ببینی تا کن مسح مرکب
من که گونه همان، بنشیند من تخت بر من با که دهم می، شود می پیروز که هر به. من با او و خورم می شام او با و آیم می او نزد، بگشاید را در و بشنود مرا صدای
3: 14-22مکاشفه. گوید می چه کلیساها به روح که بشنود، دارد گوش که هر. ام نشسته او تخت بر پدرم با و شدم پیروز نیز
اول: ثروتمند از و فقیر مرد از، آزاد و غلم از. کنند اشتباه مینوشند را آن که کسانی همه میشود باعث !این است قوی چقدر شراب، مردان ای: گفت چنین او و
3: 18-19اسدرس
معلول از، نخند تمسخر به را لنگ، بده شفا را ضعیفان و شکستگان، بپوش را ها برهنه، کن دفاع یتیم از، بده فقرا به، کن قضاوت یتیمان مورد در، کن درست را بیوه
2:20-21اسدراس 2 من زللی دید. شود وارد کور بگذار و، کن دفاع
2:2توبیت. کنم می درنگ تو برای من اینک و. بیاور، است خداوند متذکر که ما برادران از که را فقیری آن و برو: گفتم پسرم به، دیدم فراوان گوشت چون و
4:7توبیت. نشود برگردانده تو از خدا روی و، برنگردان روی فقیری از و نخور غبطه چشمت، دهی می صدقه چون و. بده صدقه خود مال از
توبیت. دهی انجام است پسندیده او نظر در که را آنچه و شوی دور گناهی هر از و بترسی خدا از اگر، داری فراوانی دارایی تو زیرا، نترس شدیم فقیر ما که این از و
4:21
1:28جامعه. نیا او نزد دوگانه دلی با و مکن اعتماد بی خداوند ترس به هستی فقیر وقتی
خود گوش که نباشد غمگین. برنگردان فقیر از را خود روی. مکن رد را زده مصیبت دعای. مکن طولنی انتظار در را نیازمند چشمان و مکن فریب را فقیران، پسرم
4: 1، 4، 8جامعه. بدهی دوستانه پاسخی او به نرمی با و کنی خم فقیر به را
7:32جامعه. شود کامل نعمتت تا کن دراز فقرا سوی به را دستت و
. نیست راحت هم گناهکار مرد کردن بزرگ. نیست شایسته دارد عقل که فقیری شمردن خوار. است خداوند ترس از آنها جلل، باشد فقیر یا نجیب، ثروتمند خواه
10:22-23جامعه
چقدر فقر در، است شرف بی ثروت در که آن و غنا؟ در بیشتر چه، دارد شرف فقر در که کسی. ثروتش خاطر به ثروتمند و است احترام مورد مهارتش خاطر به فقیر
10:30-31جامعه بیشتر؟
و دارد توانایی و دارد نیاز کمک به و است کند که هست دیگری هم باز. است عقب بیشتر خیلی و کند می عجله و کشد می درد و کشد می زحمت که هست یکی
که کسانی از بسیاری که طوری به. کرد بلند بدبختی از را سرش و برانداخت داشت که پستی از را او و نگریست او به خداوند چشم، حال این با. است فقر از سرشار
و محبت و است خداوند از شریعت درک و دانش و حکمت. است خداوند جانب از ثروت و فقر، مرگ و زندگی، بدبختی و سعادت. شدند زده شگفت او از دیدند را آن
ناگهان را فقیر یک که است آسان خداوند نظر در زیرا، بمان خود کار در و کن توکل خداوند بر اما. نکنید تعجب گناهکاران کارهای از. اوست از نیک کارهای راه
11:11-15،21جامعه. کنیم ثروتمند
غنی؟ و فقیر بین صلحی چه و دارد؟ وجود سگ و کفتار بین توافقی چه. کند دعا باید نیز او و، میشود ظلم فقیر به: میکند تهدید اما، است شده بدی مرتکب ثروتمند
مرد. است بیزار فقیر از نیز ثروتمند، است متنفر فروتنی از مغرور که همانطور. خورند می را فقرا ثروتمندان، است بیابان در شیر طعمه وحشی الغ که همانطور
به ثروتمندی مرد وقتی. شود می رانده دوستانش توسط است سقوط حال در که فقیری مرد اما، شود می داشته نگه دوستانش از، کند می سقوط به شروع که ثروتمندی
صحبت ثروتمندی وقتی. نداشت جایی و کرد صحبت عاقلنه او. میکنند توجیه را او مردم اما، شود گفته نباید که میگوید چیزهایی او. دارد زیادی یاران، میافتد زمین
کمک کند لغزش اگر و است؟ کسی چه این: میگویند، کند صحبت فقیر اگر اما، میکنند تمجید ابرها تا را آن، میگوید چه ببین و میگیرد را خود زبان کس هر، میکند
13:3،18-24جامعه. است بد خدا بی دهان در فقر و، است خوب ندارد گناهی که کسی برای ثروت. کنند سرنگون را او تا کنند می
18:25جامعه. کن فکر نیاز و فقر به، شدی ثروتمند که هنگامی و، بیاور یاد به را گرسنگی زمان، داری کافی اندازه به که هنگامی
21:5جامعه. رسد می فرا سرعت به او قضاوت و رسد می خدا گوش به فقیر دهان از دعایی
پست دارایی که زیرا، شوی وارث او با او میراث در تا باش قدم ثابت او بر مصیبت هنگام در. کنی شادی او سعادت از تا باش وفادار خود همسایه به تنگدستی در
22:23جامعه. گیرند قرار تحسین مورد که است احمقانه که ثروتمندانی نه و. گیرد نمی قرار تحقیر مورد همیشه
که زناکاری پیر و است دروغگو که ثروتمندی مرد، است مغرور که فقیری: شوم می خاطر آزرده شدت به آنها زندگی از و است متنفر مرد نوع سه از من روح
25:2جامعه. کند می خیانت
مرا سومی و. کند می غمگین را دلم که هست چیز دو. شد خواهد شاد شاد ای چهره با همیشه، باشد داشته نیک دل خداوند به نسبت اگر، فقیر یا باشد ثروتمند خواه
برای را کسی چنین خداوند. گردد می باز گناه به عدالت از که کسی و. اند نشده تعیین آنها توسط که خردمندانی و. برد می رنج فقر از که جنگی مرد: کند می خشمگین
26:4،28جامعه. کند می آماده شمشیر
مرد یک زندگی. برنگردان را او فقر خاطر به و کن یاری فرمان خاطر به را فقیر. کنی رحم او به تا نکن درنگ و باش شکیبا است فقیر در که مردی با حال این با
29:8-9،22جامعه. است دیگر مرد یک خانه در ظریف کرایه از بهتر پست کلبه یک در فقیر
30:14جامعه. باشد رنجیده خود بدن در که است ثروتمندی از بهتر نیرومند و سالم فقیر
31:4جامعه. است نیازمند همچنان، کند ترک چون و. کند می کار خود فقیرانه املک در فقیر