More Related Content
More from AghighFamily (19)
قاف۳
- 6. □»ݢقݢ« دربارۀ□
پردازیهقصاستاد.اوستآنازهاهقصبهترین،گویدیمخودکه طورنآ
هاینپلیدتری و اهنتریبخو هایهقص ،آفرینش هایهقص .است
.زندگیوانسانازهاییهقصوخلقتش
مابهراهقصخلق،خالقیتشوصفباخدابگوییماگرنیستبیراهه
نداستاکه چرا.بنشینددلبهترقعمیوبهترمانیهافحرتاآموخت
.شودیمماندگار،شدهحکماذهنیهدیواربرتصاویرخلقبا
که روشی از تأسی به را ]قرآن و [قصه »«ق مجموعۀ از سوم دفتر
گرد اشیقرآن هایهآموز از الهام با و نهاده مانتسرش در بارل ّاو خدا
.ایمهآورد
ماهمۀبهشبیهمعمولیهایینانسا،»«قهایهقصهایتشخصی
ایهشناسداستانهر.مانیهایزندگجنسازشانیماجراهاوهستند
وشدهقصهآنخلقبهانۀکه چیزی.سورهیکوهآییکازنشانی:دارد
.خداکتاب هدوبارمروربهکندیمدعوتراشما
انعکاس تنها مجموعه این کوتاه قصۀ »«سی در ما تالش تمام
.داستانیتصاویربهآنپیوندواستقرآنمعارف ِاقیانوس ازایهقطر
آغاز یهنقط در ایستادن یهمثاب به و داشت نخواهد انتها که راهی
.است
- 9. 9
را او بازار تمام ولی ،دستکی و دفتر نه داشت ایهمغاز نه اینکه با
روز تمام و داشت زردرنگی ریش .فروش انگشتر میرزا شناختند؛یم
اطراف هاینخیابا در و گذاشتیم ایهجعب درون را انگشترهایش
کل در ولی ،نبود بد فروشش .فروختیم معصومه؟اهس؟ حضرت حرم
حسابانگشترشازپر ِهایتانگش ِسربا.بودهنفروختهیچهفتهاین
.کرد حساب دوباره .فردا همین .هخان کرایه به مانده روز چند کرد
کنار بودهنشست .بود نداده هنوز را قبلی ماه یهکرای و بود ماه اول فردا
دستیکه بودهگذاشت پارویراانگشترشیهجعبوحوضهایهفوار
.خورداشهشانروی
»چند؟انگشتر«این
ِنگین و درآورد جعبه از را انگشتر .زدتجس جایش از انگشترفروش میرزا
را هایشمچش خورشید نور .گرفت خورشید نور سمت را رنگش سرخ
تراش.استیمن«عقیق:گفتوکردپایینوباالراانگشتر.کردترگتن
»!عبدالرزاق
جلوی بودندهایستاد دو هر .بود ایهرک
َ
ت و شلواری و کت مردی مشتری
تقلیدبه،مشتری.بودپیداسرشانپشتحرمهایهگلدستوآستانهمیدان
چیزیبودمعلومولی،کردپایینوباالخورشیدنورجلویراانگشترمیرزااز
□□نشانه
- 10. ▪ ݑٯ ▪
10
.کردینم اشتباه هایمشتر شناخت در میرزا یهتجرب .شودینم سرش
»است؟یمن«اصل:پرسیدمشتری
».یمن ِاصل ِ«اصل:گفتمیرزا
هم،باشدعقیقهمکهگردمیمانگشتریک«دنبال:گفتایهترکمرد
».یمناصل
اشیمشتر ِدستمیرزا.گذراندنظرازراانگشترهایهبقیهایشمچشباو
بین از دودلی و تردید با .خراسان تراش ِعقیق سمت رفت که دید را
خوشحالیبرقمیرزا.گرفتخورشیدنورسمتوبرداشتدیگرانگشترهای
.سعادتت به «خوشا :گفت مشتری .دید مشتری هایمچش در را ذوق و
».خواندمحدیثتوی.استمومنیهنشانانگشتر.داریخوبیشغل
عقیقکوهآوردایمانخدابهکههمسنگیاول!درسته!گفت:«هامیرزا
».نوشتهراعقیقانگشتریخواص.بخوانهمراالمتقینحلیه.بود
«دنبال :گفت .کرد پایین و باال را خراسان عقیق انگشتر دوباره مشتری
اصلجایرااشیقالبهاشفروانگشترازخیلیولی.بودمیمنیعقیق
را حدیث و خدا که خوردیم شما تور به که شکر را خدا .فروشندیم یمن
».شناسییم
از را دیگر یمنی عقیق یک و اولی انگشتری .بود شدهکخش میرزا دهان
.دادنشانمشتریبهوبرداشتانگشترهابین
».عبدالرزاقتراشیمن؛اصل!ببینهمرا«اینها
.داد تکان سر و انداخت آنها به سرسری نگاهی میلییب با ایهترک مرد
همین!«نه:گفتوکردنامتحاانگشتشتویراخراسانتراشانگشتر
- 11. 11
».مالتبهبدهبرکتوخیرخدا!آقاحاجپسندیدمرایمنیعقیق
.کشید بیرون اشهجعب بین از دیگر یمنی عقیق چند ،پاچهتدس میرزا
!نکش«زحمت:گفتایهترکمرد.زمینرویبیفتداشهجعببودنزدیک
».پسندیدمراهمینفقط
کتابآن«اسم:پرسیدآوردیدرمجیبشازپولایهبست کهطورنهماو
»المتقین؟چیچیبخوانمش؟بودچیگفتی که
یمنعقیق«آن:گفتوکردنگاهمردبه.ماندساکتایهلحظچندمیرزا
»استخراسانتراش.نیست
در سر آن از که انگار .کرد نگاه دستش توی ِانگشتر به ایهترک مرد
.کردنگاهانگشترشیهجعبومیرزابه.نگفتهیچایهلحظچند.بیاورد
»مومن؟چنده«قیمتش:پرسیدوزدلبخندی
□□نشانه
- 13. 13
حیف
ً
واقعا که است سرزنده و بامزه هایگمادربزر آن از کلثوم ننه
قصه ،شوق و ذوق با شب هر شانیبرا و باشد نداشته نوه است
.کندینم باور کسی ولی ،نکردهجازدوا
ً
اصال گویدیم خودش .نگوید
هاسعرو و دخترها و پسرها از که اینجا هایگمادربزر بیشتر ِبرعکس
خانهازچطورکه شکایتهمگاهی وآورندیمخاطرهشانیدامادهاو
،اشهریزهخال ِمثلصدایآنباهمیشهکلثوم ننه،اندهکرد شاننبیرو
توی از منو آسایشگاه قبلی «مسئول :گویدیم هایکنجکاو ِجواب در
.»!کرده بزرگماینجاوکشیده بیرونحیاطوسطجوباز،ماستسطل
پیدا حیاط وسط را ندارد وجود که آبی جوی تا چرخدیم سرها که بعد
خاطربهآبسازمانقبلسال«چند:گویدیموخندهزیرزندیم،کنند
اشیجوان روزهای از ایهخاطر هیچ انگار .»کرده قطع رو آبش بدهی
هاگمادربزرازیکی ݘخاطره،شودیمبازگفتن خاطرهپایکه بارهروندارد
.کندیمتعریفخودشاسمبهبازیهمسخروتحریفکلی بارا
بنشینیهمراهفته ِروزهفتوروز ِساعتوچهارتبیس.نهاماکبرا عمه
.ندارد تمامی ،کرده عمر که سالی هشتاد از هایشهخاطر ،کنارش
از تا چند یا یکی که نباشد روزی شاید .است شلوغ اتاقش هم همیشه
اصرارشهمهمیشه.نزننداوبهسری،داردکه برادریتاپنجهایهبچ
ندارد دوست خودش ولی ،کند زندگی شانهخان در و بیاید تا کنندیم
□هاهجمع□دختر
- 14. 14
▪ ݑٯ ▪
به کندیم شروع حسرت با ،روندیم هاهبچ وقتی .شود کسی ِبار سر
همدمشورفیقودوستاما،شدینمدارهبچکه شوهریاززدنفحر
اماشوند؛یمشروعهاکاشوتصادفٔهخاطربهرسدیمهمیشهو،بود
از فرار برای تصمیمش از و گرددیم بر شیرین هایهخاطر به زود خیلی
تاسالمندانآسایشگاهبهبیایدخواستهخودشاینکهوگویدیمتنهایی
.باشدبقیهکنار
به دست آسایشگاه توی مدام او .دارد فرق کمی مهشیدجون حکایت
آرایش را سفیدش موهای و چروکیده صورت و شودیم آرایش لوازم
در ناگهانی شدن رها اثر در که اندهداد تشخیص دکترها .کندیم
هر کندیم فکر مهشیدجون .شده شیدایی افسردگی دچار ،آسایشگاه
به هم با و دنبالش بیاید بلند شاسی با دخترش است ممکن لحظه
دخترشنگرانشودینمخبریوگذردیمساعتیکه بعد.بروندعروسی
این جون مهشید است سال یک .کرده تصادف نکند که شودیم
عصبیشوکاثر دراوگویندیمدکترها.کندیمبازیراتکراریداستان
.ندارددرماناشیبیماروشودینمحقیقتمتوجهوقتچهی
قدرنآ هایشگمادربزر شیرین و تلخ هایهقص و ،آسایشگاه در زندگی
هاهجمعدختر،کردینمرافکرشکسچهیکه آیدیمنظرهبنواختکی
یادش کسی .کند ایجاد تغییری ،جمعه چهارده طول در تنها بتواند
ماه سه از .»هاهجمع «دختر زد صدا را او بارناولی کسی چه آیدینم
،اتاقهبقاتا و آمده آسایشگاه به ظهر از بعد تا صبح جمعه هر ،پیش
برای و ،دختر ،دخترند دلتنگ که هانآ برای و زده سر هاگمادربزر به
- 15. 15
،است سالش بیست اینکه با هاهجمع دختر .شده پسر ،هاتپسردوس
هایگمادربزر بعضی برای هم را مادر و خواهر نقش حتی گاهی اما
.استهکرد بازیآسایشگاه
،کندیم آرایش را صورتش اینکه از بعد ،جون مهشید است مدتی حاال
آمده بلند شاسی با دخترش که گویدیم بهشان و بقیه کنار نشیندیم
ترمک کبرا عمه .عروسی اندهرفت هم با و است خوب حالش و دنبالش
اینکهجایبهوکند تعریفبقیهبرایراتصادفشٔهخاطرآیدیمپیش
و گویدیم هاهجمع دختر خوشگلی از ،بگوید نداشتنش بچه حسرت از
.کندیمنشانشهایشهبرادرزادازیکیبرایهفتههر
حیاط وسط ِتاریکی توی کلثوم ننه ،هابشهجمع که است مدتی حاال
ٔهخاطر ،اندهخوابید همه است مطمئن وقتی و نشیندیم آسایشگاه
.ریزدیماشکوکندیمزمزمهزیرلبراآسایشگاهبهآمدنش
□هاهجمع□دختر
- 17. 17
از را خودم و بستبچو روی گذاشتم را سیمان از پر ِاستانبولی
سر دور دستمالی و خاکی صورت و سر با نعمت .باال کشاندم داربست
رادخترانییهدستوزدچشمک.انداخت باالراابرویش.بودمنتظرم
یهپنجروی.دادننشاچشمیهگوش با،بودندهپوشیدفرملباسکه
دخترها.دیوارطرفآنکشیدم گردن .شومنعمت ِقدمهتابلندشدمپا
کفترها اینازیکیشدیمگفت:«چی نعمت.رفتندیمدبیرستانسمت
»شد؟یممالد َج
ترکنزدیواصلیراهچندهر.نباشدشاننبیمحدثهخواهرمبودمنگران
باکندسهوبودممکنولی،بوددبیرستانشتیُپخیابان،مانهخانبه
مشغولکه پیشیههفتاز.بیایدطرفاینازهایشیکالسمهازیکی
،بودیمهشد دخترانه دبیرستان نزدیک ِساختمان این روی بنایی
اینجاکار اشکالفقط.بودهشددخترهازدندیدتایماندوهرسرگرمی
.شودآبروریزیودربیایدآشناشانییکترسیدمیمکه بود
.زدی کم اشه«ماس :گفت و کشید سیمانی دیوار روی را ماله نعمت
»!آپراندهراحواستوهوشحسابی
□محدثه□خواهرم
- 18. 18
▪ ݑٯ ▪
روی ازاحتیاطباوگرفتم تکیهساختهمنی دیوار از.خندهزیرزدقیُپو
یهدست و تخته طرف آن رساندم را خودم .گذشتم لرزان ِبستبچو
.نبود بدک داشت عینک که شانیوسط .کردمهنگا را دخترها بعدی
زیر بستبچو یهتخت .داشت خوبی ادای و ناز هم رفتن راه موقع
کمر به دست و تخته روی بودهانداخت را استانبولی نعمت .لرزید پایم
.برگشتم آماده ِسیمان با و رفتم پایین داربست از زودی .بودهایستاد
:گفت لبزیر.کردیمنگاهرادیوارطرفآنوخاراندیمراخودشنعمت
»!لبوهایی«چه
مچه
َ
ک با و استانبولی کنار نشست .پایش جلوی گذاشتم را استانبولی
کشمیممالهراطرفاینمنگفت:«تا .کرد تسترامالتسفتیولی
ُ
ش
».بگیرآبرادیوارسمتآنبپر
.گشتم آب شیلنگ دنبال هاممچش با ،بروم پایین اینکه از قبل
پیچ و آمدم پایین داربست از .آهنی یهقراض یهبشک کنار بودهافتاد
.زدم دور را دیوار و کردم باز آخر تا را آب شیر .کردم در را شیلنگ تاب و
.بودیمهکرد سیمان دیروز که قسمتی به پاشیدن آب به کردمعشرو
دخترها یهدست آخرین .کردمهنگا دبیرستان سمت و کوچه سر به
شکر را خدا هم محدثه .شدیم خلوت داشت کوچه و بودندهرفت هم
بلند قد دختری کوچه سر از .بودهرفت دبیرستان ِشتیُپ خیابان از
ً
حتما
ناظممخکه استشیرینخوددخترهایآناز
ً
حتماکردم فکر.آمدیم
ترکنزدی.بیرونآیندیممدرسهازنفرآخرینوگیرندیمکار بهرامدیرو
.بود تنم تریبمرت لباس کاش .نبود بدک .دیدم را صورتش شد که
- 19. 19
□محدثه□خواهرم
.کرد تعجب .کرد نگاه راستش و چپ به دختر .زنمیم سوت برایش
»خوشگله؟خانمگفتم:«چطوری
شیلنگ.زدزلپایمتاسربهوایستاددختر.کردم حسراصدایملرزش
»آیدیمبهتخیلیگفتم:«لباست وانداختمترنپاییراآب
راسرشدختر.افتادپایمانپیش باالآنازدستبهمالهمردییهسای
طرفآنازدستبهمالهنعمت.کردم دنبالرانگاهشرد.گرفت باال
کنییم کار چی گفت:«اینجا ندیُت و اخم با .کرد نگاه پایین به دیوار
»راضیه؟
»گه؟یمچیپسرهاین!«داداش:گفت بلندصدایبادختر
.افتاددستمازشیلنگ
- 21. 21
آقای که ،شود سبز راهنمایی چراغ بود مانده ثانیه وسهتشص
ً
دقیقا
جلو هایکالستی .رفت جلوتر متر سه ـ دو و داد گازی چهمنی شریفی
نگاه شمارهثانی به مدام .گرفتند را پیاده عابر خطوط فضای از نیمی
دوست .شماردیم را هاهثانی همیشه از ندتر
ُ
ک کردیم حس و کردیم
اولهمینازداشتامکان،رسیدیمدیراگر.برسدجلسهبهدیرنداشت
موقعیتو،اشیپیشانرویبچسبانندرانظمییبوکاری ل َهم ُمنگ
َ
ا
.کارش ّردبرودبخوردوتابچپیدودیهمچونآمدهتدسهب
کافی همین.زدماشینشیشهبهآرامتقهسهـدو،کلید نوکباپسرکی
و شود جدا سخنرانی متن و جلسه از شریفی آقای افکار رشته که بود
تقاضاکه ایهپسربچسبزهایمچشبهکند نگاهوراهچهارکنار برگردد
.بفروشداوبهجورابجفتیکداشت
:پرسید و کرد نگاه هابجورا جعبه به .آورد پایین نیمههنصف را شیشه
»«چند؟
.هزاردوایهدون.تومانپنجتاسه_
.هزارتومانیجپنتادووبوداشیسخنرانمتن ِکاغذ پیراهنشجیبتوی
«گرون:گفت بعد.ببیندپسرکتاکشید بیرونکمی راتومانیهزارجپنسر
».فروختنیمتومنپنججفتچهارحرمجلویدیروز.میدی
□صلواتاشیسالمت□برای
- 22. ▪ ݑٯ ▪
22
»بخردونهیک«خب:گفت التماسباپسر
.افتادراهشریفیوشدسبزچراغ
به تا بودند شده جمع مرد و زن ِجمعیت بیخ تا بیخ ،مسجد توی
تریبونپشترفت،مشکیوشلوارتک باجوانی.کنند گوش اوسخنان
قرارآوردنرأیازبعدکه اهدافیوگفت شریفیآقایاجراییسوابقازو
برایتاخواستشریفیآقای ازاحترامباخیلیجوان.کند دنبالاست
.کرد صاف را پیراهنش یقه شریفی .بیاید تریبون پشت به سخنرانی
و شدند بلند او احترام به هم نفر چند .شد بلند مسجد انتهای از ،بعد
طورن«هما:گفت مجری،برسدتریبونبهآنکه ازپیش.کردند بازراه
تماماندهکرد لّتقبشریفیآقایوداردتعمیربهنیازمسجددانیدیمکه
»کنند پرداختراتعمیرهزینه
در عزیز رّخی این پیروزی و یسالمت برای تا خواست جمعیت از ،بعد
صلوات جمعیت که طورنهمی .بفرستند بلند صلوات سه انتخابات
دوپشتازو،پیراهنشجیبتویکرد دستشریفیآقای،فرستادیم
.آوردبیرونراسخنرانیمتن،تومانیهزارجپناسکناستا
- 24. ▪ ݑٯ ▪
24
بسته را ایمنی کمربند وقتی ،است خوبی جای آسمان و زمین میان
بزنیزلگاه .کنی نگاهرابیرونکوچک پنجرهازراحتخیالباوباشی
شبیهکه هاییهمزرعبهگاه وشان؛یاهقهوخوشرنگبه،هاهکو به
.اندهشدسبزشطرنجیهصفح
کوچک میز هواپیما ِدارنمهما و بودم بیرون تماشای هوای و حال در
ِناهار هایفظر لبخند و باحوصله .آمدیم پیش و دادیم هل را غذا
که وقتی تا ،بود عادی چیز همه .کردیم پخش را شدهچپینسلفو
خرجرانگاهم ِزوممن.دارنمهماصورترویکنم زومگرفتم تصمیم
،باشدهنداشتشدنمزوارزش،زنیکصورتوقتی.کنمینمچیزیهر
ارزشش
ً
واقعاکه بودهانآاز،پروازنآ ِدارنمهمااما،کنمیماعتنایییب
رااشیاهسورمیهمقنع.ماردیفهببرسدتاماندماشهخیر.داشترا
هاممچش.بودزدهگیره خوشگلخیلیوگونه بغلبودآوردهظرافتبا
باالتریت
ّ
دقبا،شدیمترکنزدیچههروبودشدهتنظیماو تحرکبا
.کردمیمفوکوساشهچهرهایلپیکسروی رانگاهم
افتاد سرمان باالی از ساک یک و خورد شدیدی تکان هواپیما ناگهان
راهسیاهونارنجیهایگرنوافتادندنوشابههاییبطر.غذامیزروی
را قلبم ضربان صدای و صندلی به دادم تکیه .هایصندل بین افتادند
- 25. 25
□آسمانوزمین□میان
پاچهتدس،زن.گفت محکمیابوالفضلیاامیکنارپیرمرد.کردمحس
و خوردیم تریممحک تکان که جایش سر برگرداند را ساک کرد سعی
مرتب ،زن .شد بلند عقب و جلو ردیف از زن چند جیغ صدای ،بارنای
مانلد.استسادههواییچالهیکفقطونیستچیزیکردیمتکرار
رااین.مانلدتویبودشدهشپخسریعخیلیوحشت.گرفتینمآرام
.فهمیدشدیمهاچنونوچوسرهاگردش از
صدای.شدغیبهایزیبایآنیههم،بردوکشاند رامیزشتاببازن
را مانلخیا کرد سعی و سرمان باالی بلندگوهای توی پیچد کاپیتان
بیشتر .آمدندیم و رفتندیم سرعتهب هواپیما یهخدم .کند راحت
تصاویر.بودهشدپارهشانلدبندکه بودهانزوهاهبچبهشانسحوا
کمربند .ارزشیبوماتهاییگرنبهبودندشدهلتبدیپنجرهبیرون
«آقا :زد صدا تحکم با زن .کنم مرور را اوضاع تا شدم بلند و کردم باز را
».ببندیدراکمربندتان وبنشینیدکنمیمخواهش
دورهتمامانگار.کمربند بستنهبدارهانمهماایندارندعجیبیعالقه
را شانیکمربندها بخواهند ملت از که اندهداد یادشان فقط آموزش
کرد بلندراصدایش،باشدزنتقصیرهانتکاتمامانگارپیرمرد.ببندند
».پروازازهماین،تأخیرازآنداریم؟ماکه استوضعیچهاین«آخر:که
یهکلم چند از بعد کاپیتان .کردم نگاه را بیرون دلیلیب و نشستم
فرود زودیهب و شده مشکل دچار موتورها از یکی که گفت ،نامفهوم
.نیستنگرانیجایولی،داشتخواهیماضطراری
مشترکترسیدرهمهوزدینمحرفکسچهی.خوردیمدیگریتکان
- 26. ▪ ݑٯ ▪
26
ایهــجدرـیــسشدنجکـــــ باو،نبودزیادســـــکوت ِدوام.رفتیمیمفرو
را مانلد بیشتر و کرد پر را فضا ،باابالفضل یا و خدا یا و جیغ هواپیما
بودهافتاد پیرمرد سنگینی و من سمت بود شدهمخ هواپیـــــما .لرزاند
.سمتشرفتیمیمداشتیمسرعتبا.بودپیدابهتروبیشترزمین.رویم
:گفتمیم مدام .خدا با زدن حرف به کردم شروع هم من که بود اینجا
»!ببخش«خدایا
.است بارنآخری این کردم احساس و کردم فکر مادرم به ثانیه چند
بلند دوباره .زدند عق شانمببین آنکهیب نفر چند .شد صاف هواپیما
توی بودندهگرفت را سرشان و راهرو توی بودند نشسته هخدم .شدم
:گفتمیم فقط هایمستر میان .شدیم تمام داشت چیزههم .دست
».کن کمک خدایا!ببخش«خدایا
،داشت خواهیم اضطراری فرود گفتیم کاپیتان پاچهتدس صدای
و .ابهام و سکوت همان سمت برگشتیم دوباره همه ایهدقیق چند و
هایهخانکممک .بیاییمفرودیاشودتمامچیزهمهیاکه ماندیممنتظر
فرودباندیرویوخوردیمتکانمحکمبعد،شدندپیداپنجرهازبلند
خدمه .آمدندیم مانتسم سرعتهب نشانیشآت هاینماشی .آمدیم
.شدتمامگفتندیموبودندشدهبلند
روی االن و نیست نگرانی هیچ جای که آمد دوباره کاپیتان صدای
آرامنکشیدطولی .کردندیمگریه بلندصدایبازنچند.هستیمزمین
.شدیمپیادهجنگیاسیرهایمثلنوبتهبو
سفید ِکوتاه مانتوی با زنی .دورمان بودند شده جمع مردم سالن توی
- 27. 27
□آسمانوزمین□میان
بودندهریخت اشهسوخت ِایهقهو موهای .پرسید ماجرا از و آمد سمتم
باابروهاکردم؛ پیدایشکه گشتمیمزومنقطهدنبال.شالشطرفدو
برایشتا،ـمــــــــــیبروایهگوش بهخواستمزن از.چرمبندتدسترکیب
آسمانوزمینبیندرورویمیمکجا بهوآییمیمکجا ازدهمتوضیح
دنبال من ِنگاه دوربین و کردیم گوش ولع با زن .آمده سرمان بر چه
.بودشکار
- 29. 29
هوابیرون.آوردمپایینراشیشهسرکمی وکردم زیادراماشینیرادیو
عجیب .آمدندیم پایین آرام و کُسب خیلی ،برف هایهدان و بود سرد
ِدرد .بخوابم وحسابیتدرس بودمهنتوانست قبل شب .آمدیم خوابم
.بودندنکردهافاقههمقویدلدکترهاین
ّ
سک ُموبودبریدهراامانمکتف
که ،بودمهدادشگو بادهوهویصدایبهبازهنیمچشمباراشب ِبیشتر
.کوبیدیمهمبهراخانه ِدرگاهی وحیاطدرختانالیپیچیدیم
دربستی راست و چپ از .هاستیتاکس ما ِروز ،بارانی و برفی روزهای
شدمیموسوسهدام ُماما،بیرونزدمخانهازصبحهفت.شودیمپیدا
خلوتی ِبلوار و زدم را مسافرکشی قید آخرش .بخوابم و خانه برگردم
.کردم زیادتهتارابخاری.داشتمنگهراماشینایهگوش وکردم پیدا
پیرزنیبزنم؛چرتیوماشینفرمانرویبگذارمراسرمخواستمکهنهمی
ـ پنج مجتمع یک سمت ردَبیم زحمتهب را قرمزی ِزنبیل که دیدم را
،گذاشتیمزمینرویرازنبیل،ایستادیمقدمسهـدوهر.طبقهشش
صبح هُن ساعت هایینزدیک .افتادیم راه دوباره و ،کردیم صاف کمر
سوارشوبرومکه نبودرونماشیراه.کردم نگاهدقتبارااطرافش.بود
فرمانرویراسرم.برایشآیدینمبرکمکی منازشدراحتخیالم.کنم
فقط پیرزن .برداشتم را سرم گذشت که ایهدقیق دو ـــ یکی .گذاشتم
□بلوار □کنار
- 30. ▪ ݑٯ ▪
30
بود خم .دادیم تکان را چادرش پایین ،باد .جلوتر بود رفته ــرـمت چند
تویفرمان.بودسنگینهایمکپل.رفتیمپیشآرامیبهو،بغلبه
ساعتیکی که بودم زده را مسافر و پول قید .بود شده شل هایمتدس
با.زدمیهمبهراآرامشمداشتپیرزناین حاالبخوابم؛ماشینتوی
محتاجپیرزنهزارانشهراینتویشاید!چهمنبه
ً
اصالگفتم خودم
بهتوانمینمکه منباشند؛خوردهنزمینفرصدشایدباشند؛کمک به
خوابیدمصندلیباوگرفتم راصندلیبغلیهدستگیر.کنم کمک همه
کمی هوا .کند کمکش شودیم پیدا نفر یک
ً
حتما کردم فکر .عقب
ِسر که پیرزن از گرفت لجم .شدینم پیدا اطراف آن کسی .بود آلودهم
این از باید زدم حدس .بیرون زده خانه از برفی هوای این توی ،صبح
.باشدغرغرویهددنیکهاینپیرز
بالفاصله سرما .پایین رفتم و کردم باز را در و کشیدم عمیقی نفس
دو یکی .پیرزن سمت رفتم دوانندوا .آزرد را هایمشگو و بینی نوک
خستگی و زمین روی بود گذاشته را زنبیل .بخورم لیز بود نزدیک بار
چی واسه هوا این تو مادر «آخه :گفتم و برداشتم را زنبیل .گرفتیم
»کنه خریدبراتبیادکسی گفتییم.بیروناومدی
خواهدیمراعروسشوکوچک پسرظهرکه دادتوضیحوافتادراهدنبالم
بعد .است روبرو ساختمان همین و ،نیست که دوری راه و ،کند پاگشا
نیست کسی دیگر کرده ازدواج پسرش وقتی از اینکه یهدربار هم
نوک و گذاشتمیم هافبر روی پا .زد حرف بدهد انجام را خریدهایش
.سوختیمسرماشدتاز،بودزدهبیروندمپاییازکه پاهایم ِانگشتان
- 31. 31
□بلوار □کنار
دیدراماخاکستری ِگردنلشاومشکیپالتویبامردی،مجتمعجلوی
به کرد شروع و ،»عظیمی «خانم زد صدا را پیرزن .آمد پیرزن سمت و
.کردن خداحافظیوطلبیدنحاللیت
سریعخیلی.اندهبودآدابیمبادعمرتمامکه بودپیرهاییآنازپیرزن
منکه گفت مردبههمبعد.چیدیمراتعارفاتوجمالتهمسرپشتو
جلویکلی وامهکرد کمکش سرمااینتویوهستمتاکسیرانندهیک
.کرد تشکرمنازمرد
یک دنبال
ً
اتفاقا که داد توضیح و زد کنار دهان جلوی از را شال ،مرد
ماشین ولی ،زدهگزن هم جا چند ،فرودگاه تا است دربستی تاکسی
تا خوبی ـلغــــبم هم بعد برسانمش؟ توانمیم که پرسید .اندهنداشت
بلوار کنار ماشین.«بله:گفتم .بودپریدهخوابم.کرد پیشنهادفرودگاه
»است
- 33. 33
یِهکاس .چرخاند ایهدرج چند را دیش یهپای دوباره محتشم آقای
را دست نگویی بگویی و بود آمده داغ آفتاب نور زیر اشیبشقاب
خواستیم .ندیدش .ببیند را پسرش تا کرد بلند را سرش .سوزاندیم
نه؟ یا شدهمتنظی هالکانا بپرسد مادرش از و بام لب برود بگوید او به
پشترویبامسویآن.دیدراحیاط.باملبرفتوشدبلندخودش
کبوترهایش یهقفس دم رکابی زپرپوش با سیریش اصغر ،همسایه بام
کرده مگوبگواوباباریچند.شدتلخمحتشمآقایاوقات.بودنشسته
.زندیم دید را او یهخان و حیاط کبوترهایش یهبهان به چرا که بود
نگاه کبوترها به و بود ایستاده کنارش جانهما هم منصور پسرش
بود؟نشدهمتوجهاوکه سیریشاصغرپیشبودهرفتیِک .کردیم
.ندید منصور ولی برگردد بگوید پسرش به دادنتکا دست بار چند
برد جلو را اشهباالتن احتیاط با .خودشان حیاط سمت برد را نگاهش
.برسدپایینبهبهترصدایش
»خوبه؟تصویر«االن
ساکت و گرم بعدازظهر در صدایش .زد داد دوباره .نیامد زنش صدای
و رهگذر موتوری قور و قار صدای جز به و بود خلوت محله .پیچید
گیپور توری دامن با زنش .آمدینم دیگری صدای ،کبوترها بقویقب
□پاوسریب□
- 34. ▪ ݑٯ ▪
34
رادستش.کردیمپاآنوپااینونبودپایشدمپایی.حیاطوسطآمد
.کرد نگاهبامباالیبهوکرد بانهسای
»!دیگهبیادنصاببزنزنگ.شدمخستهکه من!ه
َ
«ا
بامپشتکاهگل روی.کرد نگاهاصغرسیریشوهمسایهبامبهمحتشم
کبوتری .کبوترهایش قفستویبودبردهرااشهسینوسروبودزدهزانو
پایینبهدوبارهمحتشم.کردیمبازینوکشباوبودمنصوردستهم
.کرد نگاهزنشو
»نیامد؟«تصویر
».ندارهصداهیچیولی.خوبه«تصویرش
»کنمیمدرستشمن،خونهتویبرو!خب«خیلی
نزدیکمحتشم.هاقاتاسمترفتوکرد آویزانرااشهلوچولبزن
کرد سعیودرآوردجیبش ازراراهنمایهدفترچ.برگشتدیشیهپای
نصاببهدوبارهخواستینم.شودمتوجهراآنانگلیسیکلمات معنی
که اول بار همان و شناختندیم را نصاب محل اهل بیشتر .بزند زنگ
وزدقوررادفترچه.بودندهکرد بارشکنایه گوشه باریچند،بودآمده
انجامراآوردیمدرسرآنازهرچه
ً
تقریبا.کردهنگاراهنماهایسعکبه
بارنآخریبرایخواستوخوانددقتبهرامتندیگرباریک.بودداده
آورد باالنیموتسانیکرادیشعقبیهمیل.کند امتحانراشانسش
هوا را کبوترها سیریش اصغر .چرخاند راست به درجه چهار را دیش و
بهکه بارنای.پیچیدیماطرافدرشاننزدپروبالصدایوبودهکرد
راهایشماخ.شداشهبچچشم درچشمکرد نگاههمسایهبامپشت
- 35. 35
□پاوسریب□
هایمقدبامنصور.بیایدزودکرد اشیحالدستیهاشارباوکرد درهم
پیشنگفتمبار«صد:گفت منصوربهاخمبا.برگشتحالبیولیبلند
»!نروپاوسربیالتآن
».ببینمراکبوترهایش «رفتم
»شده؟تنظیمهالکانا ببینبدو!بسهزبانیبلبل!ب
ُ
خ«خیلی
بام لب به محتشم .زدندیم چرخ بام دور پایینی ارتفاع در کبوتر چند
آمده؛ حیاط به هم زنش دید .بدهد خبری پسرش ماند منتظر و رفت
صدای.بودپیداگیپورش توریدامنزیرازپایشساقوکمر بهدست
و بود آمده بام لب که آمدیم سیریش اصغر هاینکرد کیششکی
.پراندیمرانشستهکبوترهای
»کندیمخبرممنصورخانه؟بروتونگفتم«مگر:گفت محتشم
!نکرده الزم «دیگه :گفت کردیم نگاه کبوترها به که طورنهما زنش
»!شدتمامایهترکیسریال
خانه حیاط به چشم یهگوش با و بام لب بود آمده سیریش اصغر
و برداشت اشیکاهگل بامتپش روی از کلوخی .کردیم نگاه محتشم
و بود داده جلو را اشهسین بام یهلب روی که کبوتری سمت کرد پرت
برچینمحتشم.پریدبامروی ازکبوتر وشدتکهدوکلوخ .زدیمقدم
توباگفت:«مگر زنشبهتلخصداییبا.کرد ترشرووانداختپیشانی
»!اتاقتویبروزود!نیستم
تصویرش«بابا:گفت وحیاطتویآمدمنصورکه بودنرفتهزنشهنوز
».ندارهصداهیچیولی.خوبه
- 37. 37
مثلومعمولیخیلی.خواهدیمدلمکه نیستچیزیآنسرانکاروا
خبرنگارییهجلیقگروه راهنمای.شهریهحاشیدرقدیمیگاراژهای
.گویدیم برایمان حفظ از و وارهروزنام را سرانکاروا اطالعات و پوشیده
است سوادییب آدم کنمیم احساس .است روزش هر کار است معلوم
برجبه بازهایندهاباهاه ّبچ.کنمینمگوش هایشفحربهدیگرو
از ایمهنرسید سر هنوز که میثم برای و کنندیم نگاه سرانکاروا آجری
،کندیم نگاه پایین به آن یهروزن از و باالرفته برج مارپیچ هایهپل
.دهندیمتکاندست
.پیچیدیم راهنما هایفحر بین اشهخند صدای و خنددیم میثم
بوسیمین سمت و گیرمیم فاصله گروه هایهبچ از !خوشیالک
این با دانستمیم اگر .بودند آورده آن با را ما که رومیم ایهقراض
شانههمدهانتویفُتآوردمیمراپدرملکسوز،آورندیمراماوضعیت
هایهتخمپوستداردرانندهواست بازنیمهبوسمینی ِدر.بخشکد
دارمیبرمپستهمشتیکامهکول تویاز.کشدیمجاروراهایصندلزیر
یهیق از مویش پر یهسین و است سیبلو راننده .جیبم توی ریزمیم و
قدرنایشماستصندلیاین«پس:گویدیم.پیداستاشیزیرپیراهن
»زیرش؟ریختیآشغال
□متفاوتجای□یک
- 38. 38
▪ ݑٯ ▪
»چند؟بوستیمین ِ«کل:گویمیم
»بخری؟خوایی«م
نگاهکج راننده.دهانمتویاندازمیموآورمیدرمراهاهپستازیکیمغز
.گیرمیمرانندهطرفوآورمیدرمجیبمازپستهمشتنصف.کندیم
»!نزنرالگناینجوش!بخورپسته«بیا
دلم توی .گویدینم چیزی ولی خوردیم تکان راننده هایلسبی
توی گردانمیبرم را هاهپست و »بخواهد دلت هم «خیلی :گویمیم
گوید:«کجایییم .آیدیم زنان نفس میثم بوسیمین در دم .جیبم
سوارکند پیداراهیتاچرخاندیمراستوچپبهرااشهباالتنو»پسر؟
:گویدیم.کندیمپاآنوپااینصبرانهیبمیثم.دهمینمراهش.شود
»!دوربینمدنبالامه«آمد
.ایستمیم سرانکاروا دیوارهای و گروه از دورتر جایی و شومیم پیاده
کنمیمفکرخودمبا.راهخرابایننهخواستیممتفاوتجاییکدلم
کیلومتری چهلگوید:«تایمراهنمانه؟یاخانهبرگردمشودیمپیداراهی
».گردیمیبرمهمبافردا،ببرلذتراامشب.نداردوجودآبادیاینجا
اندهشد جمع شانههم .بگیرد عکس خواهدیم دوربینش با میثم
برج یک !پدیدها ندید .است باز شانشنی و سرانکاروا در جلوی
امهآمد گروه این با اینکه از و .ندارد زدن معلق همه این قلعه یک و
من به و زندیم داد جانهما از میثم .شومیم پشیمان بیشتر گردش
باشد یادم .زنمیم ندیدن به را خودم .شانشپی بروم کندیم اشاره
توی فُت بدهم شانننشا را امهگرفت چین دیوار با که هاییسعک
- 39. 39
□متفاوتجای□یک
.شومینمشانیقاطعصرتا.بخشکدشانندها
غذاهای آن از حالم .امهنخورد شام .شودیم سردم شودیم که شب
سرانکاروا هایقاتاازیکیتوی.شودیمبدشانهگوج خیاروحاضری
زردرنگ نور.انداختهجاییرازیراندازشوپتوکسی هرواندهشدجمع
این.ماندهخالی دردمفقطوشدهپراتاقیههم.استضعیفاتاق
رویمازصبحتاکه جاییبخوابم.استتحملغیرقابلواقعادیگریکی
از یکی و سرانکاروا اتاق انتهای رومیم !کنند؟ لگدمالم و شوند رد
.دردمکنمیمپرتوکنمیمجمعراشدهپهنزمینرویکه پتوهایی
».استمیثمگوید:«جاییمهاهبچازیکی
کشدیملطو خیلی .پیچانمیم پتویم توی را سرم و کنمینم اعتنایی
.ببردخوابمتا
خواب از بخوانند نماز خواهندیم که هاییهبچ صدای و سر با صبح
بلند.شدهامهتشن.رودیمگیج سرمواستتاریکاتاق.شومَیمبیدار
،جایش سر میثم .در سمت رومیم هاهبچ بین از زحمت به و شومیم
حرفاشیدستکنار باونشسته،بودمهکرد پرتراپتوکه جایینهما
تازه هوای صبح تا گوید:«شبیم .است حال سر صدایش .زندیم
».کردیمتازهراآدمروح.آمدیم
.شودیمخشکدهانم
- 41. 41
از را اشهچفی ،رهبر .دادیم نشان را جانبازها داشت تلویزیون
سینی با تازه که نرگس .بدهد هانآ از یکی به تا بودهبرداشت گردنش
و اسّعب مصنوعی پای روی کشید دست ،کنارش بودهنشست چای
پوسیده چفیه این از تا بشه نصیبت هاهچفی این از یکی «مگر :گفت
.»برداریدست
مین روی بودهرفت .پوسیده جز ،بود چیزههم اسّعب برای ،چفیه این
دور از را اشهچفی لبخند با رضا .رسید او به که بود نفری اولین رضا و
.بزندبیرونتریمک ِخونتااوپایدوربودهبستوبودهکرد بازگردنش
همیشهنرگس.شدهشهیدفهمیدبعدهفتهیکوخطبهزدخودشو
اما،نداشتقصدیبارناینرگس.»رفتهروو«رنگزدیمصداراچفیه
هایهخاطرعمقدرشدباعث،»«پوسیدگیکنار نشاندرا»«چفیهاینکه
رضا.کند زندهراایهشدشفراموچیز،هالساازبعد،اسّعبذهنتوی
بود:«نزاریهگفت لبخندباوبودهبوسیدرااو،اسّعبازشدنشجداازقبل
.»جبههازببرمیادگاریبراشدادمقول،خانممدستبرسون،بپوسه
رضا از ی ّرد دنبال بودهخواست جنگ،چندباری از بعد ِاول هایلسا
بود؛هآمدپیشکاری هربارولی،برسانداشهخانوادبهراامانتشوبگردد
کردهاراد که هم بارینآخری .ِبازار کسادی و خانواده هاییگرفتار
و،شدبستریهاهماوریختهمبههایشهری،کند پیدارارضاخانواده
□□رضاها
- 42. ▪ ݑٯ ▪
42
.رضاستیادگاریچفیهاینبردیادازمروربهو،گذشت زمان
گردنش را چفیه رفتیم حرم وقتی حتی و نور راهیان ،هفتگی هیئت
.کفنش الی بگذارند بودهکرد وصیت هاهبچ و نرگس به .انداختیم
سرش توی که بود رضا صدای .»خانومم به «برسون ،»بپوسه «نزاری
.شدیمتکرار
فکر که کسی هر با .تلفن سمت افتاد راه و برداشت مبل کنار از را عصا
هفت و بیست از «بعد .گرفت تماس بشناسد را رضا بود ممکن کردیم
ازش عکسی جان اسّ«عب ،»افتادی؟ یادش حاال «چطور ،»سال؟
،داشتیم رضا تایی هشتتهف الاقل واحد تو جان «حاجی »داری؟
او و پرسیدندیم قدیمی هایمرزمه که بود سواالتی .»رضا؟ کدوم
توضیح چطور دانستینم .نداشت حسابی و درست جواب شانیبرا
که انجمنی به رفتیم باید .بگردد دنبالش افتاده دلش به بدهد
انداختهراههاسعکوخاطراتثبتبرایواحدهایهبچقبلچندسال
،نبودرضاازاثریجاچهی.کرد نگاهیکییکیراهاسعکآرشیو.بودند
.اسّعبخاطراتدرجز
ختی
َ
لموهایوایهقهودرشتهایمچشباداشتبلندیقدبود؛الغر
چیبتخری رضا .بود هم داماد تازه .پوشاندیم را بلندش پیشانی که
راهانهمیفقطرضااز.شناختینمرااوخیلیاسّعبوبودواردیهتاز
بودهگفت و هداد تکان دست وقتی را؛ آخرش لبخند آن و داشت یاد به
.»!بهشتبه«دیدار
که مفقوداالثری ِجوان های»«رضا یههم بین تا کشید طول ماه چند
- 43. 43
□□رضاها
باید.کند پیداراخودشرضای،بودشهیدبنیادهایهپرونددرشانمنا
شهادتخبرشنیدنازبعدوبودبماهلرضاهمسر.شدیمکرمان راهی
چندابراهیم.داشتهمپسریکرضا.بودهبرگشتاشیپدرشهربه،او
اشیداماد به روزی چند حاال و هآمد دنیا به رضا شهادت از بعد ماه
.دبوهماند
ِگمنام ِشهدای مزار هرفت ،قبل ماه چند که گفت اسّعب به ابراهیم
بابا مزارییب از بارناولی برای اشهشکست و گرفته ِدل با و دانشگاه
دامادی رخت توی را او پدرش خواستهیم دلش که گفت .هکرد گالیه
نشانیهیچابراهیم.بفرستدنشانهیکبرایشالاقلهخواستو،دیدیم
نگهمادرشکه همپالکیوتسبیحوعکسچندهمانونداشتپدراز
ومادراینکهوشدهمفقودپدریهجنازمثل،بمیهزلزلآوارزیر،داشته
.بودهمعجزهیک ِشبیههماندهبرددرهبسالمبهجانپسر
هدیه و باشدهکرد غافلگیرش اینطور بابارضا شدینم باورش ابراهیم
تندتند را چفیه .باشدهفرستاد برایش زودتر هفتهیک را اشیعروس
از اسّعب هایهشان .»کردین «بزرگی :گفتیم اسّعب به و بوسیدیم
پشتنرگس.خوردزنگتلفنشکه ،بودهشدخیسابراهیمهایکاش
بود قاطی اشهخند و گریه .کند سالم اسّعب نگذاشت حتی .بود خط
آرزویت به جان اسّ«عب :گفت بریدههبرید .گویدیم چه نبود معلوم و
یادگاری چفیه که بود ابراهیم به اسّعب نگاه .»برگرد زودتر ،رسیدی
آقا!جاناسّ«عب:گفتیمداشتهققهبانرگسوبوئیدیمراپدرش
.»آقادیدارشدیمدعوتبالخرهکنی؟یمباور...
- 45. 45
دادـدستبههمراهتلفنـکاج درختزیردوردستایهگوش جمالیآقا
بدهگوش ...برمبایددارممشتری...منبهبدهگوش ...«:کشیدیم
... باباشون گور ذاری؟یم دهن به دهن باهاشون چرا ... گمیم چی
دعواکردنطغل...دادیهدرمنوزحمتمیلیوندهزدیقبلیهدفع
»...دارمسفتهوچکازشون.اندازنیمراه
پاکراعرقشدستمالبا.کشدیمتیراشهسینکرد احساسایهلحظ
باال منو پول تونهیم خیالش به .زده مفت ِزر «اسدی :زد داد باز و کرد
فردا همین !ازش ترسمیم کرده فکر ... رو جمالی نشناخته بکشه؟
»...اجراگذارمیمروچکش
را کتش خواست .باریدیم آتش انگار .بود شده گرم امروز هوا چقدر
چرا
ً
اصال تو ...«:کشید فریاد باز .گرما از شدیم خفه داشت ،بیاورد در
.تو سراغ میان ،ترسییم ازشون دوننیم زنی؟یم حرف باهاشون
»...منپیشبیاندارنجرأت
و بود ایستاده زنش با طرف آن که انداخت اشیمشتر به نگاهی
،بزنمحرفتونمینماالن،دیگهخب«خیلی.خوردراحرفشیهادام
»...روهامتزحمکردی خرابزدیببینمنیام...دارممشتری
یهقفس و بود کردهماخ .رفت هایمشتر سمت به و کردعقط را گوشی
□آرامشلحظه□یک