SlideShare a Scribd company logo
1 of 40
Download to read offline
‫کتاب دوم سموئیل‬
                                           ‫مقدمه‬
‫کتاب دوم سموئیل ادامه کتاب اول سموئیل است. این کتاب تاریخ سلطنت داود پادشاه را که ابتدا‬
‫صرف در جنوب کشور در یهودا و بعدا بر تمام اسرائیل حکومت کرد، بیان می کند. برعالوه کتاب‬
                                                     ‫ً‬
‫دوم سموئیل یک تصویر روشن در مورد کارهای داود پادشاه که برای استحکام و توسعۀ سلطنت خود،‬
‫هم با دشمنان خارجی و هم با مشکالت داخلی مبارزه کرد، به ما پیشکش می کند. داود به خدا ایمان‬
‫راسخ داشت و شخصی مطابق به میل دل خدا بود. او وفاداری ملت اسرائیل را نیز به خود جلب کرد.‬
‫با وجود آن داود کارهای بیرحمانه ای هم انجام داد و بخاطر جاه طلبی و ارضای خواهش نفس خود‬
‫گناهانی زشتی را مرتکب شد. اما وقتیکه ناتان نبی او را به گناهانش متوجه ساخت، داود به حضور‬
                                         ‫خدا به گناهان خود اعتراف کرده و جزای آنرا نیز پذیرفت.‬
‫کار های داود پادشاه، سرمشق برای بنی اسرائیل بود. شرح زندگی و پیروزی های او چنان بر مردم اثر‬
                    ‫کرده بود که آنها همیشه پادشاهی که از نسل داود باشد برای خود آرزو می کردند.‬
‫حدود هزار سال بعد از داود پادشاه، از نسل او پادشاه دیگری به دنیا آمد که تا ابد بر قلب های مردم‬
                                 ‫حکومت می کند. این پادشاه ابدی عیسی مسیح از نسل داود است.‬

                                                                        ‫فهرست مندرجات:‬
                                                         ‫سلطنت داود بر یهودا: فصل ۱ - ۴‬
                                                 ‫سلطنت داود بر تمام اسرائیل: فصل ۵ - ۴۲‬
                                                 ‫الف: سالهای اول سلطنت: فصل ۵ - ۰۱‬
                                                       ‫ب: گناه داود: فصل ۱۱ - ۲۱: ۵۲‬
                                         ‫ج: سختی و مشکالت: فصل ۲۱: ۶۲ - ۰۲: ۶۲‬
                                                         ‫د: سالهای اخیر: فصل ۱۲ - ۴۲‬




                                             ‫914‬
‫دوم سموئیل  1‬                              ‫024‬

‫11 آنگاه داود و همراهانش یخن خود‬
‫را پاره کردند و 21 برای شائول، یوناتان،‬            ‫داود برای شائول و‬
        ‫ُ‬
‫سپاه خداوند و قوم اسرائیل که در آن‬                 ‫یوناتان ماتم می کند‬
                                                                     ‫ُ‬
‫روز کشته شدند، گریه و نوحه کردند و تا‬
‫شام روزه گرفتند. 31 داود از جوان قاصد‬
                                         ‫بعد از وفات شائول و بازگشت از‬
                                         ‫کشتار عمالیقیان، داود دو روز در‬     ‫1‬
‫پرسید: «از کجا هستی؟» او جواب داد:‬                                            ‫ِ َ‬
                                         ‫صقلغ توقف کرد. 2 در روز سوم نا گهان مرد‬
‫«من پسر یک مهاجر عمالیقی هستم.»‬          ‫جوانی با لباس پاره و خا ک بسر از اردوی‬
‫41 داود گفت: «آیا نترسیدی که پادشاه‬      ‫شائول پیش داود آمد و روی بخا ک افتاد‬
‫برگزیدۀ خداوند را کشتی؟» 51 بعد داود به‬  ‫و تعظیم کرد. 3 داود از او پرسید: «از کجا‬
‫یکی از مردان همراه خود گفت: «او را‬       ‫آمده ای؟» او جواب داد: «من از اردوی‬
‫بکش!» آن مرد با شمشیر خود او را زد و‬     ‫اسرائیل فرار کرده ام.» 4 داود سوال کرد:‬
‫بقتل رساند. 61 داود گفت: «خونت بگردن‬     ‫«از جنگ چه احوال داری؟» او گفت:‬
‫خودت باشد، زیرا با زبان خود اقرار کردی‬   ‫«مردم ما از میدان جنگ گریختند.‬
   ‫که پادشاه برگزیدۀ خداوند را کشته ای.»‬ ‫بسیاری از آن ها زخمی و کشته شدند.‬
                                         ‫شائول و پسرش، یوناتان هم مردند.»‬
                                                 ‫ُ‬              ‫ُ‬
    ‫مرثیۀ داود برای شائول و یوناتان‬
           ‫ُ‬                             ‫5 داود پرسید: «از کجا می دانی که شائول‬
‫71 داود این مرثیه را برای شائول و‬        ‫و یوناتان مرده اند؟» 6 او جواب داد:‬   ‫ُ‬
‫ بعد امر کرد که‬                                        ‫ِ‬
                 ‫«اتفاقا گذر من به کوه جلبوع افتاد و پسرش، یوناتان خواند. 81‬
                                   ‫ُ‬                                        ‫ً‬
‫در آنجا شائول را دیدم که بر نیزۀ خود آنرا به همه مردم یهودا تعلیم بدهند. (این‬
 ‫تکیه داده و عراده ها و سواران دشمن به مرثیه در «کتاب یاشر» ثبت شده است.)‬
    ‫91 «جالل و شوکت تو ای اسرائیل،‬       ‫او نزدیک می شدند. 7 وقتی به پشت سر‬
       ‫در تپه های بلند از بین رفت.‬       ‫نگاه کرد و مرا دید، صدا کرد که پیش‬
     ‫دیدی که دالوران چسان سقوط‬           ‫او بروم. من رفتم و گفتم: «بفرمائید،‬
‫ این خبر را در جت اعالن‬
             ‫َ‬
                            ‫کردند. 02‬    ‫چه خدمتی کرده می توانم؟» 8 او پرسید:‬
  ‫نکنید. در جاده های اشقَ لُون خبر‬
               ‫َ‬                         ‫«تو کیستی؟» جواب دادم: «من یک‬
   ‫نبرید، مبادا دختران فلسطینی ها‬        ‫عمالیقی هستم.» 9 او از من خواهش‬
   ‫خوشحال شوند و دختران مشرک‬             ‫کرده گفت: «بیا مرا بکش و از این رنج‬
                          ‫ذوق بزنند.‬     ‫خالصم کن، زیرا با وجود این درد کشنده‬
                        ‫ِ‬
   ‫ ای کوههای جلبوع، شبنم و باران‬     ‫12‬ ‫هنوز هم زنده هستم.» 01 بنابران، رفتم و او‬
  ‫بر شما نبارد. در مزارع تان کشت‬         ‫را کشتم، چون می دانستم بخاطر آن زخم‬
  ‫و زراعت نشود، زیرا در آنجا سپر‬         ‫مهلکی که داشت امکان زنده ماندنش‬
  ‫قهرمانان دور انداخته شده؛‏و سپر‬        ‫نبود. بعد تاج سر و بازوبندش را گرفته‬
     ‫شائول دیگر با روغن جال داده‬                       ‫بحضور آقای خود آوردم.»‬
‫124‬                             ‫دوم سموئیل  1 ،​2‬
                                    ‫​‬

‫آمدند و داود را بعنوان پادشاه قبیلۀ یهودا‬         ‫نمی شود ‏ 22 شائول و یوناتان‬
                                                          ‫ُ‬             ‫.‬
                            ‫انتخاب کردند.‬    ‫یکجا، نیرومندترین دشمنان خود‬
‫وقتی به داود خبر رسید که مردم‬                  ‫را کشتند. از جنگ دست خالی‬
‫یابیش جلعاد شائول را بخا ک سپردند،‬                                     ‫برنگشتند.‬
‫5 داود این پیام را برای شان فرستاد:‬             ‫32 چقدر دوست داشتنی و خوشرو‬
‫«خداوند بخاطر وفاداری به شاه تان و‬              ‫بودند! در زندگی و مرگ با هم‬
‫تدفین آبرومندانۀ او به شما برکت بدهد!‬              ‫یکجا بودند. تیزتر از عقاب‬
‫6 دعا می کنم که خداوند هم بنوبۀ خود،‬        ‫تیزبال و قویتر از شیر غران بودند.‬
‫وفا و محبت سرشار خود را نصیب شما‬             ‫42 حاال ای دوشیزگان اسرائیل، برای‬
‫گرداند! من هم بخاطر کردار نیک تان‬                ‫شائول گریه کنید که شما را با‬
‫البته خوبی و احسان خود را از شما‬              ‫لباس سرخ و نفیس ملبس کرد و‬
‫دریغ نمی کنم. 7 پس از شما تمنا دارم‬                      ‫با زیورات طال آراست.‬
‫که چون شائول مرده است، شما باید مثل‬                ‫52 این قهرمانان توانا چگونه در‬
‫قبیلۀ یهودا که مرا بعنوان پادشاه خود‬         ‫جریان جنگ کشته شدند. یوناتان‬
                                                    ‫ُ‬
‫انتخاب کردند، مددگار شجاع و وفادار‬                    ‫بر تپه ها جان داد. 62 برادرم‬
                              ‫من باشید.»‬    ‫یوناتان، دلم بخاطر تو ماالمال غم‬     ‫ُ‬
                                             ‫است. تو برای من عزیز و دوست‬
      ‫ایشبوشت، پادشاه اسرائیل‬                  ‫داشتنی بودی. محبت تو به من‬
‫8-9 در این وقت ابنیر، پسر نیر، سپهساالر‬
                       ‫َ‬                               ‫عمیقتر از عشق زنان بود.‬
‫لشکر شائول، به محنایم رفت و ایشبوشت،‬                   ‫72 دالوران به خا ک افتاده و‬
‫پسر شائول را به پادشاهی قلمرو جلعاد،‬               ‫مرده اند و اسلح ‌_های آنها‬
                                                                 ‫ه‬
‫آشوریان، ِیزرعیل، افرایم، بنیامین و‬                                ‫از بین رفتند.»‬
‫سایر سرزمین اسرائیل گماشت. 01 وقتی‬
‫ایشبوشت پادشاه شد، چهل ساله بود و دو‬            ‫داود، پادشاه منتخب یهودا‬
‫داود از خداوند سوال کرد: «آیا سال سلطنت کرد. 11 اما داود مدت هفت‬
‫به یکی از شهرهای یهودا بروم؟» سال و شش ماه در حبرون پادشاه قبیلۀ‬                 ‫2‬
                               ‫خداوند جواب داد: «بلی، برو.» داود یهودا بود.‬
                                          ‫پرسید: «به کدام شهر بروم؟» خداوند فرمود:‬
      ‫جنگ بین اسرائیل و یهودا‬             ‫«به شهر حبرون.» 2 پس داود با دو زن خود،‬
‫21 روزی ابنیر، پسر نیر با یک تعداد از‬
                             ‫َ‬            ‫اخینوعم ِیزرعیلی و ا ِبیجایل، بیوۀ نابال‬
                                                        ‫َ‬     ‫َ‬              ‫َ ِ ُ َ‬
            ‫ِ‬
‫َ َ  و با همۀ افرادش و فامیلهای آنها به عسا کر ایشبوشت از محنایم به جبعون رفت.‬
                                                                            ‫کرملی 3‬

‫شهرهای اطراف حبرون کوچ کردند. 4 بعد 31 سپاه داود هم به سرکردگی یوآب (پسر‬
                  ‫ِ‬
‫سرکردگان قبیلۀ یهودا برای مراسم تاج پوشی ِزرویه) در کنار حوض جبعون رسیدند و هر‬
‫دوم سموئیل  2‬                                     ‫224‬

‫42 یوآب و ابیشای به دنبال ابنیر رفتند.‬
             ‫َ‬                                  ‫دو سپاه در دو طرف حوض مقابل هم قرار‬
‫هنگام غروب آفتاب به تپۀ امه که در‬
         ‫َ‬                                      ‫گرفتند. 41 آنگاه ابنیر به یوآب پیشنهاد کرده‬
                                                                               ‫َ‬
‫نزدیکی جیح و در امتداد سرک بیابان‬               ‫گفت: «بگذار جوانان ما زورآزمائی کنند!»‬
‫جبعون است رسیدند. 52 سپاه ابنیر که همه‬
               ‫َ‬                            ‫ِ‬   ‫یوآب موافقه کرد. 51 پس دوازده نفر از گروه‬
‫از مردم بنیامین بودند، یکجا در باالی‬            ‫بنیامین و ایشبوشت پسر شاول و دوازده‬
‫تپه جمع شدند. 62 آنگاه ابنیر خطاب به‬
                   ‫َ‬                            ‫نفر از گروه داودانتخاب شدند و به‏جنگ‬
‫یوآب کرده گفت: «تا بکی می خواهی‬                 ‫پرداختند. 61 هر کدام از سر حریف می گرفت‬‫‪‎‎‬‬
‫که با شمشیر خود به جان یکدیگر‬                   ‫و شمشیر را به پهلوی یکدیگر می زدند، تا‬
‫بیفتیم؟ نمی دانی که این کار ات عاقبت‬                   ‫ِ‬
                                                ‫آنکه همه کشته شدند و آنجا را که در جبعون‬
‫نا گواری خواهد داشت؟ چرا به مردانت‬              ‫است میدان شمشیر نامیدند. 71 جنگ آنروز‬
‫امر نمی کنی که دست از تعقیب برادران‬             ‫یک جنگ خونین بود که در نتیجه سپاه‬
‫خود بکشند؟» 72 یوآب در جواب گفت:‬                           ‫داود لشکر ابنیر را شکست داد.‬
                                                                                     ‫َ‬
‫«قسم به خدای زنده می خورم که ا گر‬               ‫81 سه پسر ِزرویه، یعنی یوآب، ابیشای‬
‫تو حرفی نمی زدی ما تا فردا صبح در‬               ‫و عسائیل هم در آنجا بودند. عسائیل‬
                                                         ‫َ‬                                  ‫َ‬
‫تعقیب شما می بودیم.» 82 بنابران یوآب‬            ‫که مثل یک آهوی وحشی چابک و‬
‫سرنا نواخت و همگی توقف کردند و دست‬        ‫ُ‬     ‫تیز بود 91 تک و تنها به تعقیب ا بنیر‬
                                                     ‫َ‬
‫از تعقیب سپاه اسرائیل کشیدند و دیگر با‬          ‫رفت. مستقیما او را دنبال کرد و هیچ‬ ‫ً‬
                     ‫آن ها جنگ نکردند.‬          ‫ ا بنیر به پشت‬  ‫َ‬ ‫چیزی مانعش نمی شد. 02‬

‫92 ابنیر و مردان او از راه درۀ ُاردن تمام‬
                                     ‫َ‬          ‫سر خود دید و پرسید: «عسائیل، این‬
                                                              ‫َ‬
‫شب رفته از دریای ُاردن عبور کردند. و‬            ‫تو هستی؟» او جواب داد: «بلی،‬
‫فردای آن تا به ظهر راه پیمودند تا اینکه‬         ‫من هستم.» 12 ابنیر گفت: «به دو طرفت‬
                                                                                 ‫َ‬
                       ‫به محنایم رسیدند.‬        ‫ببین، یکی از جوانان را دستگیر کن،‬
‫03 یوآب پس از تعقیب ابنیر به حبرون‬
                 ‫َ‬                              ‫دارائی اش را بگیر و پی کار ات برو.»‬
‫برگشت و تمام سپاه خود را جمع کرد. بعد‬           ‫اما عسائیل قبول نکرد و به تعقیب‬           ‫َ‬
‫از سرشماری دید که بغیر از عسائیل‬
       ‫َ‬                                        ‫خود ادامه داد. 22 ا بنیر باز به او گفت:‬
                                                                             ‫َ‬
‫نوزده نفر دیگر از عسا کر داود کم بودند.‬         ‫«از اینجا برو. نمی خواهم ترا بکشم،‬
‫13 اما سیصد و شصت نفر از افراد ابنیر،‬
     ‫َ‬                                          ‫زیرا در آنصورت چطور می توانم بروی‬
‫از قبیلۀ بنیامین، به دست عسا کر داود‬            ‫برادرت، یوآب نگاه کنم؟» 32 او باز هم‬
‫تلف شده بودند. 23 بعد جنازۀ عسائیل را‬
           ‫َ‬                                    ‫قبول نکرد. آنگاه ا بنیر نوک نیزه را به‬
                                                                           ‫َ‬
‫بردند و در آرامگاه پدرش در بیت لحم‬              ‫شکم او زد و سر آن از پشتش بیرون‬
‫بخا ک سپردند. یوآب و افرادش تمام‬                ‫شد، به زمین افتاد و جابجا مرد. هر که‬
                                                            ‫ُ‬
‫شب راه زدند و هنگام دمیدن صبح به‬                ‫به آنجائی که جنازۀ عسائیل افتاده بود‬
                                                                       ‫َ‬
                          ‫حبرون رسیدند.‬                                  ‫می رسید، می ایستاد.‬
‫324‬                               ‫دوم سموئیل  3‬

‫با تو کمک می کنم و زمام اختیار تمام‬
‫سرزمین اسرائیل را به دست تو می دهم.»‬                 ‫ابنیر پیش داود می رود‬
                                                                         ‫َ‬
‫31 داود قبول کرد و گفت: «بسیار خوب،‬
‫من با تو عهد می کنم، ولی به یک شرط‬
                                            ‫جنگ بین خانوادۀ شائول و خاندان‬
                                            ‫داود ادامه داشت. قوای شائول روز‬             ‫3‬
‫که تا اول میکال، دختر شائول را باخود‬             ‫بروز ضعیفتر می شد و خاندان داود قویتر.‬
‫پیش من نیاوری با تو روبرو نمی شوم.»‬         ‫2 شش پسر داود در حبرون بدنیا آمدند‬
‫41 بعد داود به ایشبوشت پیام فرستاده‬            ‫َ ِ ُ َ‬
                                            ‫که اولین آن ها عمون و مادرش اخینوعم‬
‫گفت: «زن من، میکال را که در بدل‬             ‫ِیزرعیلی بود. 3 پسر دوم او کیالب بود‬
‫یکصد پوست آلۀ تناسلی فلسطینی ها‬             ‫که ا ِبیجایل، بیوۀ نابال کَرملی بدنیا آورد.‬
                                                                ‫َ‬                   ‫َ‬    ‫َ‬
‫نامزد من شده بود برای من بفرست.»‬            ‫سومی ابشالوم، پسر معکه، دختر تلمی‬
                                                ‫َ َ‬
‫51 ایشبوشت او را از شوهرش، فلتئیل پسر‬       ‫پادشاه جشور، 4 چهارمی ا د ونیا، پسر‬
                                                           ‫َُ‬
‫الیش پس گرفت 61 و شوهرش گریه کنان‬           ‫ و‬                        ‫ِ فَ‬
                                              ‫حجیت، پنجمی ش طیا، پسر ابیطال 5‬
                                                         ‫َ‬                                 ‫َ‬
‫تا به بحوریم بدنبال او رفت. بعد ابنیر به‬
       ‫َ‬                                                          ‫ِ َ‬
                                                           ‫ششمی یترعام، پسر عجله بود.‬
‫فلتئیل گفت: «برگرد و بخانه ات برو.»‬         ‫6 در جریان جنگ بین دو خاندان،‬
            ‫او ناچار به خانۀ خود برگشت.‬     ‫ابنیر یکی از قدرتمندترین پیروان شائول‬            ‫َ‬
‫71 در عین حال ابنیر با رهبران اسرائیل‬
                        ‫َ‬                   ‫ شائول کنیزی داشت بنام ِر ِزفه‬          ‫گردید. 7‬

‫مشوره کرد و به آن ها خاطر نشان نمود که‬      ‫که دختر ایه بود. ایشبوشت ابنیر را متهم‬
                                                              ‫َ‬                ‫ََ‬
‫از مدتها به این طرف می خواستند داود‬         ‫ساخته گفت: «چرا با کنیز پدرم همبستر‬
‫بر آن ها سلطنت کند، 81 پس حاال وقت‬          ‫شدی؟» 8 ابنیر خشمگین شد و فریاد زد:‬
                                                                             ‫َ‬
‫آن است که خواستۀ خود را عملی کنند،‬          ‫«مگر من سگ هستم که با من به این قسم‬
‫زیرا قرار وعدۀ خداوند به داود که فرمود:‬     ‫رفتار می شود؟ با اینهمه خوبی هائی که‬
‫«بوسیلۀ بنده ام داود، قوم اسرائیل را از‬     ‫من در حق پدرت، برادرانش و رفقایش‬
‫دست فلسطینی ها و همه دشمنان شان‬             ‫کردم و نگذاشتم که دست داود به تو‬
‫نجات می دهم.» 91 ابنیر همچنان بعد از‬
                     ‫َ‬                      ‫برسد، تو امروز برعکس، بخاطر این زن‬
‫مذا کره با رهبران قبیلۀ بنیامین پیش داود‬    ‫به من تهمت می زنی. 9-01 پس حاال با‬
‫به حبرون رفت تا از نتیجۀ مذا کرات‬           ‫تمام قدرت خود می کوشم که سلطنت‬
‫خود با قوم اسرائیل و قبیلۀ بنیامین، به او‬         ‫ِ‬
                                            ‫را از تو گرفته همه را از دان تا بئرشبع،‬
                             ‫گزارش بدهد.‬    ‫قرار وعدۀ خداوند، به داود تسلیم کنم.»‬
‫02 وقتی ابنیر با بیست نفر از جنگجویان‬
                                ‫َ‬           ‫11 بنابران، ایشبوشت از ترس خاموش ماند‬
‫خود به حبرون رسید، داود برای شان دعوتی‬                  ‫و نتوانست جوابی به ابنیر بدهد.‬
                                                                    ‫َ‬
‫ترتیب داد. 12 بعد ابنیر به داود گفت: «من‬
                          ‫َ‬                 ‫21 آنگاه ابنیر پیامی به این مضمون به داود‬
                                                                                  ‫َ‬
‫می خواهم بروم و تمام قوم اسرائیل را‬         ‫فرستاده گفت: «می دانی که این سرزمین‬
‫جمع کنم و بحضور آقایم، پادشاه، بیاورم‬       ‫مال کیست؟ ا گر با من پیمان ببندی، من‬
‫دوم سموئیل  3 ،​4‬
                                     ‫​‬                                           ‫424‬

‫13 داود به یوآب و تمام کسانیکه با او‬         ‫تا قرار پیمانی که آن ها با شما می بندند،‬
‫بودند گفت: «لباس تانرا پاره کنید و‬           ‫شما به آرزوی دیرینۀ خود برسید و بر آن ها‬
‫نمد بپوشید و برای ابنیر ماتم بگیرید.»‬
                     ‫َ‬                       ‫حکومت کنید.» پس داود به او اجازه داد‬
‫داود پادشاه جنازۀ او را مشایعت کرد.‬                   ‫و گفت: «بخیر و عافیت بروی.»‬
‫23 بعد ابنیر را در حبرون بخا ک سپردند و‬
                                   ‫َ‬
‫پادشاه با آواز بلند بر سر قبر او گریه کرد‬         ‫یوآب از ابنیر انتقام می گیرد‬
                                                                     ‫َ‬
‫و همه مردم دیگر هم گریستند. 33 آنگاه‬ ‫22 بعد از آنکه ابنیر رفت، یوآب و بعضی‬
                                                                  ‫َ‬
‫پادشاه این مرثیه را برای ابنیر خواند: «آیا‬
                  ‫َ‬                  ‫از افراد داود از یک حمله برگشتند و غنیمتی‬
‫الزم بود که ابنیر مثل یک شخص احمق‬
                              ‫َ‬      ‫را که گرفته بودند با خود آوردند. 32 چون‬
‫بمیرد؟ 43 دستهای تو بسته و پاهایت در‬ ‫یوآب شنید که ابنیر به مالقات شاه آمده بود‬
                                                                    ‫َ‬
‫زنجیر نبودند. تو کشته شدی و کشتن تو‬  ‫و پادشاه به او اجازه داد که بی خطر برود،‬
                 ‫نقشۀ یک جنایتکار بود.»‬
                                     ‫42 به عجله پیش داود رفت و گفت: «چرا‬
‫و مردم همگی دوباره برای ابنیر گریه‬
          ‫َ‬                          ‫این کار را کردی؟ ابنیر پیش تو آمد و تو‬
                                                              ‫َ‬
‫کردند. 53 چون داود در روز جنازۀ ابنیر‬
      ‫َ‬                              ‫ تو خوب‬     ‫هم به او اجازه دادی که برود. 52‬

‫چیزی نخورده بود، مردم از او خواهش‬    ‫می دانستی که او برای جاسوسی آمده بود‬
‫کردند که یک لقمه نان بخورد، اما داود‬   ‫تا از همه حرکات و کارهایت باخبر شود.»‬
‫قسم خورد که تا غروب آفتاب چیزی را‬    ‫62 وقتی یوآب از پیش داود رفت، فورا‬
                                     ‫ً‬
‫بلب نزند. 63 مردم احساسات نیک او را‬  ‫چند نفر را بدنبال ابنیر فرستاد و او را از کنار‬
                                                                ‫َ‬
‫مثل دیگر کارهای خوب او تقدیر کردند.‬  ‫ بمجردیکه ابنیر‬
                                            ‫َ‬           ‫چشمۀ سیره بازآوردند. 72‬

‫73 و آنگاه دانستند که پادشاه در کشتن ابنیر‬
    ‫َ‬                                ‫به حبرون رسید، یوآب او را از دروازۀ شهر‬
‫دخالتی نداشت. 83 پادشاه به مأمورین خود‬
                                     ‫به بهانۀ مذا کرۀ خصوصی به گوشه ای‬
‫گفت: «می دانید که امروز یک رهبر و‬    ‫برد. و در آنجا به انتقام خون برادر خود،‬
‫یک شخصیت بزرگ اسرائیل کشته شد 93 و‬   ‫عسائیل شکم او را درید و بقتل رساند.‬          ‫َ‬
                                     ‫82 پسانتر وقتی داود از ماجرا خبر شد،‬
‫با اینکه من پادشاه برگزیدۀ خداوند هستم‬
‫بازهم در مورد این دو پسر ِزرویه کاری از‬
                                     ‫گفت: «من و سلطنت من در ریختن‬
‫دست من پوره نیست. خداوند مردم شریر‬   ‫خون ا بنیر در حضور خداوند گناهی‬          ‫َ‬
            ‫را به جزای اعمال شان برساند.»‬
                                     ‫ از‬  ‫نداریم. یوآب و خاندان او مقصرند. 92‬

                                     ‫خدا می خواهم که همۀ شان به سوزا ک‬
            ‫قتل ایشبوشت‬              ‫و جذام مبتال شوند، از پا بیفتند و با دم‬
                                        ‫َ‬
‫وقتی ایشبوشت، پسر شائول شنید‬
‫که ابنیر در حبرون کشته شد، از ترس‬
                             ‫َ‬       ‫4‬
                                     ‫شمشیر و یا از قحطی بمیرند.» 03 به این‬
                                     ‫ترتیب یوآب و برادرش، ابیشای ابنیر را‬
                                               ‫َ‬
‫کشتند، بخاطریکه برادر شان، عسائیل را در دست و پایش سست شدند و تمام مردم‬
                      ‫ُ‬                             ‫َ‬
‫اسرائیل به وحشت افتادند. 2-3 ایشبوشت‬              ‫جنگ جبعون بقتل رسانده بود.‬‫ِ‬
‫524‬                              ‫دوم سموئیل  4 ،​5‬
                                     ‫​‬

‫انعام خوشخبری اش را به او دادم. 11 پس‬        ‫دو فرمانده، بنامهای بعنه و ریکاب داشت.‬
‫می دانید کسیکه یک شخص نیک و صالح‬             ‫این دو نفر پسران ِرمون بیروتی و از قبیلۀ‬
‫را در بستر خوابش بکشد چند برابر جزا‬          ‫بنیامین بودند که دو سپاه مهاجم را رهبری‬
‫می بیند؟ آیا فکر می کنید که انتقام خون او‬                ‫ِ‬
                                             ‫می کردند. (گرچه بیروتیان به جتایم، محل‬
‫را از شما نمی گیرم و شما را از روی زمین‬      ‫سکونت فعلی شان فرار کرده بودند، اما‬
‫محو نمی کنم؟» 21 آنگاه به خادمان خود‬                                               ‫ً‬
                                                           ‫اصال از مردم بنیامین بودند.)‬
‫امر کرد که آن دو برادر را بکشند. آن ها امر‬   ‫4 یوناتان، پسر شائول پسری داشت که از‬    ‫ُ‬
‫او را بجا آوردند. بعد دست و پای شان‬          ‫دو پا لنگ بود. او پنج ساله بود که خبر کشته‬
‫را قطع کرده اجساد شان را در کنار حوض‬         ‫شدن شائول و یوناتان رسید. دایه اش او‬
                                                                       ‫ُ‬
‫حبرون آویختند. بعد سر ایشبوشت را در‬          ‫را در بغل گرفته فرار کرد، اما از بس که‬
       ‫آرامگاه ابنیر، در حبرون دفن کردند.‬
                                 ‫َ‬           ‫در فرار عجله داشت طفل از بغلش افتاد‬
                                             ‫و لنگ شد. نام او مفیبوشت بود. 5 پسران‬
   ‫داود بعنوان پادشاه تمام سرزمین‬            ‫ِرمون، یعنی ریکاب و بعنه، در حوالی ظهر‬
      ‫اسرائیل انتخاب می شود‬                  ‫به خانۀ ایشبوشت رفتند. ایشبوشت در‬
        ‫(همچنین در اول تواریخ‬
                                             ‫حال استراحت بود. 6 دروازه بان خانه‬
       ‫۱۱: ۱ - ۹ و ۴۱: ۱ - ۷)‬
                                             ‫که یک زن بود، گندم پا ک می کرد، اما‬
‫بعد تمام سرکردگان قبایل اسرائیل‬
‫بحضور داود در حبرون آمدند‬            ‫5‬       ‫لحظه ای بعد، از خستگی خوابش برد.‬
                                             ‫7 بنابران، آن دو برادر از فرصت استفاده‬
‫و گفتند: «ما همگی رگ و خون تو‬                ‫کرده داخل خانه شدند و به اطاق خواب‬
‫هستیم. 2 پیش از این هرچند شائول‬              ‫ایشبوشت رفته او را در بسترش کشتند.‬
‫پادشاه ما بود، ولی تو رهبر واقعی ما در‬       ‫بعد سرش را از تن جدا کردند و آنرا با‬
‫جنگ بودی و خداوند فرمود که تو باید‬           ‫خود گرفته از طریق درۀ ُاردن تا صبح‬
‫چوپان و راهنمای مردم اسرائیل باشی.»‬          ‫منزل زدند تا اینکه به حبرون رسیدند.‬
‫3 پس همه مو سفیدان اسرائیل در حبرون‬          ‫8 پس سر ایشبوشت را بحضور داود برده‬
‫بحضور شاه جمع شدند و داود پادشاه با‬          ‫گفتند: «سر ایشبوشت، پسر شائول را‬
‫آن ها پیمان بست. مطابق آن پیمان داود‬         ‫که همیشه قصد کشتن ترا داشت برایت‬
‫را بعنوان پادشاه خود انتخاب نمودند.‬          ‫آوردیم. خداوند انتقام آقای ما، پادشاه‬
‫4 داود سی ساله بود که پادشاه شد و مدت‬                  ‫را از شائول و اوالدۀ او گرفت.»‬
        ‫ً‬
‫چهل سال سلطنت کرد. 5 او قبال پادشاه‬          ‫9 اما داود جواب داد: «خداوندی که‬
‫یهودا بود و مدت هفت سال و شش ماه در‬          ‫مرا از شر دشمنانم نجات داد شاهد است‬
‫حبرون پادشاهی کرد. بعد مدت سی و سه‬           ‫01 وقتی آن کسیکه خبر مرگ شائول را برایم‬
‫سال در اورشلیم بر تمام کشور اسرائیل‬          ‫آورد و فکر می کرد که من از آن خبر خوش‬
                           ‫پادشاه بود.‬                         ‫ِ َ‬
                                             ‫می شوم، او را در صقلغ کشتم و اینطور‬
‫دوم سموئیل  5‬                                 ‫624‬

‫آن ها برایش پسران و دختران دیگر‬
‫بدنیا آوردند. 41 اینها نامهای فرزندان‬            ‫داود اورشلیم را تصرف می کند‬
‫او هستند که در اورشلیم متولد شدند:‬            ‫6 در این وقت داود و سپاهش به‬
‫شمو ع ، شو با ب ، نا تا ن ، سلیما ن ،‬    ‫َ‬    ‫اورشلیم برای مقابله با یبوسیان که در آن‬
‫ الیشمع،‬              ‫ِ‬     ‫َِ ُ‬
         ‫51 ایبحار، الیشوع، نفج، یافیع، 61‬    ‫زمان باشندگان آنجا بودند رفتند. یبوسیان‬
                           ‫َِ َ‬
                         ‫الیداع و الیفَ لط.‬   ‫به این عقیده بودند که داود نمی تواند آن‬
                                              ‫شهر را تسخیر کند. لهذا به داود گفتند:‬
 ‫داود فلسطینیها را شکست می دهد‬                ‫«تو به اینجا آمده نمی توانی، زیرا حتی‬
  ‫(همچنین در اول تواریخ ۴۱: ۸ - ۷۱)‬
                                              ‫اشخاص کور و لنگ هم می توانند از‬
‫71 چون فلسطینی ها شنیدند که داود‬              ‫آمدن تو جلوگیری کنند.» 7 با آنهم داود‬
‫به پادشاهی اسرائیل انتخاب شده است،‬            ‫شهر مستحکم آن ها را تصرف کرد و‬
‫همۀ لشکر برای دستگیری او رفتند. وقتی‬          ‫آنرا شهر داود نامید. 8 در آن روز داود به‬
‫داود از آمدن آن ها خبر شد بداخل قلعه‬          ‫افراد خود گفت: «کسانی که می خواهند‬
‫رفت. 81 فلسطینی ها بمجردیکه آمدند،‬            ‫بر یبوسیان حمله کنند، باید از راه کاریز‬
‫در وادی رفائیان پراگنده شدند. 91 داود‬         ‫داخل شهر شوند و آن مردم کور و لنگ را‬
‫از خداوند سوال کرد: «آیا برای مقابله‬          ‫که دشمنان من هستند، از بین ببرند.» (به‬
‫با فلسطینی ها بروم و آیا می توانم آن ها‬       ‫همین دلیل است که می گویند: «کور و‬
‫را شکست بدهم؟» خداوند در جواب او‬                         ‫شل وارد قصر نخواهند شد.»)‬
‫فرمود: «بلی، برو و مطمئن باش. آن ها‬           ‫9 داود پس از تصرف آن قلعۀ مستحکم‬
              ‫را حتما شکست می دهی.»‬
                                ‫ً‬             ‫در آنجا سا کن شد و آن را «شهر داود» نامید.‬
‫02 بنابران، داود رفت و در بعل فراسیم‬          ‫سپس از قسمت شرقی آنجا شروع کرده‬
‫با فلسطینی ها جنگید و آن ها را شکست‬           ‫شهری را در اطراف آن بنا کرد. 01 داود‬
‫داد و گفت: «خداوند مثل طوفان مهیبی‬            ‫روز بروز قویتر می شد، زیرا خداوند،‬
‫دشمنانم را از سر راهم پاشان کرد.» از‬                    ‫خدای قادر مطلق همراه او بود.‬
‫همین خاطر آنجا را بعل فراسیم نامیدند.‬         ‫11 بعد حیرام، پادشاه صور قاصدانی را با‬
‫12 بعد داود و سپاهیانش بتهائی را که‬           ‫چوبهای درخت سرو، نجار و معمار برای‬
‫فلسطینی ها بجا گذاشته بودند همه را با‬         ‫داود فرستاد تا برای خود قصری آباد کند.‬
                             ‫خود بردند.‬       ‫21 آنگاه داود دانست که خداوند او را بر‬
‫22 فلسطینی ها دوباره به وادی رفائیان‬          ‫اسرائیل به پادشاهی برگزیده و سلطنت او‬
‫آمدند و در آنجا سا کن شدند. 32 اینبار‬         ‫را به خاطر قوم برگزیدۀ خویش اسرائیل‬
‫وقتی داود با خداوند مصلحت کرد، به‬                                   ‫استوار نموده است.‬
‫داود فرمود: «این دفعه از پیشروی حمله‬          ‫31 وقتی داود از حبرون به اورشلیم‬
‫نکن، بلکه از پشت سر شان و از پیش‬              ‫رفت، کنیزان و زنان دیگر هم گرفت.‬
‫724‬                             ‫دوم سموئیل  5 ،​6‬
                                    ‫​‬

‫خداوند عزه را به آن سرنوشت دچار کرد،‬
          ‫ُ‬                     ‫ُ‬           ‫درختان به مقابلۀ آن ها برو. 42 بمجردیکه‬
  ‫ِ‬
‫بسیار غمگین شد، بنابراین، آنجا فار ز‬        ‫آواز پا را از باالی درختان شنیدی،‬
‫عزه نامیده شد که تا به امروز به همین‬    ‫ُ‬   ‫آنوقت حمله کن! زیرا این نشانۀ آنست‬
‫نام یاد می شود. 9 در عین حال، داود از‬       ‫که خداوند راه را برایت باز کرده است‬
‫خداوند ترسید و گفت: «چطور می توانم‬          ‫تا بروی و سپاه فلسطینی ها را از بین‬
‫صندوق خداوند را با خود ببرم؟»‬               ‫ببری.» 52 داود قرار هدایت خداوند رفتار‬
‫01 لهذا، تصمیم گرفت که آنرا به شهر داود‬          ‫ِ‬
                                            ‫کرد و فلسطینی ها را از جبعه تا جازر از‬
‫نبرد. پس آنرا به خانۀ عوبید ادوم که از‬                                      ‫بین برد.‬
‫باشندگان جت بود، نقل داد 11 و مدت‬
                              ‫َ‬
‫سه ماه در آنجا ماند. خداوند بخاطر آن‬          ‫صندوق پیمان خداوند به اورشلیم‬
    ‫عوبید ادوم و خانوادۀ او را برکت داد.‬               ‫آورده می شود‬
                                              ‫(همچنین در اول تواریخ ۳۱: ۱ - ۴۱‬
‫21 اما وقتی داود خبر شد که خداوند‬
                                                  ‫و ۵۱: ۵۲ - ۶۱: ۶ و ۳۴)‬
‫بخاطر آن صندوق، خانواده و همه دارائی‬
‫عوبید ادوم را برکت داده است، پس‬
‫رفت و آنرا از خانۀ او به شهر داود آورد‬
                                            ‫داود دوباره سی هزار عسکر خاص‬
                                            ‫را جمع کرد 2 و با آن ها رهسپار بعله‬
                                                 ‫َ‬                             ‫6‬
‫و به این مناسبت جشن خوشی و سرور را‬          ‫در یهودا شد تا صندوق پیمان خدا را که‬
‫برپا کرد. 31 اشخاصی که صندوق را حمل‬         ‫به نام خداوند قادر مطلق نامیده می شد‬
‫می کردند، پس از آنکه شش قدم رفتند‬           ‫و بر دو مجسمۀ بالدار قرار داشت،‬
‫توقف نمودند تا او یک گاو و یک برۀ‬           ‫3 از خانۀ ا ِبیناداب، در جبعه برداشته بر‬
                                                                           ‫َ‬
‫چاق را قربانی کند. 41 داود در حالیکه‬           ‫َ ِ ُ‬
                                            ‫یک عرادۀ نو گذاشتند. عزه و ا خیو،‬
                                                         ‫ُ‬
‫تنها یک لُنگ پوشیده بود با تمام قدرت‬        ‫پسران ا ِبیناداب رانندۀ عراده بودند.‬
                                                                             ‫َ‬
‫پیشاپیش صندوق خداوند می رقصید.‬              ‫ داود‬                              ‫َ ِ ُ‬
                                                   ‫4  و ا خیو پیشروی آن می رفت. 5‬

‫51 به این ترتیب داود و بنی اسرائیل‬          ‫و سایر قوم اسرائیل بدنبال آن روان‬
‫صندوق خداوند را با فریاد خوشی و آواز‬        ‫بودند و با نوای چنگ و ر باب و دایره‬
                                                           ‫ُ‬
                 ‫سرنا به شهر داود آوردند.‬   ‫و دیگر آالت موسیقی با تمام قدرت‬
‫61 وقتی صندوق خداوند به شهر داود‬            ‫در حضور خداوند آواز می خواندند و‬
‫رسید، میکال، دختر شائول از کلکین‬                       ‫رقص و پایکوبی می کردند.‬
‫خانه دید که داود پیشروی صندوق‬               ‫6 و چون به خرمنگاه نا کون رسیدند‬
‫خداوند جست و خیز می زند و رقص‬               ‫پای گاوها لغزید. عزه دست خود را بر‬
                                                                 ‫ُ‬
‫می کند، دلش از او بد شد. 71 بعد صندوق‬       ‫صندوق گذاشت که نیفتد، 7 آنگاه آتش‬
‫را به درون خیمه در جائیکه داود برایش‬        ‫غضب خداوند بر عزه شعله ور گردید و‬
                                                                   ‫ُ‬
‫تعیین کرده بود قرار دادند. داود قربانی‬      ‫بخاطر گناهی که کرد در پهلوی صندوق‬
‫سوختنی و هدیۀ صلح را به پیشگاه‬              ‫خداوند کشته شد. 8 داود از اینکه قهر‬
‫دوم سموئیل  6 ،​7‬
                                  ‫​‬                                         ‫824‬

‫سا کن شد، 2 به ناتان نبی گفت: «ببین،‬      ‫خداوند تقدیم کرد. 81 پس از ادای مراسم‬
‫من در این قصر زیبای سرو زندگی می کنم‬      ‫قربانی، داود همه مردم را بنام خداوند‬
‫درحالیکه صندوق پیمان خداوند هنوز در‬       ‫برکت داد. 91 به تمام مردم ـ به زن و مرد‬
‫خیمه قرار دارد.» 3 ناتان به پادشاه گفت:‬   ‫ـ یک تکه گوشت و یک کیک کشمش‬
‫«برو هر چه دلت می خواهد بکن، زیرا‬         ‫داد. در پایان مراسم همگی به خانه های‬
                    ‫خداوند با تو است.»‬                                 ‫خود رفتند.‬
‫4 اما همان شب خداوند به ناتان فرمود:‬
‫5 «برو و به خدمتگزار من داود چنین‬             ‫میکال داود را سرزنش می کند‬
‫بگو تو کسی نیستی که برای من خانه ای‬       ‫02 بعد داود هم به خانۀ خود رفت تا‬
‫نسازد. 6 زیرا از روزیکه من بنی اسرائیل‬    ‫فامیل خود را برکت بدهد، اما میکال،‬
‫را از مصر بیرون آوردم، در خانه ای‬         ‫دختر شائول به استقبال او بیرون رفت و‬
‫نزیسته ام و جای من همیشه در خیمه بوده‬     ‫گفت: «امروز پادشاه اسرائیل قدرت و‬
‫است. 7 در همه جائیکه من بنی اسرائیل‬       ‫بزرگواری خود را خوب نشان داد! او‬
‫را همراهی نمودم، به داورانیکه آن ها‬       ‫خود را مثل یک آدم ابله در مقابل کنیزان‬
‫را بحیث چوپان قوم خود برگزیدم هرگز‬        ‫مأمورین خویش، رسوا کرد.» 12 داود به‬
‫شکایت نکردم که چرا خانه ای از سرو‬         ‫او گفت: «من پیشروی خداوندی که مرا‬
‫برایم نساخته اند. 8 بنابران، از طرف من‬    ‫بر پدرت و تمام خانواده اش برتری داد،‬
‫به بنده ام داود بگو که خداوند قادر مطلق‬   ‫می رقصیدم. او مرا رهبر و پیشوای قوم‬
‫می گوید: «من تو را از وظیفۀ چوپانی به‬     ‫خود ساخت. و برای اینکه به پیشگاه او‬
‫مقام رهبری و پیشوائی قوم خود رساندم.‬      ‫اظهار امتنان و قدردانی کنم آن کار را‬
‫9 در همه جا همراه تو بوده ام و همه‬        ‫کردم 22 و مایلم که زیادتر از این، کارهای‬
‫دشمنان تو را از سر راهت نابود کردم.»‬      ‫احمقانه بکنم. یقین دارم که بر عکس‬
‫خداوند می فرماید: «من نام ترا مثل نام‬     ‫عقیدۀ تو، کنیزانی که تو از آن ها نام‬
‫تمام اشخاص معروف جهان، مشهور‬              ‫بردی احترام ز یادتری برایم خواهند‬
‫می سازم. 01 برای قوم خود، بنی اسرائیل‬     ‫داشت.» 32 بنابران میکال تا آخر عمر‬
‫سرزمینی را تعیین کردم که برای همیشه‬                              ‫بی اوالد بسر برد.‬
‫وطن شان بوده از شر دشمنان در امان‬
‫باشند 11 و نمی گذارم که مثل روزهای که‬             ‫وعدۀ خداوند به داود‬
                                           ‫(همچنین در اول تواریخ ۷۱: ۱ - ۵۱)‬
‫داوران را بر آن ها گماشتم، روی خواری‬
‫را ببینند و حقیر شوند. همچنان سلسله‬
‫خاندان ترا برقرار می کنم. 21 روزیکه با‬
                                          ‫وقتی سرانجام خداوند صلح و‬
                                          ‫آرامش را در کشور بنی اسرائیل‬       ‫7‬
‫این جهان وداع کنی و با پدرانت دفن‬         ‫برقرار کرد و داود از جنگ با دشمنان‬
‫شوی، یکی از اوالده هایت را جانشینت‬        ‫اطراف خود آرامی یافت و در قصر خود‬
‫924‬                             ‫دوم سموئیل  7‬

‫از تو خدایی نیست. 32 هیچ ملت دیگر‬        ‫می سازم و سلطنت او را نیرومند و‬
‫مثل قوم اسرائیل چنین خوشبخت نبوده‬        ‫پایدار می کنم. 31 او خانه ای برایم آباد‬
‫که قوم برگزیدۀ تو باشد. تو قوم اسرائیل‬   ‫می کند و من سلطنت او را ابدی و‬
‫را نجات دادی تا بنام تو جالل و‬           ‫جاویدان می سازم. 41 من پدر او می باشم‬
‫افتخار بیاورند و معجزه های بزرگ و‬        ‫و او پسر من می شود. با اینهم ا گر‬
‫کارهای ترس آور نشان دادی تا مصریان‬       ‫بی عدالتی کند، او را مثلیکه پدر پسر‬
‫و خدایان شانرا از سر راه قوم خود دور‬     ‫خود را جزا می دهد، مجازات می کنم.‬
‫کنی. 42  تو قوم اسرائیل را برگزیدی‬       ‫51 اما محبت من همیشه شامل حال او‬
‫که برای همیشه قوم تو باشد و تو خدای‬      ‫بوده و مثلیکه شائول را طرد کردم او‬
‫شان باشی. 52 حاال ای خداوند، خدا،‬        ‫را ترک نمی کنم. 61 سلطنت خاندانش‬
‫آنچه که در بارۀ من و خاندانم وعده‬        ‫پایدار و تاج و تخت او برای ابد برقرار‬
‫فرموده ای انجام بده و به آن عمل نما.‬     ‫می ماند.»» 71 پس ناتان همۀ آنچه را که‬
‫62 خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل،‬                ‫خداوند فرموده بود به او گفت.‬
‫برای اینکه به قوم اسرائیل افتخار دادی‬
‫که قوم برگزیدۀ تو باشد و خواستی که‬                    ‫دعای داود‬
                                          ‫(همچنین در اول تواریخ ۷۱: ۶۱ - ۷۲)‬
‫نام من و خاندانم برای همیشه پایدار‬
‫بماند، مردم هم نام مقدس ترا تجلیل و‬      ‫81 آنگاه داود پادشاه در خیمۀ حضور‬
‫احترام می کنند. 72 تو ای خدای توانا،‬     ‫خداوند زانو زد و گفت: «ای خداوند قادر‬
‫خدای اسرائیل، تو به این بنده ات وعده‬     ‫مطلق، چرا به این بندۀ ناچیزت اینقدر‬
‫دادی که خاندانم را برقرار می سازی،‬       ‫رحمت و برکت بخشیدی؟ 91 اضافه بر‬
‫بنابران، به بنده ات جرأت بخشیدی‬          ‫اینها وعدۀ نام جاویدانی به خاندان من‬
‫که دعا و مناجات خود را به دربارت‬         ‫دادی تا مردم از این تعلیم بگیرند. ای‬
‫تقدیم کند. 82 پس ای خداوند متعال،‬        ‫خداوند بزرگ، می دانم که این کرم و‬
‫چون تو خدای برحق هستی و کالم تو‬          ‫بخشندگی در نظر تو فقط قطره ای از‬
‫برحق و راست است، این وعده های‬            ‫بحر رحمت بیکران تو است. 02 از این‬
‫عالی را به من دادی. 92 حاال ا گر رضای‬    ‫بیشتر چه گفته می توانم؟ ز یرا ای‬
‫تو باشد برکات خود را شامل حال من‬         ‫خداوند متعال، تو می دانی که من چه‬
‫و خاندان من گردان، پس خواهش‬              ‫کسی هستم. 12  تو مطابق وعده ایکه‬
‫می کنم چنانکه وعده داده ای عمل کن‬        ‫دادی و بخاطر میل و رغبت خود این‬
‫و خاندانم را برکت ده. دعا می کنم که‬      ‫کارها را می کنی تا این بنده ات رضای‬
‫خاندان من همیشه در حضور تو پایدار‬        ‫ترا بداند. 22 ای خداوند، تو خدای‬
‫بماند و برکت تو تا به ابد بر خاندان من‬   ‫بزرگوار هستی. چنانکه به گوشهای خود‬
                               ‫باشد.»‬    ‫شنیده ایم که مثل تو کسی نیست و بغیر‬
‫دوم سموئیل  8 ،​9‬
                                     ‫​‬                                     ‫034‬

‫زیاد فلز برنجی را از باته و بیروتای، دو‬
            ‫شهر هدد عزر، به اورشلیم برد.‬             ‫پیروزی های داود‬
                                             ‫(همچنین در اول تواریخ ۸۱: ۱ - ۷۱)‬
‫9 وقتی توعی، پادشاه حمات شنید که‬
‫داود تمام لشکر هدد عزر را شکست‬
‫داد، 01 پسر خود، یورام را بحضور داود‬
                       ‫ُ‬
                                    ‫پس از چندی باز داود به‬
                                    ‫فلسطینی ها حمله کرد و آن ها‬            ‫8‬
‫فرستاد تا سالم او را به داود برساند و‬
                                    ‫را شکست داده و قدرت آن ها را از آن‬
‫بخاطر ظفرش بر هدد عزر، به او تبریکی‬                 ‫سرزمین محو و نابود کرد.‬
‫بدهد، زیرا هدد عزر با توعی همیشه در‬ ‫2 مردم موآب را هم مغلوب نمود و به‬
‫جنگ بود. یورام همچنین ظروف نقره‬
                             ‫ُ‬      ‫آن ها امر کرد که بروی زمین پهلو به پهلو‬
‫ داود‬‫و طال و برنجی برای داود برد. 11-21‬
                                    ‫در یک قطار بخوابند. بعد با یک فیتۀ‬
‫پادشاه همه را با تمام نقره و طالئیکه از‬
                                    ‫اندازه گیری آن ها را سه تقسیم کرد. دو‬
‫ادوم، موآب، عمون، فلسطینان، عمالقه‬
   ‫َ‬                                ‫حصۀ آن ها را کشت و یک حصۀ شانرا‬
‫و هدد عزر به غنیمت گرفته بود، وقف‬   ‫زنده نگهداشت که برای او خدمت کنند و‬
                               ‫خداوند کرد.‬               ‫هر ساله جزیه بدهند.‬
‫31  نام داود بسیار مشهور شد، در‬     ‫3 داود همچنان پادشاه صوبه، هدد عزر‬
‫بازگشت خود هجده هزار از ادومیان را‬  ‫پسر ِر حوب را در جنگ کنار دریای‬
‫در وادی نمک از بین برد. 41 در سراسر‬ ‫فرات مغلوب کرد. زیرا هدد عزر برای‬
‫ادوم عسا کر خود را فرستاد و همۀ آن ها‬
                                    ‫به دست آوردن قدرت از دست رفتۀ‬
‫را تابع خود ساخت. به هر جائیکه داود‬ ‫خود به آنجا آمده بود. 4 داود یکهزار و‬
  ‫می رفت خداوند او را فاتح می ساخت.‬ ‫هفتصد سوار و بیست هزار نفر پیادۀ او‬
‫51 به این ترتیب، داود با عدل و انصاف‬‫را اسیر گرفت. بعد پاهای همه اسپان‬
‫بر اسرائیل حکومت می کرد. 61 سپهساالر‬‫عراده جات او را قطع کرد و از آن جمله‬
‫لشکر او یوآب پسر ِزرویه و یهوشافاط، پسر‬
                                    ‫فقط یکصد اسپ او را برای استفادۀ‬
‫اخیلود وزیر اطالعات او بود. 71 صادوق،‬
                                    ‫خود نگهداشت. 5 وقتی آرامیان دمشق‬
                     ‫َ ِ ََ‬       ‫َ ِ ُ‬
‫پسر اخیطوب و اخیملک، پسر ابیاتار کاهن‬
                                    ‫به کمک هدد عزر آمدند، داود بیست و‬
‫بودند و سرایا به حیث منشی او اجرای وظیفه‬
                                   ‫َ‬‫دو هزار نفر آرامی را کشت. 6 بعد داود‬
‫می کرد. 81 بنایاهو، پسر یهویاداع، آمر گارد‬
                   ‫َ‬                ‫چند دسته از افراد نظامی را در دمشق‬
   ‫محافظ و پسران داود معاونین او بودند.‬
                                    ‫گماشت و آرامیان تابع داود شدند و‬
                                    ‫به او جزیه می دادند. خالصه به هر‬
            ‫داود و مفیبوشت‬          ‫جائیکه داود می رفت، خداوند او را‬
‫روزی داود پرسید: «آیا بازمانده ای‬
‫از خاندان شائول است تا من‬            ‫9‬
                                    ‫فاتح می ساخت. 7 سپرهای طالئی را که‬
                                    ‫از عسا کر هدد عزر گرفته بود، همه را به‬
‫اورشلیم آورد. 8 او همچنان یک مقدار بخاطر وعده ای که به یوناتان داده ام‬
                ‫ُ‬
‫134‬                          ‫دوم سموئیل  9 ،​01‬
                                  ‫​‬

‫خوردن داشته باشند. اما مفیبوشت، پسر‬      ‫کمک و احسانی به او بکنم؟» 2 یکنفر‬
‫آقایت همیشه بسر یک سفره با من نان‬        ‫از خدمتگاران شائول را که نام او صیبا‬
‫می خورد.» صیبا پانزده پسر و بیست‬         ‫بود بحضور داود آوردند. داود پادشاه از‬
                     ‫خدمتگار داشت.‬       ‫او پرسید: «تو صیبا هستی؟» او جواب‬
‫11 صیبا به پادشاه گفت: «ای آقای من،‬      ‫داد: «بلی، آقای من.» 3 پادشاه از او‬
‫هر آنچه فرمودید انجام خواهم داد.»‬        ‫سوال کرد: «آیا هنوز هم از خاندان شائول‬
‫لهذا مفیبوشت مثل پسران داود بسر یک‬       ‫کسی باقی مانده است تا من کدام کمک و‬
‫سفره با او نان می خورد. 21 مفیبوشت‬       ‫احسان خدائی به او بکنم؟» او در جواب‬
‫پسر جوانی بنام میکا داشت. و همه‬          ‫پادشاه گفت: «بلی، پسر لنگ یوناتان‬
                                                 ‫ُ‬
‫خانوادۀ صیبا خدمتگاران مفیبوشت‬           ‫هنوز هم زنده است.» 4 پادشاه پرسید:‬
‫شدند. 31 اما مفیبوشت که از دو پا لنگ‬     ‫«او حاال کجا است؟» صیبا گفت: «او‬
‫بود به اورشلیم رفت و همیشه بسر سفرۀ‬
    ‫ُ‬                                                                          ‫ً‬
                                         ‫فعال در خانۀ ما کیر پسر عمیئیل در لودبار‬
                                                          ‫َ‬
                ‫پادشاه نان می خورد.‬      ‫ آنگاه داود یکنفر را فرستاد تا او‬
                                                                         ‫است.» 5‬

                                         ‫را از خانۀ ما کیر بیاورد. 6 وقتی مفیبوشت،‬
‫پیروزی داود بر عمونی ها و سوری ها‬
                 ‫َ‬                       ‫پسر یوناتان بحضور داود آمد، سر خود را به‬
                                                                             ‫ُ‬
 ‫(همچنین در اول تواریخ ۹۱: ۱ - ۹۱)‬
                                         ‫عالمت تعظیم بزمین خم کرد. داود گفت:‬
‫پس از چندی ناحاش پادشاه‬
‫عمونیان مرد و حانون، پسرش،‬
                    ‫ُ‬        ‫01‬          ‫«مفیبوشت؟» او جواب داد: «بلی آقا،‬
                                         ‫بنده در خدمت شما است.» 7 داود گفت:‬
‫جانشین او شد. 2 داود گفت: «بخاطریکه‬      ‫«نترس، من بخاطر دوستی و وفاداری به‬
‫پدر او ناحاش با من همیشه مهربان و‬        ‫پدرت می خواهم در حق تو احسان و‬
‫وفادار بود، من هم بپاس خوبی های او‬       ‫خوبی کنم. من تمام زمینهای پدرکالنت،‬
‫به پسرش احسان و خوبی می کنم.» پس‬         ‫شائول را به تو مسترد می کنم و تو‬
‫داود تسلیت نامه ای به دست خادمان خود‬     ‫می توانی با من همیشه بسر یک سفره‬
‫برای او فرستاد. وقتی خادمان داود به‬      ‫غذا بخوری.» 8 مفیبوشت در حضور‬
‫سرزمین عمونیان آمدند، 3 مأمورین حانون‬    ‫پادشاه بار دوم به پایش افتاده، گفت:‬
‫به او گفتند: «این اشخاص را داود برای‬     ‫«آیا این سگ مرده لیاقت اینهمه مهربانی‬
‫تسلیت و بخاطر احترام به پدرت نفرستاده‬                                   ‫را دارد؟»‬
‫است. اینها برای جاسوسی آمده اند تا‬       ‫9 بعد داود صیبا، خادم شائول را بحضور‬
‫پیش از آنکه به ما حمله کنند وضع و‬        ‫خود فراخواند و گفت: «همۀ آنچه را که‬
‫حال اینجا را بررسی نمایند.» 4 بنابران،‬   ‫متعلق به شائول بود به پسر آقایت دادم.‬
‫حانون فرستاده های داود را گرفته، ریش‬     ‫01 پس تو، پسران و خادمانت باید در‬
‫یک طرف صورت شانرا تراشید و لباس‬                                      ‫ِ‬
                                         ‫زمین هایش کشت و کار کنید تا از حاصل‬
‫شانرا از پشت پاره کرده، ایشان را نیمه‬    ‫آن پسر آقایت و فامیل او چیزی برای‬
‫دوم سموئیل  01 ،​11‬
                                    ‫​‬                                          ‫234‬

‫عمونیان دیدند که آرامیان فرار می کنند،‬       ‫برهنه به کشور شان برگردانید. 5 وقتی‬
‫آن ها هم از ترس ابیشای به داخل‬               ‫داود از ماجرا خبر شد، برای قاصدان‬
‫شهر گریختند و یوآب بعد از جنگ با‬             ‫پیام فرستاده گفت که در اریحا بمانند تا‬
           ‫عمونیان به اورشلیم برگشت.‬         ‫ریش شان برسد، زیرا آن ها از وضعی که‬
‫51 چون آرامیان پی بردند که از دست‬                         ‫داشتند خجالت می کشیدند.‬
‫بنی اسرائیل شکست خوردند، دوباره‬              ‫6 پسانتر عمونیان پی بردند که با کاری‬
‫لشکر خود را آماده و مجهز کردند.‬              ‫که کرده اند خشم و غضب داود را‬
‫61 هدد عزر برای کمک اضافی، آرامیانی‬          ‫برانگیخته اند. لهذا بیست هزار عسکر‬
‫را که در شرق در یای فرات بودند‬                               ‫ِ‬
                                             ‫پیاده را از آرامیان بیت رحوب و صوبه،‬
‫جلب کرد. آنگاه همگی به سرکردگی‬               ‫یکهزار نفر را از پادشاه معکه و دوازده‬
‫شوبک، سپهساالر هدد عزر به حیالم‬              ‫هزار نفر را از مردم طوب اجیر کردند.‬
‫آمدند. 71  وقتی داود از جریان باخبر‬          ‫7 از طرف دیگر چون به داود خبر رسید،‬
‫شد، خودش شخصا سپاه بنی اسرائیل را‬
                      ‫ً‬                      ‫یوآب را با همه سپاه نیرومند بنی اسرائیل‬
‫از دریای ُاردن عبور داده بسوی حیالم‬          ‫برای حمله فرستاد. 8 عمونیان برای دفاع‬
‫رهبری کرد. آنگاه آرامیان حمله را شروع‬        ‫به دروازه شهر سنگر گرفتند و عسا کر‬
‫کرده به جنگ پرداختند. 81 اما مقاومت‬          ‫آرامیان ِ بیت رحوب و صوبه و معکه در‬
                                                                        ‫ِ‬
‫کر د ه نتو ا نستند و د و با ر ه گر یختند .‬                       ‫دشت صف آراستند.‬
‫داود هفتصد رانندۀ عراده های جنگی‬             ‫9 چون یوآب دید که بین دو صف‬
‫و چهل هزار سوار آرامیان را همراه با‬          ‫دشمن قرار دارد، بنابران، یک دسته از‬
‫سپهساالر شان کشت. 91 وقتی پادشاهانی‬          ‫بهترین جنگجویان لشکر را انتخاب‬
‫که تابع هدد عزر بودند دیدند که از‬            ‫کرده آن ها را برای مقابله با آرامیان‬
‫دست بنی اسرائیل شکست خوردند، با‬              ‫به دشت راهنمائی کرد. 01 بقیۀ قوا را‬
‫بنی اسرائیل صلح کردند و تابع آن ها‬           ‫بسرکردگی برادر خود، ابیشای به جنگ‬
‫شدند و آرامیان، دیگر از ترس به کمک‬           ‫عمونیان فرستاد. 11 یوآب به برادر خود‬
                        ‫عمونیان نرفتند.‬      ‫گفت: «ا گر دیدی که آرامیان بر ما غالب‬
                                             ‫شد به کمک ما بیا و ا گر عمونیان بر سر‬
              ‫َ ِ َ‬
             ‫داود و بتشبع‬                    ‫شما فشار آورد آنوقت ما به کمک شما‬
‫در بهار سال دیگر، وقتی‬
‫پادشاهان به جنگ شروع‬            ‫11‬           ‫می آئیم. 21 دلیر و شجاع باشید و برای‬
                                             ‫مردم و شهرهای خدای خود مردانه ‬
‫می کنند، داود یوآب را با سپاه اسرائیل به‬     ‫وار بجنگید. هرچه که رضای خداوند‬
‫جنگ فرستاد. عمونیان را از بین بردند و‬                    ‫باشد، ما به آن تن می دهیم.»‬
‫شهر ربه را محاصره کردند. اما خود داود‬
                                   ‫َ‬         ‫31 پس یوآب و سپاه او بر آرامیان حمله‬
                        ‫در اورشلیم ماند.‬     ‫کردند و آرامیان همگی گریختند. 41 چون‬
‫334‬                             ‫دوم سموئیل  11‬

‫21 داود گفت: «امروز هم همینجا بمان و‬       ‫2 یکروز، بعد از ظهر داود از بستر‬
‫فردا دوباره به اردوگاه برو.» پس اوریا‬      ‫برخاست و به بام قصر رفت و به قدم‬
‫آنروز هم در اورشلیم پائید. 31 داود او را‬   ‫زدن پرداخت. از سر بام نظرش بر زنی‬
‫برای نان شب دعوت نمود و نشئه اش‬            ‫افتاد که حمام می کرد. آن زن زیبائی‬
‫کرد. شب باز بیرون رفت و با خادمان‬          ‫فوق العاده ای داشت. 3 بعد داود کسی را‬
          ‫شاه خوابید و بخانۀ خود نرفت.‬     ‫فرستاد تا بداند که آن زن کیست و معلوم‬
‫41 فردای آن داود نامه ای نوشت و به‬                                     ‫َ ِ َ‬
                                           ‫شد که او بتشبع، دختر الیعام و زن اوریای‬
‫اوریا داد که برای یوآب بدهد. 51 مضمون‬      ‫حتی است. 4 پس داود قاصدان را فرستاد‬
‫نامه به اینقرار بود: «اوریا را در صف‬       ‫و آن زن را بحضورش آوردند و داود با‬
‫اول یک جنگ سخت بفرست و خودت‬                ‫او همبستر شد. (آن زن چون بخاطر‬
‫عقب نشینی کن و او را بگذار که کشته‬         ‫عادت ماهانه، بی نماز شده بود حمام‬
‫شود.» 61 پس یوآب او را در جائی‬             ‫می کرد.) بعد بخانۀ خود رفت 5 و پس از‬
‫گماشت که نزدیک به شهر محاصره شده‬           ‫مدتی پی برد که حامله است. به داود پیام‬
‫بود، یعنی جائیکه بهترین جنگجویان‬                  ‫فرستاد که طفل او را در شکم دارد.‬
‫دشمن می جنگیدند. 71 آنگاه دشمنان از‬        ‫6 آنگاه داود به یوآب پیام فرستاد و از او‬
‫شهر بیرون آمدند و با یک حمله بسیاری‬        ‫خواست که اوریا را بحضور او بفرستد.‬
‫از عسا کر بنی اسرائیل را به قتل رساندند‬    ‫7 وقتی اوریا آمد، داود از حال یوآب و‬
‫که اوریا هم در جملۀ کشته شدگان بود.‬        ‫سپاه او و وضع جنگ جویا شد. 8 بعد به‬
‫81 سپس اخبار جنگ را برای داود‬              ‫اوریا گفت که به خانۀ خود برود و شستشو‬
‫فرستاد 91 و به نامه رسان هدایت داده‬        ‫کند و تحفه ای هم برای او به خانه اش‬
‫گفت: «وقتی پیام مرا به پادشاه گفتی‬         ‫فرستاد. 9 اما اوریا به خانۀ خود نرفت و‬
‫02 و ا گر دیدی که پادشاه قهر شد و گفت:‬     ‫در پیش دروازۀ قصر با سایر خادمان شاه‬
‫«چرا آنقدر به نزدیک شهر رفتید؟ آیا‬         ‫خوابید. 01 چون داود خبر شد که اوریا به‬
‫نمی دانستید که دشمن از باالی دیوار‬         ‫خانۀ خود نرفته است، او را بحضور خود‬
          ‫َ َِ‬
‫تیراندازی می کنند؟ 12 آیا ابیملک، پسر‬      ‫فراخوانده گفت: «تو مدت زیادی از خانه‬
‫جدعون را بخاطر ندارید که در شهر تاباز،‬ ‫ِ‬   ‫و جایت دور بودی، پس چرا دیشب پیش‬
‫یک زن آسیا سنگی را از سر دیوار بر‬          ‫زنت به خانه نرفتی؟» 11 اوریا جواب‬
‫او انداخت و او را کشت؟ پس چرا به‬           ‫داد: «آیا روا است که صندوق پیمان‬
‫نزدیک شهر رفتید؟» آنوقت به او بگو که‬       ‫خداوند، مردم اسرائیل و یهودا، آقایم‬
            ‫خادمش، اوریا هم کشته شد.»‬      ‫یوآب و سپاه او بیرون در دشت بخوابند‬
‫22 نامه رسان آمد و پیام یوآب و وقایع‬       ‫و من بروم بخانۀ خود بخورم و بنوشم و‬
‫جنگ را برای داود گزارش داد 32 و‬            ‫با زنم خواب شوم. بسر تو و به حیات تو‬
‫گفت: «دشمن از شهر بیرون آمد و به ما‬        ‫قسم است که هرگز این کار را نمی کنم.»‬
‫دوم سموئیل  11 ،​21‬
                                    ‫​‬                                          ‫434‬

‫مهمان غذا تهیه کند، در عوض رفت و‬             ‫حمله کرد. ما آن ها را دوباره به دروازۀ‬
‫برۀ آن مرد فقیر را گرفت و آنرا کباب‬          ‫شهر راندیم. 42 آنگاه تیراندازان دشمن از‬
‫کرد و برای مهمان آورد.» 5 داود از‬            ‫باالی دیوار شهر بر ما تیراندازی کردند‬
‫شنیدن این قصه بسیار قهر شد و به‬              ‫و بعضی از افراد ما را کشتند و اوریا هم‬
‫ناتان گفت: «به خداوند زنده قسم است‬           ‫کشته شد.» 52 داود به قاصد گفت: «برو‬
‫آن شخصیکه این کار را کرد سزاوار‬              ‫به یوآب بگو که از این بابت پریشان‬
‫مردن است. 6 چون او برۀ آن مرد فقیر را‬        ‫نباشد. هر کسیکه در دم شمشیر آمد کشته‬
‫گرفت باید چهار برابر آن را تاوان‬             ‫می شود. پس در آینده سخت تر بجنگ‬
    ‫بدهد، زیرا او هیچ رحمی نداشت.»‬           ‫و شهر را ویران کن. این را بگو تا خاطر‬
‫7 ناتان به داود گفت: «تو همان شخص‬                                  ‫یوآب جمع شود.»‬
‫هستی و خداوند، خدای اسرائیل چنین‬             ‫62 چون زن اوریا شنید که شوهرش کشته‬
‫می فرماید: «من ترا به عنوان پادشاه‬           ‫شده است، برایش ماتم گرفت. 72 وقتی‬
‫بنی اسرائیل برگزیدم. از دست شائول‬            ‫دوران سوگواری بپایان رسید، داود او را‬
‫ترا نجات دادم. 8 قصر آقایت را به تو‬          ‫به کاخ سلطتنی خود آورد و با او عروسی‬
‫بخشیدم و زنهای او را به آغوش تو‬              ‫کرد. آن زن برایش پسری بدنیا آورد،‬
‫رساندم. تخت سلطنت اسرائیل و یهودا را‬            ‫اما خداوند از این کار داود ناراضی شد.‬
‫به تو عطاء کردم. ا گر همۀ اینها کم بود، من‬
‫برایت زیادتر می دادم. 9 پس چرا احکام‬                 ‫پیغام ناتان و توبۀ داود‬
‫مرا خوار نموده و کاری کردی که در نظر‬
‫من ناپسند بود؟ زیرا اوریا را با شمشیر‬
                                             ‫خداوند ناتان نبی را نزد‬
                                             ‫داود فرستاد. ناتان نزد او‬     ‫21‬
‫عمونیان بقتل رساندی و زن او را زن خود‬        ‫رفت و گفت: «در شهری دو مرد زندگی‬
‫ساختی. 01 بنابران، شمشیر و مرگ یک‬            ‫می کردند. یکی از آن ها ثروتمند و‬
‫تشویش همیشگی برای خانواده ات خواهد‬           ‫دیگری فقیر بود. 2 مرد ثروتمند رمه و گلۀ‬
‫بود. زیرا که تو زن اوریا را گرفتی که زن تو‬   ‫فراوان داشت. 3 اما آن شخص دیگر نادار‬
‫بشود. و من از این کار ات بسیار ناراضی‬        ‫و از مال دنیا فقط یک برۀ ماده داشت‬
‫هستم.» 11 خداوند اضافه می کند: «من‬           ‫که خریده و پرورش داده بود و مثل حیوان‬
‫از خانوادۀ خودت کسی را بالی جانت‬             ‫دست آموز با او و فرزندانش نشو و نما‬
‫می گردانم. و زنهایت را می گیرم و به مردم‬     ‫می کرد. از کاسۀ او می خورد و از جام‬
‫دیگر می دهم و آن ها با زنهایت در روز‬         ‫او می نوشید. در آغوش او می خوابید‬
‫روشن و در مالء عام همبستر می شوند.‬           ‫و خالصه او را مثل دختر خود دوست‬
‫21 تو آن کار را در خفا کردی، اما کاری که‬     ‫داشت. 4 روزی یک مسافر به خانۀ مرد‬
‫من با تو می کنم در روز روشن و در حضور‬        ‫ثروتمند آمد. او دلش نخواست که از‬
         ‫تمام مردم اسرائیل خواهد بود.»»‬      ‫گله و رمۀ خود بره ای را بگیرد و برای‬
‫534‬                             ‫دوم سموئیل  21‬

‫غذا را آوردند پیش رویش گذاشتند و او‬        ‫31 داود به گناه خود اقرار کرد و گفت:‬
‫خورد. 12 خادمانش تعجب کرده پرسیدند:‬        ‫«من در برابر خداوند گناه کرده ام.»‬
‫«ما نمی فهمیم! وقتیکه طفل زنده بود تو‬      ‫ناتان گفت: «خداوند گناهت را بخشید‬
‫روزه گرفتی و گریه کردی. حاال که او مرده‬    ‫و بخاطر گناهی که کردی نمی میری. 41 اما‬
‫است آمدی و نان می خوری.» 22 داود‬           ‫چون با آن کار زشت خود به دشمنان موقع‬
‫گفت: «وقتیکه طفل هنوز زنده بود، روزه‬       ‫دادی که به خداوند اهانت کنند، بنابران‬
‫گرفتم و گریه کردم، زیرا امیدوار بودم که‬    ‫طفل تو می میرد.» 51 ناتان این را گفت و‬
‫شاید خداوند بر من مهربان شود و طفل‬                            ‫به خانۀ خود برگشت.‬
‫شفا یابد. 32 اما حاال که او مرده است،‬
‫چرا روزه بگیرم؟ آیا امکان دارد که او‬                         ‫َ ِ َ‬
                                                    ‫طفل بتشبع می میرد‬
‫را باز آورم؟ من پیش او می روم، ولی او‬      ‫خداوند طفلی را که بیوۀ اوریا برای‬
                 ‫پیش من باز نمی گردد.»‬     ‫داود بدنیا آورده بود به مرض مهلکی‬
                                           ‫دچار کرد. 61 داود بخاطر او پیش خداوند‬
             ‫تولد سلیمان‬                   ‫زاری کرد که او را شفا بدهد. روزه‬
         ‫َ ِ َ‬
‫42 سپس داود زن خود، بتشبع را تسلی‬          ‫گرفت و تمام شب بروی زمین خوابید.‬
 ‫َ ِ َ‬
‫داد و با او همبستر شد. بعد از مدتی بتشبع‬   ‫71 ریش سفیدان قوم و خانواده اش آمدند‬
‫پسری بدنیا آورد و او را سلیمان‬             ‫و از او خواهش کردند که برخیزد و با‬
‫نامید. خداوند او را دوست داشت،‬             ‫آن ها نان بخورد، اما او قبول نکرد. 81 بعد‬
‫52  به همین سبب ناتان نبی را فرستاد‬        ‫در روز هفتم طفل مرد و خادمان داود از‬
                       ‫َِ‬
‫تا سلیمان را ید یدیا، یعنی «محبوب‬          ‫ترس به او نگفتند که طفل مرده است.‬
                   ‫خداوند» لقب دهد.‬        ‫آن ها گفتند: «او در حالیکه طفل مریض‬
                                           ‫بود آنقدر غم و غصه داشت و حاال ا گر‬
         ‫داود ربه را می گیرد‬
                      ‫َ‬                    ‫بداند که طفل مرده است چه خواهد کرد؟‬
  ‫(همچنین در اول تواریخ ۰۲: ۱ - ۳)‬
                                           ‫ممکن است بخود صدمه ای برساند.»‬
‫62  در عین حال یوآب با عمونیان‬             ‫91 اما وقتی داود دید که آن ها در گوش‬
‫جنگید و می خواست ربه، پایتخت شانرا‬
                 ‫َ‬                         ‫یکدیگر آهسته حرف می زنند، فهمید که‬
‫تصرف کند 72 و پیامی برای داود فرستاده‬      ‫طفلش مرده است. بنابران از آن ها پرسید:‬
‫گفت: «من با عمونیان جنگیدم و شهر‬           ‫«آیا طفل مرده است؟» آن ها جواب‬
‫ربه را که ذخیرۀ آب آن ها است تصرف‬      ‫َ‬   ‫دادند: «بلی، مرده است.» 02 آنگاه داود‬
‫کردم. 82 پس حاال بقیۀ سپاه را بفرست و‬      ‫از روی زمین برخاست. حمام کرد، عطر‬
‫کار را تمام کن تا فتح و ظفر بنام تو ختم‬    ‫زد و لباس پا ک پوشید. بعد به عبادتگاه‬
‫شود نه بنام من.» 92 پس داود همۀ سپاه را‬    ‫برای عبادت خداوند رفت. از آنجا به‬
‫جمع کرده به ربه رفت، جنگید و آنرا بکلی‬
                          ‫َ‬                ‫خانه آمد و گفت که برایش غذا بیاورند.‬
‫دوم سموئیل  21 ،​31‬
                                   ‫​‬                                          ‫634‬

‫بدیدنش آمد، امنون از او خواهش کرده‬
                        ‫َ ُ‬                 ‫تصرف کرد. 03 تاج پادشاه شانرا که وزن‬
‫گفت: «بگذار خواهرم تامار بیاید و یک‬         ‫آن سی و چهار کیلو از طالی خالص و‬
‫چیزی برایم پخته کند که بخورم، زیرا‬          ‫دارای جواهر بود از سرش گرفت و بر‬
‫خوش دارم که پیشروی من آشپزی کند و‬           ‫سر خود گذاشت و غنیمت بسیار زیاد و‬
                  ‫من از دستش بخورم.»‬        ‫قیمتی را با خود برد. 13 مردم شهر را به‬
‫7 آنگاه داود به تامار پیام فرستاد و‬         ‫غالمی گرفت تا با اره، تیشه و تبر برای‬
‫گفت: «به خانۀ برادرت برو و برای او‬          ‫شان کار کنند و کارگران داشهای خشت‬
‫نان بپز.» 8 پس تامار بخانۀ امنون رفت‬
          ‫َ ُ‬                               ‫باشند. به همین ترتیب، با همه شهرهای‬
‫و امنون در اطاق خواب خود روی بستر‬     ‫َ ُ‬   ‫عمونیان رفتار کرد. بعد داود و سپاهش‬
‫دراز کشیده بود. تامار کمی آرد گرفت و‬                            ‫به اورشلیم برگشتند.‬
‫خمیر کرد و نان پخت. 9 بعد آنرا در یک‬
‫پطنوس برای او برد. اما امنون از خوردن‬                    ‫امنون و تامار‬
                                                                   ‫َ ُ‬
              ‫َ ُ‬
‫خودداری کرد و گفت هیچکس در خانه‬
‫نباشد. همه را بیرون کن. بنابران، خانه‬
                                            ‫ابشالوم، پسر داود، خواهر‬
                                            ‫ز یبائی داشت بنام تامار.‬      ‫31‬
‫خالی شد. 01 آنگاه امنون به تامار گفت:‬
                  ‫َ ُ‬                       ‫پسر دیگر داود که ا منون نام داشت‬
                                                            ‫َ ُ‬
‫«حاال نان را به اطاق خوابم بیار و با دست‬    ‫عاشق تامار شد. 2 عشق تامار آنقدر او‬
‫خود بدهانم کن.» 11 اما وقتی تامار نان‬       ‫را رنج می داد که سرانجام بیمار شد.‬
‫را برای او به اطاق خوابش برد، امنون از‬
      ‫َ ُ‬                                   ‫چون تامار با کره بود، امکان نداشت که‬
‫دست او گرفت و گفت: «بیا خواهر عزیزم،‬        ‫امنون با او رابطه ای داشته باشد. 3 امنون‬
                                               ‫َ ُ‬                               ‫َ ُ‬
‫با من در بستر بخواب.» 21 تامار گفت:‬         ‫دوست هوشیار و زیرکی داشت که نام‬
‫«نه، برادر مرا وادار به این کار نکن،‬        ‫او یوناداب بود. او پسر شمعی، برادر‬
‫زیرا این عمل در اسرائیل جنایت است.‬          ‫داود بود. 4 یکروز یوناداب به ا منون‬
                                                ‫َ ُ‬
‫احمق و ساده لوح نباش. 31 می دانی‬            ‫گفت: «ای شهزاده، چرا روز بروز الغر‬
‫که من شرمنده و رسوا می شوم و تو هم‬          ‫می شوی و چرا به من نمی گوئی که چه‬
‫یکی از احمقترین مردان اسرائیل بشمار‬         ‫تکلیف داری؟» امنون گفت: «من تامار،‬
                                                                  ‫َ ُ‬
‫خواهی رفت. برو با پادشاه حرف بزن و‬          ‫ یوناداب‬ ‫خواهر اندرم را دوست دارم.» 5‬

‫او اجازه می دهد که با من عروسی کنی.»‬        ‫به او گفت: «برو در بسترت دراز بکش و‬
‫41 اما امنون حرف او را نشنید و چون او از‬
                                  ‫َ ُ‬       ‫بهانه کن که مریض هستی. وقتیکه پدرت‬
‫تامار قویتر بود مجبورش ساخت که با او‬        ‫به دیدنت آمد از او خواهش کن که به‬
                            ‫همبستر شود.‬     ‫خواهرت تامار اجازه بدهد که برایت غذا‬
‫51 بعد امنون دفعتا از تامار متنفر شد.‬
                     ‫ً‬        ‫َ ُ‬           ‫تهیه کند و بگو که از دست او نان مزه ات‬
    ‫ً‬
‫نفرت او شدیدتر از عشقی بود که قبال به‬       ‫می دهد.» 6 پس امنون به بستر رفت و‬
                                                                ‫َ ُ‬
‫او داشت. پس به تامار گفت که فور ا‬
‫ً‬                                           ‫بهانه کرد که مریض است. وقتیکه پادشاه‬
‫734‬                               ‫دوم سموئیل  31‬

‫می چیدند و ابشالوم تمام برادران خود را‬       ‫از خانه اش خارج شود. 61 تامار گفت:‬
‫در آن مراسم دعوت کرد. 42 ابشالوم پیش‬         ‫«نه، برادر این کار غلط است، زیرا ا گر‬
‫پادشاه رفت و به او گفت: «عنقریب‬              ‫مرا از خانه بیرون کنی این کار تو بدتر‬
‫مراسم پشم چینی برگزار می شود و‬                          ‫ً‬
                                             ‫از جنایتی خواهد بود که قبال مرتکب‬
‫می خواهم که پادشاه و مأمورینش در‬             ‫شدی.» اما امنون به زاری او گوش نداد‬
                                                                        ‫َ ُ‬
‫این مراسم شرکت کنند.» 52 اما پادشاه‬          ‫71 و خادم خود را صدا کرد و گفت بیا‬
‫گفت: «نه، فرزندم، ا گر همۀ ما بیائیم‬         ‫این زن را از پیش من بیرون ببر و دروازه‬
‫برایت بسیار زحمت می شود.» ابشالوم‬            ‫را پشت سرش قفل کن. 81 پس خادم‬
‫بسیار اصرار کرد، اما پادشاه نپذیرفت.‬         ‫امنون او را از خانه بیرون کرد و دروازه‬‫َ ُ‬
‫از او تشکر کرد و برکتش داد. 62 ابشالوم‬        ‫ِ‬
                                             ‫را پشت سرش بست. تامار پیراهن دراز‬
‫گفت: «ا گر شما نمی توانید بیائید،‬            ‫آستین دار به تن داشت، زیرا قرار رواج‬
‫اقالً به برادرم ا منون اجازه بدهید که‬
                        ‫َ ُ‬                  ‫آن زمان، دختران با کرۀ پادشاه آن نوع‬
‫بیاید.» پادشاه پرسید: «چرا ا منون‬
   ‫َ ُ‬                                       ‫لباس می پوشیدند. 91 تامار خا کستر را بر‬
‫را می خواهی که بیاید؟» 72 اما چون‬            ‫سر خود ریخت، لباس خود را پاره کرد و‬
‫ابشالوم بسیار زاری کرد، شاه اجازه‬            ‫در حالیکه دستهای خود را بر سر گذاشته‬
‫داد که امنون و همه پسران دیگرش با او‬
                                ‫َ ُ‬          ‫بود فریاد کنان از آنجا رفت. 02 ابشالوم از‬
‫بروند. 82 بعد ابشالوم به خادمان خود امر‬      ‫تامار پرسید: «آیا برادرت این کار را با‬
‫کرد: «صبر کنید تا سر امنون از شراب‬
              ‫َ ُ‬                            ‫تو کرده است؟ آرام باش. غصه نخور. او‬
‫گرم شود. به مجردیکه اشاره کردم فورا‬
‫ً‬                                            ‫برادر تو است.» تامار در خانۀ ابشالوم در‬
‫امنون را بکشید و نترسید، زیرا به امر‬   ‫َ ُ‬                  ‫غم و پریشانی بسر می برد.‬
‫من آن کار را می کنید. پس دلیر و شجاع‬         ‫12  وقتی خبر بگوش پادشاه رسید،‬
‫باشید.» 92 پس خادمان ابشالوم امر آقای‬        ‫بسیار قهر شد. ولی پسر خود، امنون را‬
                                                    ‫َ ُ‬
‫خود را بجا آورده امنون را کشتند. پسران‬
                      ‫َ ُ‬                    ‫سرزنش نکرد، زیرا او را بسیار دوست‬
‫دیگر شاه بر قاطرهای خود سوار شدند و‬          ‫داشت و برعالوه پسر اولش هم بود.‬
                  ‫از ترس جان فرار کردند.‬     ‫22 اما ابشالوم حرف خوب یا بد به امنون‬
                                                ‫َ ُ‬
‫03 وقتی آن ها هنوز در راه بودند به داود‬      ‫نزد. مگر بخاطریکه آن رسوائی را بسر‬
‫خبر رسید که ابشالوم همه پسران او را کشته‬     ‫خواهرش آورده بود در دل خود نفرت‬
‫و یکی شانرا هم زنده نمانده است. 13 آنگاه‬                          ‫شدیدی از او داشت.‬
‫شاه برخاست و لباس خود را پاره کرد و‬
‫بروی زمین دراز افتاد. مأمورینش هم‬                         ‫انتقام ابشالوم‬
‫همگی با جامه های دریده بدور او ایستاده‬       ‫32  دو سال از آن ماجرا گذشت.‬
‫بودند. 23 اما یوناداب، برادرزادۀ داود (پسر‬   ‫پشم چینان ابشالوم، در بعل حاصور در‬
‫شمعی) گفت: «خاطر تان جمع باشد،‬               ‫نزدیکی افرایم، پشم گوسفندان او را‬
Dari bible tawrat old testament 2 samuel
Dari bible tawrat old testament 2 samuel
Dari bible tawrat old testament 2 samuel
Dari bible tawrat old testament 2 samuel
Dari bible tawrat old testament 2 samuel
Dari bible tawrat old testament 2 samuel
Dari bible tawrat old testament 2 samuel
Dari bible tawrat old testament 2 samuel
Dari bible tawrat old testament 2 samuel
Dari bible tawrat old testament 2 samuel
Dari bible tawrat old testament 2 samuel
Dari bible tawrat old testament 2 samuel
Dari bible tawrat old testament 2 samuel
Dari bible tawrat old testament 2 samuel
Dari bible tawrat old testament 2 samuel
Dari bible tawrat old testament 2 samuel
Dari bible tawrat old testament 2 samuel
Dari bible tawrat old testament 2 samuel
Dari bible tawrat old testament 2 samuel
Dari bible tawrat old testament 2 samuel
Dari bible tawrat old testament 2 samuel

More Related Content

More from AsiaBibles

Dari bible tawrat old testament ecclesiastes
Dari bible tawrat old testament ecclesiastesDari bible tawrat old testament ecclesiastes
Dari bible tawrat old testament ecclesiastesAsiaBibles
 
Dari bible tawrat old testament 2 chronicles
Dari bible tawrat old testament 2 chroniclesDari bible tawrat old testament 2 chronicles
Dari bible tawrat old testament 2 chroniclesAsiaBibles
 
Dari bible tawrat old testament 1 chronicles
Dari bible tawrat old testament 1 chroniclesDari bible tawrat old testament 1 chronicles
Dari bible tawrat old testament 1 chroniclesAsiaBibles
 
Dari bible injil new testament titus
Dari bible injil new testament titusDari bible injil new testament titus
Dari bible injil new testament titusAsiaBibles
 
Dari bible injil new testament romans
Dari bible injil new testament romansDari bible injil new testament romans
Dari bible injil new testament romansAsiaBibles
 
Dari bible injil new testament revelations
Dari bible injil new testament revelationsDari bible injil new testament revelations
Dari bible injil new testament revelationsAsiaBibles
 
Dari bible injil new testament philippians
Dari bible injil new testament philippiansDari bible injil new testament philippians
Dari bible injil new testament philippiansAsiaBibles
 
Dari bible injil new testament philemon
Dari bible injil new testament philemonDari bible injil new testament philemon
Dari bible injil new testament philemonAsiaBibles
 
Dari bible injil new testament matthew
Dari bible injil new testament matthewDari bible injil new testament matthew
Dari bible injil new testament matthewAsiaBibles
 
Dari bible injil new testament luke
Dari bible injil new testament lukeDari bible injil new testament luke
Dari bible injil new testament lukeAsiaBibles
 
Dari bible injil new testament jude
Dari bible injil new testament judeDari bible injil new testament jude
Dari bible injil new testament judeAsiaBibles
 
Dari bible injil new testament john
Dari bible injil new testament johnDari bible injil new testament john
Dari bible injil new testament johnAsiaBibles
 
Dari bible injil new testament james
Dari bible injil new testament jamesDari bible injil new testament james
Dari bible injil new testament jamesAsiaBibles
 
Dari bible injil new testament hebrews
Dari bible injil new testament hebrewsDari bible injil new testament hebrews
Dari bible injil new testament hebrewsAsiaBibles
 
Dari bible injil new testament galatians
Dari bible injil new testament galatiansDari bible injil new testament galatians
Dari bible injil new testament galatiansAsiaBibles
 
Dari bible injil new testament ephesians
Dari bible injil new testament ephesiansDari bible injil new testament ephesians
Dari bible injil new testament ephesiansAsiaBibles
 
Dari bible injil new testament colossians
Dari bible injil new testament colossiansDari bible injil new testament colossians
Dari bible injil new testament colossiansAsiaBibles
 
Dari bible injil new testament 3 john
Dari bible injil new testament 3 johnDari bible injil new testament 3 john
Dari bible injil new testament 3 johnAsiaBibles
 
Dari bible injil new testament 2 timothy
Dari bible injil new testament 2 timothyDari bible injil new testament 2 timothy
Dari bible injil new testament 2 timothyAsiaBibles
 
Dari bible injil new testament 2 thessalonians
Dari bible injil new testament 2 thessaloniansDari bible injil new testament 2 thessalonians
Dari bible injil new testament 2 thessaloniansAsiaBibles
 

More from AsiaBibles (20)

Dari bible tawrat old testament ecclesiastes
Dari bible tawrat old testament ecclesiastesDari bible tawrat old testament ecclesiastes
Dari bible tawrat old testament ecclesiastes
 
Dari bible tawrat old testament 2 chronicles
Dari bible tawrat old testament 2 chroniclesDari bible tawrat old testament 2 chronicles
Dari bible tawrat old testament 2 chronicles
 
Dari bible tawrat old testament 1 chronicles
Dari bible tawrat old testament 1 chroniclesDari bible tawrat old testament 1 chronicles
Dari bible tawrat old testament 1 chronicles
 
Dari bible injil new testament titus
Dari bible injil new testament titusDari bible injil new testament titus
Dari bible injil new testament titus
 
Dari bible injil new testament romans
Dari bible injil new testament romansDari bible injil new testament romans
Dari bible injil new testament romans
 
Dari bible injil new testament revelations
Dari bible injil new testament revelationsDari bible injil new testament revelations
Dari bible injil new testament revelations
 
Dari bible injil new testament philippians
Dari bible injil new testament philippiansDari bible injil new testament philippians
Dari bible injil new testament philippians
 
Dari bible injil new testament philemon
Dari bible injil new testament philemonDari bible injil new testament philemon
Dari bible injil new testament philemon
 
Dari bible injil new testament matthew
Dari bible injil new testament matthewDari bible injil new testament matthew
Dari bible injil new testament matthew
 
Dari bible injil new testament luke
Dari bible injil new testament lukeDari bible injil new testament luke
Dari bible injil new testament luke
 
Dari bible injil new testament jude
Dari bible injil new testament judeDari bible injil new testament jude
Dari bible injil new testament jude
 
Dari bible injil new testament john
Dari bible injil new testament johnDari bible injil new testament john
Dari bible injil new testament john
 
Dari bible injil new testament james
Dari bible injil new testament jamesDari bible injil new testament james
Dari bible injil new testament james
 
Dari bible injil new testament hebrews
Dari bible injil new testament hebrewsDari bible injil new testament hebrews
Dari bible injil new testament hebrews
 
Dari bible injil new testament galatians
Dari bible injil new testament galatiansDari bible injil new testament galatians
Dari bible injil new testament galatians
 
Dari bible injil new testament ephesians
Dari bible injil new testament ephesiansDari bible injil new testament ephesians
Dari bible injil new testament ephesians
 
Dari bible injil new testament colossians
Dari bible injil new testament colossiansDari bible injil new testament colossians
Dari bible injil new testament colossians
 
Dari bible injil new testament 3 john
Dari bible injil new testament 3 johnDari bible injil new testament 3 john
Dari bible injil new testament 3 john
 
Dari bible injil new testament 2 timothy
Dari bible injil new testament 2 timothyDari bible injil new testament 2 timothy
Dari bible injil new testament 2 timothy
 
Dari bible injil new testament 2 thessalonians
Dari bible injil new testament 2 thessaloniansDari bible injil new testament 2 thessalonians
Dari bible injil new testament 2 thessalonians
 

Dari bible tawrat old testament 2 samuel

  • 1. ‫کتاب دوم سموئیل‬ ‫مقدمه‬ ‫کتاب دوم سموئیل ادامه کتاب اول سموئیل است. این کتاب تاریخ سلطنت داود پادشاه را که ابتدا‬ ‫صرف در جنوب کشور در یهودا و بعدا بر تمام اسرائیل حکومت کرد، بیان می کند. برعالوه کتاب‬ ‫ً‬ ‫دوم سموئیل یک تصویر روشن در مورد کارهای داود پادشاه که برای استحکام و توسعۀ سلطنت خود،‬ ‫هم با دشمنان خارجی و هم با مشکالت داخلی مبارزه کرد، به ما پیشکش می کند. داود به خدا ایمان‬ ‫راسخ داشت و شخصی مطابق به میل دل خدا بود. او وفاداری ملت اسرائیل را نیز به خود جلب کرد.‬ ‫با وجود آن داود کارهای بیرحمانه ای هم انجام داد و بخاطر جاه طلبی و ارضای خواهش نفس خود‬ ‫گناهانی زشتی را مرتکب شد. اما وقتیکه ناتان نبی او را به گناهانش متوجه ساخت، داود به حضور‬ ‫خدا به گناهان خود اعتراف کرده و جزای آنرا نیز پذیرفت.‬ ‫کار های داود پادشاه، سرمشق برای بنی اسرائیل بود. شرح زندگی و پیروزی های او چنان بر مردم اثر‬ ‫کرده بود که آنها همیشه پادشاهی که از نسل داود باشد برای خود آرزو می کردند.‬ ‫حدود هزار سال بعد از داود پادشاه، از نسل او پادشاه دیگری به دنیا آمد که تا ابد بر قلب های مردم‬ ‫حکومت می کند. این پادشاه ابدی عیسی مسیح از نسل داود است.‬ ‫فهرست مندرجات:‬ ‫سلطنت داود بر یهودا: فصل ۱ - ۴‬ ‫سلطنت داود بر تمام اسرائیل: فصل ۵ - ۴۲‬ ‫الف: سالهای اول سلطنت: فصل ۵ - ۰۱‬ ‫ب: گناه داود: فصل ۱۱ - ۲۱: ۵۲‬ ‫ج: سختی و مشکالت: فصل ۲۱: ۶۲ - ۰۲: ۶۲‬ ‫د: سالهای اخیر: فصل ۱۲ - ۴۲‬ ‫914‬
  • 2. ‫دوم سموئیل  1‬ ‫024‬ ‫11 آنگاه داود و همراهانش یخن خود‬ ‫را پاره کردند و 21 برای شائول، یوناتان،‬ ‫داود برای شائول و‬ ‫ُ‬ ‫سپاه خداوند و قوم اسرائیل که در آن‬ ‫یوناتان ماتم می کند‬ ‫ُ‬ ‫روز کشته شدند، گریه و نوحه کردند و تا‬ ‫شام روزه گرفتند. 31 داود از جوان قاصد‬ ‫بعد از وفات شائول و بازگشت از‬ ‫کشتار عمالیقیان، داود دو روز در‬ ‫1‬ ‫پرسید: «از کجا هستی؟» او جواب داد:‬ ‫ِ َ‬ ‫صقلغ توقف کرد. 2 در روز سوم نا گهان مرد‬ ‫«من پسر یک مهاجر عمالیقی هستم.»‬ ‫جوانی با لباس پاره و خا ک بسر از اردوی‬ ‫41 داود گفت: «آیا نترسیدی که پادشاه‬ ‫شائول پیش داود آمد و روی بخا ک افتاد‬ ‫برگزیدۀ خداوند را کشتی؟» 51 بعد داود به‬ ‫و تعظیم کرد. 3 داود از او پرسید: «از کجا‬ ‫یکی از مردان همراه خود گفت: «او را‬ ‫آمده ای؟» او جواب داد: «من از اردوی‬ ‫بکش!» آن مرد با شمشیر خود او را زد و‬ ‫اسرائیل فرار کرده ام.» 4 داود سوال کرد:‬ ‫بقتل رساند. 61 داود گفت: «خونت بگردن‬ ‫«از جنگ چه احوال داری؟» او گفت:‬ ‫خودت باشد، زیرا با زبان خود اقرار کردی‬ ‫«مردم ما از میدان جنگ گریختند.‬ ‫که پادشاه برگزیدۀ خداوند را کشته ای.»‬ ‫بسیاری از آن ها زخمی و کشته شدند.‬ ‫شائول و پسرش، یوناتان هم مردند.»‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫مرثیۀ داود برای شائول و یوناتان‬ ‫ُ‬ ‫5 داود پرسید: «از کجا می دانی که شائول‬ ‫71 داود این مرثیه را برای شائول و‬ ‫و یوناتان مرده اند؟» 6 او جواب داد:‬ ‫ُ‬ ‫ بعد امر کرد که‬ ‫ِ‬ ‫«اتفاقا گذر من به کوه جلبوع افتاد و پسرش، یوناتان خواند. 81‬ ‫ُ‬ ‫ً‬ ‫در آنجا شائول را دیدم که بر نیزۀ خود آنرا به همه مردم یهودا تعلیم بدهند. (این‬ ‫تکیه داده و عراده ها و سواران دشمن به مرثیه در «کتاب یاشر» ثبت شده است.)‬ ‫91 «جالل و شوکت تو ای اسرائیل،‬ ‫او نزدیک می شدند. 7 وقتی به پشت سر‬ ‫در تپه های بلند از بین رفت.‬ ‫نگاه کرد و مرا دید، صدا کرد که پیش‬ ‫دیدی که دالوران چسان سقوط‬ ‫او بروم. من رفتم و گفتم: «بفرمائید،‬ ‫ این خبر را در جت اعالن‬ ‫َ‬ ‫کردند. 02‬ ‫چه خدمتی کرده می توانم؟» 8 او پرسید:‬ ‫نکنید. در جاده های اشقَ لُون خبر‬ ‫َ‬ ‫«تو کیستی؟» جواب دادم: «من یک‬ ‫نبرید، مبادا دختران فلسطینی ها‬ ‫عمالیقی هستم.» 9 او از من خواهش‬ ‫خوشحال شوند و دختران مشرک‬ ‫کرده گفت: «بیا مرا بکش و از این رنج‬ ‫ذوق بزنند.‬ ‫خالصم کن، زیرا با وجود این درد کشنده‬ ‫ِ‬ ‫ ای کوههای جلبوع، شبنم و باران‬ ‫12‬ ‫هنوز هم زنده هستم.» 01 بنابران، رفتم و او‬ ‫بر شما نبارد. در مزارع تان کشت‬ ‫را کشتم، چون می دانستم بخاطر آن زخم‬ ‫و زراعت نشود، زیرا در آنجا سپر‬ ‫مهلکی که داشت امکان زنده ماندنش‬ ‫قهرمانان دور انداخته شده؛‏و سپر‬ ‫نبود. بعد تاج سر و بازوبندش را گرفته‬ ‫شائول دیگر با روغن جال داده‬ ‫بحضور آقای خود آوردم.»‬
  • 3. ‫124‬ ‫دوم سموئیل  1 ،​2‬ ‫​‬ ‫آمدند و داود را بعنوان پادشاه قبیلۀ یهودا‬ ‫نمی شود ‏ 22 شائول و یوناتان‬ ‫ُ‬ ‫.‬ ‫انتخاب کردند.‬ ‫یکجا، نیرومندترین دشمنان خود‬ ‫وقتی به داود خبر رسید که مردم‬ ‫را کشتند. از جنگ دست خالی‬ ‫یابیش جلعاد شائول را بخا ک سپردند،‬ ‫برنگشتند.‬ ‫5 داود این پیام را برای شان فرستاد:‬ ‫32 چقدر دوست داشتنی و خوشرو‬ ‫«خداوند بخاطر وفاداری به شاه تان و‬ ‫بودند! در زندگی و مرگ با هم‬ ‫تدفین آبرومندانۀ او به شما برکت بدهد!‬ ‫یکجا بودند. تیزتر از عقاب‬ ‫6 دعا می کنم که خداوند هم بنوبۀ خود،‬ ‫تیزبال و قویتر از شیر غران بودند.‬ ‫وفا و محبت سرشار خود را نصیب شما‬ ‫42 حاال ای دوشیزگان اسرائیل، برای‬ ‫گرداند! من هم بخاطر کردار نیک تان‬ ‫شائول گریه کنید که شما را با‬ ‫البته خوبی و احسان خود را از شما‬ ‫لباس سرخ و نفیس ملبس کرد و‬ ‫دریغ نمی کنم. 7 پس از شما تمنا دارم‬ ‫با زیورات طال آراست.‬ ‫که چون شائول مرده است، شما باید مثل‬ ‫52 این قهرمانان توانا چگونه در‬ ‫قبیلۀ یهودا که مرا بعنوان پادشاه خود‬ ‫جریان جنگ کشته شدند. یوناتان‬ ‫ُ‬ ‫انتخاب کردند، مددگار شجاع و وفادار‬ ‫بر تپه ها جان داد. 62 برادرم‬ ‫من باشید.»‬ ‫یوناتان، دلم بخاطر تو ماالمال غم‬ ‫ُ‬ ‫است. تو برای من عزیز و دوست‬ ‫ایشبوشت، پادشاه اسرائیل‬ ‫داشتنی بودی. محبت تو به من‬ ‫8-9 در این وقت ابنیر، پسر نیر، سپهساالر‬ ‫َ‬ ‫عمیقتر از عشق زنان بود.‬ ‫لشکر شائول، به محنایم رفت و ایشبوشت،‬ ‫72 دالوران به خا ک افتاده و‬ ‫پسر شائول را به پادشاهی قلمرو جلعاد،‬ ‫مرده اند و اسلح ‌_های آنها‬ ‫ه‬ ‫آشوریان، ِیزرعیل، افرایم، بنیامین و‬ ‫از بین رفتند.»‬ ‫سایر سرزمین اسرائیل گماشت. 01 وقتی‬ ‫ایشبوشت پادشاه شد، چهل ساله بود و دو‬ ‫داود، پادشاه منتخب یهودا‬ ‫داود از خداوند سوال کرد: «آیا سال سلطنت کرد. 11 اما داود مدت هفت‬ ‫به یکی از شهرهای یهودا بروم؟» سال و شش ماه در حبرون پادشاه قبیلۀ‬ ‫2‬ ‫خداوند جواب داد: «بلی، برو.» داود یهودا بود.‬ ‫پرسید: «به کدام شهر بروم؟» خداوند فرمود:‬ ‫جنگ بین اسرائیل و یهودا‬ ‫«به شهر حبرون.» 2 پس داود با دو زن خود،‬ ‫21 روزی ابنیر، پسر نیر با یک تعداد از‬ ‫َ‬ ‫اخینوعم ِیزرعیلی و ا ِبیجایل، بیوۀ نابال‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ ِ ُ َ‬ ‫ِ‬ ‫َ َ  و با همۀ افرادش و فامیلهای آنها به عسا کر ایشبوشت از محنایم به جبعون رفت.‬ ‫کرملی 3‬ ‫شهرهای اطراف حبرون کوچ کردند. 4 بعد 31 سپاه داود هم به سرکردگی یوآب (پسر‬ ‫ِ‬ ‫سرکردگان قبیلۀ یهودا برای مراسم تاج پوشی ِزرویه) در کنار حوض جبعون رسیدند و هر‬
  • 4. ‫دوم سموئیل  2‬ ‫224‬ ‫42 یوآب و ابیشای به دنبال ابنیر رفتند.‬ ‫َ‬ ‫دو سپاه در دو طرف حوض مقابل هم قرار‬ ‫هنگام غروب آفتاب به تپۀ امه که در‬ ‫َ‬ ‫گرفتند. 41 آنگاه ابنیر به یوآب پیشنهاد کرده‬ ‫َ‬ ‫نزدیکی جیح و در امتداد سرک بیابان‬ ‫گفت: «بگذار جوانان ما زورآزمائی کنند!»‬ ‫جبعون است رسیدند. 52 سپاه ابنیر که همه‬ ‫َ‬ ‫ِ‬ ‫یوآب موافقه کرد. 51 پس دوازده نفر از گروه‬ ‫از مردم بنیامین بودند، یکجا در باالی‬ ‫بنیامین و ایشبوشت پسر شاول و دوازده‬ ‫تپه جمع شدند. 62 آنگاه ابنیر خطاب به‬ ‫َ‬ ‫نفر از گروه داودانتخاب شدند و به‏جنگ‬ ‫یوآب کرده گفت: «تا بکی می خواهی‬ ‫پرداختند. 61 هر کدام از سر حریف می گرفت‬‫‪‎‎‬‬ ‫که با شمشیر خود به جان یکدیگر‬ ‫و شمشیر را به پهلوی یکدیگر می زدند، تا‬ ‫بیفتیم؟ نمی دانی که این کار ات عاقبت‬ ‫ِ‬ ‫آنکه همه کشته شدند و آنجا را که در جبعون‬ ‫نا گواری خواهد داشت؟ چرا به مردانت‬ ‫است میدان شمشیر نامیدند. 71 جنگ آنروز‬ ‫امر نمی کنی که دست از تعقیب برادران‬ ‫یک جنگ خونین بود که در نتیجه سپاه‬ ‫خود بکشند؟» 72 یوآب در جواب گفت:‬ ‫داود لشکر ابنیر را شکست داد.‬ ‫َ‬ ‫«قسم به خدای زنده می خورم که ا گر‬ ‫81 سه پسر ِزرویه، یعنی یوآب، ابیشای‬ ‫تو حرفی نمی زدی ما تا فردا صبح در‬ ‫و عسائیل هم در آنجا بودند. عسائیل‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫تعقیب شما می بودیم.» 82 بنابران یوآب‬ ‫که مثل یک آهوی وحشی چابک و‬ ‫سرنا نواخت و همگی توقف کردند و دست‬ ‫ُ‬ ‫تیز بود 91 تک و تنها به تعقیب ا بنیر‬ ‫َ‬ ‫از تعقیب سپاه اسرائیل کشیدند و دیگر با‬ ‫رفت. مستقیما او را دنبال کرد و هیچ‬ ‫ً‬ ‫آن ها جنگ نکردند.‬ ‫ ا بنیر به پشت‬ ‫َ‬ ‫چیزی مانعش نمی شد. 02‬ ‫92 ابنیر و مردان او از راه درۀ ُاردن تمام‬ ‫َ‬ ‫سر خود دید و پرسید: «عسائیل، این‬ ‫َ‬ ‫شب رفته از دریای ُاردن عبور کردند. و‬ ‫تو هستی؟» او جواب داد: «بلی،‬ ‫فردای آن تا به ظهر راه پیمودند تا اینکه‬ ‫من هستم.» 12 ابنیر گفت: «به دو طرفت‬ ‫َ‬ ‫به محنایم رسیدند.‬ ‫ببین، یکی از جوانان را دستگیر کن،‬ ‫03 یوآب پس از تعقیب ابنیر به حبرون‬ ‫َ‬ ‫دارائی اش را بگیر و پی کار ات برو.»‬ ‫برگشت و تمام سپاه خود را جمع کرد. بعد‬ ‫اما عسائیل قبول نکرد و به تعقیب‬ ‫َ‬ ‫از سرشماری دید که بغیر از عسائیل‬ ‫َ‬ ‫خود ادامه داد. 22 ا بنیر باز به او گفت:‬ ‫َ‬ ‫نوزده نفر دیگر از عسا کر داود کم بودند.‬ ‫«از اینجا برو. نمی خواهم ترا بکشم،‬ ‫13 اما سیصد و شصت نفر از افراد ابنیر،‬ ‫َ‬ ‫زیرا در آنصورت چطور می توانم بروی‬ ‫از قبیلۀ بنیامین، به دست عسا کر داود‬ ‫برادرت، یوآب نگاه کنم؟» 32 او باز هم‬ ‫تلف شده بودند. 23 بعد جنازۀ عسائیل را‬ ‫َ‬ ‫قبول نکرد. آنگاه ا بنیر نوک نیزه را به‬ ‫َ‬ ‫بردند و در آرامگاه پدرش در بیت لحم‬ ‫شکم او زد و سر آن از پشتش بیرون‬ ‫بخا ک سپردند. یوآب و افرادش تمام‬ ‫شد، به زمین افتاد و جابجا مرد. هر که‬ ‫ُ‬ ‫شب راه زدند و هنگام دمیدن صبح به‬ ‫به آنجائی که جنازۀ عسائیل افتاده بود‬ ‫َ‬ ‫حبرون رسیدند.‬ ‫می رسید، می ایستاد.‬
  • 5. ‫324‬ ‫دوم سموئیل  3‬ ‫با تو کمک می کنم و زمام اختیار تمام‬ ‫سرزمین اسرائیل را به دست تو می دهم.»‬ ‫ابنیر پیش داود می رود‬ ‫َ‬ ‫31 داود قبول کرد و گفت: «بسیار خوب،‬ ‫من با تو عهد می کنم، ولی به یک شرط‬ ‫جنگ بین خانوادۀ شائول و خاندان‬ ‫داود ادامه داشت. قوای شائول روز‬ ‫3‬ ‫که تا اول میکال، دختر شائول را باخود‬ ‫بروز ضعیفتر می شد و خاندان داود قویتر.‬ ‫پیش من نیاوری با تو روبرو نمی شوم.»‬ ‫2 شش پسر داود در حبرون بدنیا آمدند‬ ‫41 بعد داود به ایشبوشت پیام فرستاده‬ ‫َ ِ ُ َ‬ ‫که اولین آن ها عمون و مادرش اخینوعم‬ ‫گفت: «زن من، میکال را که در بدل‬ ‫ِیزرعیلی بود. 3 پسر دوم او کیالب بود‬ ‫یکصد پوست آلۀ تناسلی فلسطینی ها‬ ‫که ا ِبیجایل، بیوۀ نابال کَرملی بدنیا آورد.‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫نامزد من شده بود برای من بفرست.»‬ ‫سومی ابشالوم، پسر معکه، دختر تلمی‬ ‫َ َ‬ ‫51 ایشبوشت او را از شوهرش، فلتئیل پسر‬ ‫پادشاه جشور، 4 چهارمی ا د ونیا، پسر‬ ‫َُ‬ ‫الیش پس گرفت 61 و شوهرش گریه کنان‬ ‫ و‬ ‫ِ فَ‬ ‫حجیت، پنجمی ش طیا، پسر ابیطال 5‬ ‫َ‬ ‫َ‬ ‫تا به بحوریم بدنبال او رفت. بعد ابنیر به‬ ‫َ‬ ‫ِ َ‬ ‫ششمی یترعام، پسر عجله بود.‬ ‫فلتئیل گفت: «برگرد و بخانه ات برو.»‬ ‫6 در جریان جنگ بین دو خاندان،‬ ‫او ناچار به خانۀ خود برگشت.‬ ‫ابنیر یکی از قدرتمندترین پیروان شائول‬ ‫َ‬ ‫71 در عین حال ابنیر با رهبران اسرائیل‬ ‫َ‬ ‫ شائول کنیزی داشت بنام ِر ِزفه‬ ‫گردید. 7‬ ‫مشوره کرد و به آن ها خاطر نشان نمود که‬ ‫که دختر ایه بود. ایشبوشت ابنیر را متهم‬ ‫َ‬ ‫ََ‬ ‫از مدتها به این طرف می خواستند داود‬ ‫ساخته گفت: «چرا با کنیز پدرم همبستر‬ ‫بر آن ها سلطنت کند، 81 پس حاال وقت‬ ‫شدی؟» 8 ابنیر خشمگین شد و فریاد زد:‬ ‫َ‬ ‫آن است که خواستۀ خود را عملی کنند،‬ ‫«مگر من سگ هستم که با من به این قسم‬ ‫زیرا قرار وعدۀ خداوند به داود که فرمود:‬ ‫رفتار می شود؟ با اینهمه خوبی هائی که‬ ‫«بوسیلۀ بنده ام داود، قوم اسرائیل را از‬ ‫من در حق پدرت، برادرانش و رفقایش‬ ‫دست فلسطینی ها و همه دشمنان شان‬ ‫کردم و نگذاشتم که دست داود به تو‬ ‫نجات می دهم.» 91 ابنیر همچنان بعد از‬ ‫َ‬ ‫برسد، تو امروز برعکس، بخاطر این زن‬ ‫مذا کره با رهبران قبیلۀ بنیامین پیش داود‬ ‫به من تهمت می زنی. 9-01 پس حاال با‬ ‫به حبرون رفت تا از نتیجۀ مذا کرات‬ ‫تمام قدرت خود می کوشم که سلطنت‬ ‫خود با قوم اسرائیل و قبیلۀ بنیامین، به او‬ ‫ِ‬ ‫را از تو گرفته همه را از دان تا بئرشبع،‬ ‫گزارش بدهد.‬ ‫قرار وعدۀ خداوند، به داود تسلیم کنم.»‬ ‫02 وقتی ابنیر با بیست نفر از جنگجویان‬ ‫َ‬ ‫11 بنابران، ایشبوشت از ترس خاموش ماند‬ ‫خود به حبرون رسید، داود برای شان دعوتی‬ ‫و نتوانست جوابی به ابنیر بدهد.‬ ‫َ‬ ‫ترتیب داد. 12 بعد ابنیر به داود گفت: «من‬ ‫َ‬ ‫21 آنگاه ابنیر پیامی به این مضمون به داود‬ ‫َ‬ ‫می خواهم بروم و تمام قوم اسرائیل را‬ ‫فرستاده گفت: «می دانی که این سرزمین‬ ‫جمع کنم و بحضور آقایم، پادشاه، بیاورم‬ ‫مال کیست؟ ا گر با من پیمان ببندی، من‬
  • 6. ‫دوم سموئیل  3 ،​4‬ ‫​‬ ‫424‬ ‫13 داود به یوآب و تمام کسانیکه با او‬ ‫تا قرار پیمانی که آن ها با شما می بندند،‬ ‫بودند گفت: «لباس تانرا پاره کنید و‬ ‫شما به آرزوی دیرینۀ خود برسید و بر آن ها‬ ‫نمد بپوشید و برای ابنیر ماتم بگیرید.»‬ ‫َ‬ ‫حکومت کنید.» پس داود به او اجازه داد‬ ‫داود پادشاه جنازۀ او را مشایعت کرد.‬ ‫و گفت: «بخیر و عافیت بروی.»‬ ‫23 بعد ابنیر را در حبرون بخا ک سپردند و‬ ‫َ‬ ‫پادشاه با آواز بلند بر سر قبر او گریه کرد‬ ‫یوآب از ابنیر انتقام می گیرد‬ ‫َ‬ ‫و همه مردم دیگر هم گریستند. 33 آنگاه‬ ‫22 بعد از آنکه ابنیر رفت، یوآب و بعضی‬ ‫َ‬ ‫پادشاه این مرثیه را برای ابنیر خواند: «آیا‬ ‫َ‬ ‫از افراد داود از یک حمله برگشتند و غنیمتی‬ ‫الزم بود که ابنیر مثل یک شخص احمق‬ ‫َ‬ ‫را که گرفته بودند با خود آوردند. 32 چون‬ ‫بمیرد؟ 43 دستهای تو بسته و پاهایت در‬ ‫یوآب شنید که ابنیر به مالقات شاه آمده بود‬ ‫َ‬ ‫زنجیر نبودند. تو کشته شدی و کشتن تو‬ ‫و پادشاه به او اجازه داد که بی خطر برود،‬ ‫نقشۀ یک جنایتکار بود.»‬ ‫42 به عجله پیش داود رفت و گفت: «چرا‬ ‫و مردم همگی دوباره برای ابنیر گریه‬ ‫َ‬ ‫این کار را کردی؟ ابنیر پیش تو آمد و تو‬ ‫َ‬ ‫کردند. 53 چون داود در روز جنازۀ ابنیر‬ ‫َ‬ ‫ تو خوب‬ ‫هم به او اجازه دادی که برود. 52‬ ‫چیزی نخورده بود، مردم از او خواهش‬ ‫می دانستی که او برای جاسوسی آمده بود‬ ‫کردند که یک لقمه نان بخورد، اما داود‬ ‫تا از همه حرکات و کارهایت باخبر شود.»‬ ‫قسم خورد که تا غروب آفتاب چیزی را‬ ‫62 وقتی یوآب از پیش داود رفت، فورا‬ ‫ً‬ ‫بلب نزند. 63 مردم احساسات نیک او را‬ ‫چند نفر را بدنبال ابنیر فرستاد و او را از کنار‬ ‫َ‬ ‫مثل دیگر کارهای خوب او تقدیر کردند.‬ ‫ بمجردیکه ابنیر‬ ‫َ‬ ‫چشمۀ سیره بازآوردند. 72‬ ‫73 و آنگاه دانستند که پادشاه در کشتن ابنیر‬ ‫َ‬ ‫به حبرون رسید، یوآب او را از دروازۀ شهر‬ ‫دخالتی نداشت. 83 پادشاه به مأمورین خود‬ ‫به بهانۀ مذا کرۀ خصوصی به گوشه ای‬ ‫گفت: «می دانید که امروز یک رهبر و‬ ‫برد. و در آنجا به انتقام خون برادر خود،‬ ‫یک شخصیت بزرگ اسرائیل کشته شد 93 و‬ ‫عسائیل شکم او را درید و بقتل رساند.‬ ‫َ‬ ‫82 پسانتر وقتی داود از ماجرا خبر شد،‬ ‫با اینکه من پادشاه برگزیدۀ خداوند هستم‬ ‫بازهم در مورد این دو پسر ِزرویه کاری از‬ ‫گفت: «من و سلطنت من در ریختن‬ ‫دست من پوره نیست. خداوند مردم شریر‬ ‫خون ا بنیر در حضور خداوند گناهی‬ ‫َ‬ ‫را به جزای اعمال شان برساند.»‬ ‫ از‬ ‫نداریم. یوآب و خاندان او مقصرند. 92‬ ‫خدا می خواهم که همۀ شان به سوزا ک‬ ‫قتل ایشبوشت‬ ‫و جذام مبتال شوند، از پا بیفتند و با دم‬ ‫َ‬ ‫وقتی ایشبوشت، پسر شائول شنید‬ ‫که ابنیر در حبرون کشته شد، از ترس‬ ‫َ‬ ‫4‬ ‫شمشیر و یا از قحطی بمیرند.» 03 به این‬ ‫ترتیب یوآب و برادرش، ابیشای ابنیر را‬ ‫َ‬ ‫کشتند، بخاطریکه برادر شان، عسائیل را در دست و پایش سست شدند و تمام مردم‬ ‫ُ‬ ‫َ‬ ‫اسرائیل به وحشت افتادند. 2-3 ایشبوشت‬ ‫جنگ جبعون بقتل رسانده بود.‬‫ِ‬
  • 7. ‫524‬ ‫دوم سموئیل  4 ،​5‬ ‫​‬ ‫انعام خوشخبری اش را به او دادم. 11 پس‬ ‫دو فرمانده، بنامهای بعنه و ریکاب داشت.‬ ‫می دانید کسیکه یک شخص نیک و صالح‬ ‫این دو نفر پسران ِرمون بیروتی و از قبیلۀ‬ ‫را در بستر خوابش بکشد چند برابر جزا‬ ‫بنیامین بودند که دو سپاه مهاجم را رهبری‬ ‫می بیند؟ آیا فکر می کنید که انتقام خون او‬ ‫ِ‬ ‫می کردند. (گرچه بیروتیان به جتایم، محل‬ ‫را از شما نمی گیرم و شما را از روی زمین‬ ‫سکونت فعلی شان فرار کرده بودند، اما‬ ‫محو نمی کنم؟» 21 آنگاه به خادمان خود‬ ‫ً‬ ‫اصال از مردم بنیامین بودند.)‬ ‫امر کرد که آن دو برادر را بکشند. آن ها امر‬ ‫4 یوناتان، پسر شائول پسری داشت که از‬ ‫ُ‬ ‫او را بجا آوردند. بعد دست و پای شان‬ ‫دو پا لنگ بود. او پنج ساله بود که خبر کشته‬ ‫را قطع کرده اجساد شان را در کنار حوض‬ ‫شدن شائول و یوناتان رسید. دایه اش او‬ ‫ُ‬ ‫حبرون آویختند. بعد سر ایشبوشت را در‬ ‫را در بغل گرفته فرار کرد، اما از بس که‬ ‫آرامگاه ابنیر، در حبرون دفن کردند.‬ ‫َ‬ ‫در فرار عجله داشت طفل از بغلش افتاد‬ ‫و لنگ شد. نام او مفیبوشت بود. 5 پسران‬ ‫داود بعنوان پادشاه تمام سرزمین‬ ‫ِرمون، یعنی ریکاب و بعنه، در حوالی ظهر‬ ‫اسرائیل انتخاب می شود‬ ‫به خانۀ ایشبوشت رفتند. ایشبوشت در‬ ‫(همچنین در اول تواریخ‬ ‫حال استراحت بود. 6 دروازه بان خانه‬ ‫۱۱: ۱ - ۹ و ۴۱: ۱ - ۷)‬ ‫که یک زن بود، گندم پا ک می کرد، اما‬ ‫بعد تمام سرکردگان قبایل اسرائیل‬ ‫بحضور داود در حبرون آمدند‬ ‫5‬ ‫لحظه ای بعد، از خستگی خوابش برد.‬ ‫7 بنابران، آن دو برادر از فرصت استفاده‬ ‫و گفتند: «ما همگی رگ و خون تو‬ ‫کرده داخل خانه شدند و به اطاق خواب‬ ‫هستیم. 2 پیش از این هرچند شائول‬ ‫ایشبوشت رفته او را در بسترش کشتند.‬ ‫پادشاه ما بود، ولی تو رهبر واقعی ما در‬ ‫بعد سرش را از تن جدا کردند و آنرا با‬ ‫جنگ بودی و خداوند فرمود که تو باید‬ ‫خود گرفته از طریق درۀ ُاردن تا صبح‬ ‫چوپان و راهنمای مردم اسرائیل باشی.»‬ ‫منزل زدند تا اینکه به حبرون رسیدند.‬ ‫3 پس همه مو سفیدان اسرائیل در حبرون‬ ‫8 پس سر ایشبوشت را بحضور داود برده‬ ‫بحضور شاه جمع شدند و داود پادشاه با‬ ‫گفتند: «سر ایشبوشت، پسر شائول را‬ ‫آن ها پیمان بست. مطابق آن پیمان داود‬ ‫که همیشه قصد کشتن ترا داشت برایت‬ ‫را بعنوان پادشاه خود انتخاب نمودند.‬ ‫آوردیم. خداوند انتقام آقای ما، پادشاه‬ ‫4 داود سی ساله بود که پادشاه شد و مدت‬ ‫را از شائول و اوالدۀ او گرفت.»‬ ‫ً‬ ‫چهل سال سلطنت کرد. 5 او قبال پادشاه‬ ‫9 اما داود جواب داد: «خداوندی که‬ ‫یهودا بود و مدت هفت سال و شش ماه در‬ ‫مرا از شر دشمنانم نجات داد شاهد است‬ ‫حبرون پادشاهی کرد. بعد مدت سی و سه‬ ‫01 وقتی آن کسیکه خبر مرگ شائول را برایم‬ ‫سال در اورشلیم بر تمام کشور اسرائیل‬ ‫آورد و فکر می کرد که من از آن خبر خوش‬ ‫پادشاه بود.‬ ‫ِ َ‬ ‫می شوم، او را در صقلغ کشتم و اینطور‬
  • 8. ‫دوم سموئیل  5‬ ‫624‬ ‫آن ها برایش پسران و دختران دیگر‬ ‫بدنیا آوردند. 41 اینها نامهای فرزندان‬ ‫داود اورشلیم را تصرف می کند‬ ‫او هستند که در اورشلیم متولد شدند:‬ ‫6 در این وقت داود و سپاهش به‬ ‫شمو ع ، شو با ب ، نا تا ن ، سلیما ن ،‬ ‫َ‬ ‫اورشلیم برای مقابله با یبوسیان که در آن‬ ‫ الیشمع،‬ ‫ِ‬ ‫َِ ُ‬ ‫51 ایبحار، الیشوع، نفج، یافیع، 61‬ ‫زمان باشندگان آنجا بودند رفتند. یبوسیان‬ ‫َِ َ‬ ‫الیداع و الیفَ لط.‬ ‫به این عقیده بودند که داود نمی تواند آن‬ ‫شهر را تسخیر کند. لهذا به داود گفتند:‬ ‫داود فلسطینیها را شکست می دهد‬ ‫«تو به اینجا آمده نمی توانی، زیرا حتی‬ ‫(همچنین در اول تواریخ ۴۱: ۸ - ۷۱)‬ ‫اشخاص کور و لنگ هم می توانند از‬ ‫71 چون فلسطینی ها شنیدند که داود‬ ‫آمدن تو جلوگیری کنند.» 7 با آنهم داود‬ ‫به پادشاهی اسرائیل انتخاب شده است،‬ ‫شهر مستحکم آن ها را تصرف کرد و‬ ‫همۀ لشکر برای دستگیری او رفتند. وقتی‬ ‫آنرا شهر داود نامید. 8 در آن روز داود به‬ ‫داود از آمدن آن ها خبر شد بداخل قلعه‬ ‫افراد خود گفت: «کسانی که می خواهند‬ ‫رفت. 81 فلسطینی ها بمجردیکه آمدند،‬ ‫بر یبوسیان حمله کنند، باید از راه کاریز‬ ‫در وادی رفائیان پراگنده شدند. 91 داود‬ ‫داخل شهر شوند و آن مردم کور و لنگ را‬ ‫از خداوند سوال کرد: «آیا برای مقابله‬ ‫که دشمنان من هستند، از بین ببرند.» (به‬ ‫با فلسطینی ها بروم و آیا می توانم آن ها‬ ‫همین دلیل است که می گویند: «کور و‬ ‫را شکست بدهم؟» خداوند در جواب او‬ ‫شل وارد قصر نخواهند شد.»)‬ ‫فرمود: «بلی، برو و مطمئن باش. آن ها‬ ‫9 داود پس از تصرف آن قلعۀ مستحکم‬ ‫را حتما شکست می دهی.»‬ ‫ً‬ ‫در آنجا سا کن شد و آن را «شهر داود» نامید.‬ ‫02 بنابران، داود رفت و در بعل فراسیم‬ ‫سپس از قسمت شرقی آنجا شروع کرده‬ ‫با فلسطینی ها جنگید و آن ها را شکست‬ ‫شهری را در اطراف آن بنا کرد. 01 داود‬ ‫داد و گفت: «خداوند مثل طوفان مهیبی‬ ‫روز بروز قویتر می شد، زیرا خداوند،‬ ‫دشمنانم را از سر راهم پاشان کرد.» از‬ ‫خدای قادر مطلق همراه او بود.‬ ‫همین خاطر آنجا را بعل فراسیم نامیدند.‬ ‫11 بعد حیرام، پادشاه صور قاصدانی را با‬ ‫12 بعد داود و سپاهیانش بتهائی را که‬ ‫چوبهای درخت سرو، نجار و معمار برای‬ ‫فلسطینی ها بجا گذاشته بودند همه را با‬ ‫داود فرستاد تا برای خود قصری آباد کند.‬ ‫خود بردند.‬ ‫21 آنگاه داود دانست که خداوند او را بر‬ ‫22 فلسطینی ها دوباره به وادی رفائیان‬ ‫اسرائیل به پادشاهی برگزیده و سلطنت او‬ ‫آمدند و در آنجا سا کن شدند. 32 اینبار‬ ‫را به خاطر قوم برگزیدۀ خویش اسرائیل‬ ‫وقتی داود با خداوند مصلحت کرد، به‬ ‫استوار نموده است.‬ ‫داود فرمود: «این دفعه از پیشروی حمله‬ ‫31 وقتی داود از حبرون به اورشلیم‬ ‫نکن، بلکه از پشت سر شان و از پیش‬ ‫رفت، کنیزان و زنان دیگر هم گرفت.‬
  • 9. ‫724‬ ‫دوم سموئیل  5 ،​6‬ ‫​‬ ‫خداوند عزه را به آن سرنوشت دچار کرد،‬ ‫ُ‬ ‫ُ‬ ‫درختان به مقابلۀ آن ها برو. 42 بمجردیکه‬ ‫ِ‬ ‫بسیار غمگین شد، بنابراین، آنجا فار ز‬ ‫آواز پا را از باالی درختان شنیدی،‬ ‫عزه نامیده شد که تا به امروز به همین‬ ‫ُ‬ ‫آنوقت حمله کن! زیرا این نشانۀ آنست‬ ‫نام یاد می شود. 9 در عین حال، داود از‬ ‫که خداوند راه را برایت باز کرده است‬ ‫خداوند ترسید و گفت: «چطور می توانم‬ ‫تا بروی و سپاه فلسطینی ها را از بین‬ ‫صندوق خداوند را با خود ببرم؟»‬ ‫ببری.» 52 داود قرار هدایت خداوند رفتار‬ ‫01 لهذا، تصمیم گرفت که آنرا به شهر داود‬ ‫ِ‬ ‫کرد و فلسطینی ها را از جبعه تا جازر از‬ ‫نبرد. پس آنرا به خانۀ عوبید ادوم که از‬ ‫بین برد.‬ ‫باشندگان جت بود، نقل داد 11 و مدت‬ ‫َ‬ ‫سه ماه در آنجا ماند. خداوند بخاطر آن‬ ‫صندوق پیمان خداوند به اورشلیم‬ ‫عوبید ادوم و خانوادۀ او را برکت داد.‬ ‫آورده می شود‬ ‫(همچنین در اول تواریخ ۳۱: ۱ - ۴۱‬ ‫21 اما وقتی داود خبر شد که خداوند‬ ‫و ۵۱: ۵۲ - ۶۱: ۶ و ۳۴)‬ ‫بخاطر آن صندوق، خانواده و همه دارائی‬ ‫عوبید ادوم را برکت داده است، پس‬ ‫رفت و آنرا از خانۀ او به شهر داود آورد‬ ‫داود دوباره سی هزار عسکر خاص‬ ‫را جمع کرد 2 و با آن ها رهسپار بعله‬ ‫َ‬ ‫6‬ ‫و به این مناسبت جشن خوشی و سرور را‬ ‫در یهودا شد تا صندوق پیمان خدا را که‬ ‫برپا کرد. 31 اشخاصی که صندوق را حمل‬ ‫به نام خداوند قادر مطلق نامیده می شد‬ ‫می کردند، پس از آنکه شش قدم رفتند‬ ‫و بر دو مجسمۀ بالدار قرار داشت،‬ ‫توقف نمودند تا او یک گاو و یک برۀ‬ ‫3 از خانۀ ا ِبیناداب، در جبعه برداشته بر‬ ‫َ‬ ‫چاق را قربانی کند. 41 داود در حالیکه‬ ‫َ ِ ُ‬ ‫یک عرادۀ نو گذاشتند. عزه و ا خیو،‬ ‫ُ‬ ‫تنها یک لُنگ پوشیده بود با تمام قدرت‬ ‫پسران ا ِبیناداب رانندۀ عراده بودند.‬ ‫َ‬ ‫پیشاپیش صندوق خداوند می رقصید.‬ ‫ داود‬ ‫َ ِ ُ‬ ‫4  و ا خیو پیشروی آن می رفت. 5‬ ‫51 به این ترتیب داود و بنی اسرائیل‬ ‫و سایر قوم اسرائیل بدنبال آن روان‬ ‫صندوق خداوند را با فریاد خوشی و آواز‬ ‫بودند و با نوای چنگ و ر باب و دایره‬ ‫ُ‬ ‫سرنا به شهر داود آوردند.‬ ‫و دیگر آالت موسیقی با تمام قدرت‬ ‫61 وقتی صندوق خداوند به شهر داود‬ ‫در حضور خداوند آواز می خواندند و‬ ‫رسید، میکال، دختر شائول از کلکین‬ ‫رقص و پایکوبی می کردند.‬ ‫خانه دید که داود پیشروی صندوق‬ ‫6 و چون به خرمنگاه نا کون رسیدند‬ ‫خداوند جست و خیز می زند و رقص‬ ‫پای گاوها لغزید. عزه دست خود را بر‬ ‫ُ‬ ‫می کند، دلش از او بد شد. 71 بعد صندوق‬ ‫صندوق گذاشت که نیفتد، 7 آنگاه آتش‬ ‫را به درون خیمه در جائیکه داود برایش‬ ‫غضب خداوند بر عزه شعله ور گردید و‬ ‫ُ‬ ‫تعیین کرده بود قرار دادند. داود قربانی‬ ‫بخاطر گناهی که کرد در پهلوی صندوق‬ ‫سوختنی و هدیۀ صلح را به پیشگاه‬ ‫خداوند کشته شد. 8 داود از اینکه قهر‬
  • 10. ‫دوم سموئیل  6 ،​7‬ ‫​‬ ‫824‬ ‫سا کن شد، 2 به ناتان نبی گفت: «ببین،‬ ‫خداوند تقدیم کرد. 81 پس از ادای مراسم‬ ‫من در این قصر زیبای سرو زندگی می کنم‬ ‫قربانی، داود همه مردم را بنام خداوند‬ ‫درحالیکه صندوق پیمان خداوند هنوز در‬ ‫برکت داد. 91 به تمام مردم ـ به زن و مرد‬ ‫خیمه قرار دارد.» 3 ناتان به پادشاه گفت:‬ ‫ـ یک تکه گوشت و یک کیک کشمش‬ ‫«برو هر چه دلت می خواهد بکن، زیرا‬ ‫داد. در پایان مراسم همگی به خانه های‬ ‫خداوند با تو است.»‬ ‫خود رفتند.‬ ‫4 اما همان شب خداوند به ناتان فرمود:‬ ‫5 «برو و به خدمتگزار من داود چنین‬ ‫میکال داود را سرزنش می کند‬ ‫بگو تو کسی نیستی که برای من خانه ای‬ ‫02 بعد داود هم به خانۀ خود رفت تا‬ ‫نسازد. 6 زیرا از روزیکه من بنی اسرائیل‬ ‫فامیل خود را برکت بدهد، اما میکال،‬ ‫را از مصر بیرون آوردم، در خانه ای‬ ‫دختر شائول به استقبال او بیرون رفت و‬ ‫نزیسته ام و جای من همیشه در خیمه بوده‬ ‫گفت: «امروز پادشاه اسرائیل قدرت و‬ ‫است. 7 در همه جائیکه من بنی اسرائیل‬ ‫بزرگواری خود را خوب نشان داد! او‬ ‫را همراهی نمودم، به داورانیکه آن ها‬ ‫خود را مثل یک آدم ابله در مقابل کنیزان‬ ‫را بحیث چوپان قوم خود برگزیدم هرگز‬ ‫مأمورین خویش، رسوا کرد.» 12 داود به‬ ‫شکایت نکردم که چرا خانه ای از سرو‬ ‫او گفت: «من پیشروی خداوندی که مرا‬ ‫برایم نساخته اند. 8 بنابران، از طرف من‬ ‫بر پدرت و تمام خانواده اش برتری داد،‬ ‫به بنده ام داود بگو که خداوند قادر مطلق‬ ‫می رقصیدم. او مرا رهبر و پیشوای قوم‬ ‫می گوید: «من تو را از وظیفۀ چوپانی به‬ ‫خود ساخت. و برای اینکه به پیشگاه او‬ ‫مقام رهبری و پیشوائی قوم خود رساندم.‬ ‫اظهار امتنان و قدردانی کنم آن کار را‬ ‫9 در همه جا همراه تو بوده ام و همه‬ ‫کردم 22 و مایلم که زیادتر از این، کارهای‬ ‫دشمنان تو را از سر راهت نابود کردم.»‬ ‫احمقانه بکنم. یقین دارم که بر عکس‬ ‫خداوند می فرماید: «من نام ترا مثل نام‬ ‫عقیدۀ تو، کنیزانی که تو از آن ها نام‬ ‫تمام اشخاص معروف جهان، مشهور‬ ‫بردی احترام ز یادتری برایم خواهند‬ ‫می سازم. 01 برای قوم خود، بنی اسرائیل‬ ‫داشت.» 32 بنابران میکال تا آخر عمر‬ ‫سرزمینی را تعیین کردم که برای همیشه‬ ‫بی اوالد بسر برد.‬ ‫وطن شان بوده از شر دشمنان در امان‬ ‫باشند 11 و نمی گذارم که مثل روزهای که‬ ‫وعدۀ خداوند به داود‬ ‫(همچنین در اول تواریخ ۷۱: ۱ - ۵۱)‬ ‫داوران را بر آن ها گماشتم، روی خواری‬ ‫را ببینند و حقیر شوند. همچنان سلسله‬ ‫خاندان ترا برقرار می کنم. 21 روزیکه با‬ ‫وقتی سرانجام خداوند صلح و‬ ‫آرامش را در کشور بنی اسرائیل‬ ‫7‬ ‫این جهان وداع کنی و با پدرانت دفن‬ ‫برقرار کرد و داود از جنگ با دشمنان‬ ‫شوی، یکی از اوالده هایت را جانشینت‬ ‫اطراف خود آرامی یافت و در قصر خود‬
  • 11. ‫924‬ ‫دوم سموئیل  7‬ ‫از تو خدایی نیست. 32 هیچ ملت دیگر‬ ‫می سازم و سلطنت او را نیرومند و‬ ‫مثل قوم اسرائیل چنین خوشبخت نبوده‬ ‫پایدار می کنم. 31 او خانه ای برایم آباد‬ ‫که قوم برگزیدۀ تو باشد. تو قوم اسرائیل‬ ‫می کند و من سلطنت او را ابدی و‬ ‫را نجات دادی تا بنام تو جالل و‬ ‫جاویدان می سازم. 41 من پدر او می باشم‬ ‫افتخار بیاورند و معجزه های بزرگ و‬ ‫و او پسر من می شود. با اینهم ا گر‬ ‫کارهای ترس آور نشان دادی تا مصریان‬ ‫بی عدالتی کند، او را مثلیکه پدر پسر‬ ‫و خدایان شانرا از سر راه قوم خود دور‬ ‫خود را جزا می دهد، مجازات می کنم.‬ ‫کنی. 42  تو قوم اسرائیل را برگزیدی‬ ‫51 اما محبت من همیشه شامل حال او‬ ‫که برای همیشه قوم تو باشد و تو خدای‬ ‫بوده و مثلیکه شائول را طرد کردم او‬ ‫شان باشی. 52 حاال ای خداوند، خدا،‬ ‫را ترک نمی کنم. 61 سلطنت خاندانش‬ ‫آنچه که در بارۀ من و خاندانم وعده‬ ‫پایدار و تاج و تخت او برای ابد برقرار‬ ‫فرموده ای انجام بده و به آن عمل نما.‬ ‫می ماند.»» 71 پس ناتان همۀ آنچه را که‬ ‫62 خداوند قادر مطلق، خدای اسرائیل،‬ ‫خداوند فرموده بود به او گفت.‬ ‫برای اینکه به قوم اسرائیل افتخار دادی‬ ‫که قوم برگزیدۀ تو باشد و خواستی که‬ ‫دعای داود‬ ‫(همچنین در اول تواریخ ۷۱: ۶۱ - ۷۲)‬ ‫نام من و خاندانم برای همیشه پایدار‬ ‫بماند، مردم هم نام مقدس ترا تجلیل و‬ ‫81 آنگاه داود پادشاه در خیمۀ حضور‬ ‫احترام می کنند. 72 تو ای خدای توانا،‬ ‫خداوند زانو زد و گفت: «ای خداوند قادر‬ ‫خدای اسرائیل، تو به این بنده ات وعده‬ ‫مطلق، چرا به این بندۀ ناچیزت اینقدر‬ ‫دادی که خاندانم را برقرار می سازی،‬ ‫رحمت و برکت بخشیدی؟ 91 اضافه بر‬ ‫بنابران، به بنده ات جرأت بخشیدی‬ ‫اینها وعدۀ نام جاویدانی به خاندان من‬ ‫که دعا و مناجات خود را به دربارت‬ ‫دادی تا مردم از این تعلیم بگیرند. ای‬ ‫تقدیم کند. 82 پس ای خداوند متعال،‬ ‫خداوند بزرگ، می دانم که این کرم و‬ ‫چون تو خدای برحق هستی و کالم تو‬ ‫بخشندگی در نظر تو فقط قطره ای از‬ ‫برحق و راست است، این وعده های‬ ‫بحر رحمت بیکران تو است. 02 از این‬ ‫عالی را به من دادی. 92 حاال ا گر رضای‬ ‫بیشتر چه گفته می توانم؟ ز یرا ای‬ ‫تو باشد برکات خود را شامل حال من‬ ‫خداوند متعال، تو می دانی که من چه‬ ‫و خاندان من گردان، پس خواهش‬ ‫کسی هستم. 12  تو مطابق وعده ایکه‬ ‫می کنم چنانکه وعده داده ای عمل کن‬ ‫دادی و بخاطر میل و رغبت خود این‬ ‫و خاندانم را برکت ده. دعا می کنم که‬ ‫کارها را می کنی تا این بنده ات رضای‬ ‫خاندان من همیشه در حضور تو پایدار‬ ‫ترا بداند. 22 ای خداوند، تو خدای‬ ‫بماند و برکت تو تا به ابد بر خاندان من‬ ‫بزرگوار هستی. چنانکه به گوشهای خود‬ ‫باشد.»‬ ‫شنیده ایم که مثل تو کسی نیست و بغیر‬
  • 12. ‫دوم سموئیل  8 ،​9‬ ‫​‬ ‫034‬ ‫زیاد فلز برنجی را از باته و بیروتای، دو‬ ‫شهر هدد عزر، به اورشلیم برد.‬ ‫پیروزی های داود‬ ‫(همچنین در اول تواریخ ۸۱: ۱ - ۷۱)‬ ‫9 وقتی توعی، پادشاه حمات شنید که‬ ‫داود تمام لشکر هدد عزر را شکست‬ ‫داد، 01 پسر خود، یورام را بحضور داود‬ ‫ُ‬ ‫پس از چندی باز داود به‬ ‫فلسطینی ها حمله کرد و آن ها‬ ‫8‬ ‫فرستاد تا سالم او را به داود برساند و‬ ‫را شکست داده و قدرت آن ها را از آن‬ ‫بخاطر ظفرش بر هدد عزر، به او تبریکی‬ ‫سرزمین محو و نابود کرد.‬ ‫بدهد، زیرا هدد عزر با توعی همیشه در‬ ‫2 مردم موآب را هم مغلوب نمود و به‬ ‫جنگ بود. یورام همچنین ظروف نقره‬ ‫ُ‬ ‫آن ها امر کرد که بروی زمین پهلو به پهلو‬ ‫ داود‬‫و طال و برنجی برای داود برد. 11-21‬ ‫در یک قطار بخوابند. بعد با یک فیتۀ‬ ‫پادشاه همه را با تمام نقره و طالئیکه از‬ ‫اندازه گیری آن ها را سه تقسیم کرد. دو‬ ‫ادوم، موآب، عمون، فلسطینان، عمالقه‬ ‫َ‬ ‫حصۀ آن ها را کشت و یک حصۀ شانرا‬ ‫و هدد عزر به غنیمت گرفته بود، وقف‬ ‫زنده نگهداشت که برای او خدمت کنند و‬ ‫خداوند کرد.‬ ‫هر ساله جزیه بدهند.‬ ‫31  نام داود بسیار مشهور شد، در‬ ‫3 داود همچنان پادشاه صوبه، هدد عزر‬ ‫بازگشت خود هجده هزار از ادومیان را‬ ‫پسر ِر حوب را در جنگ کنار دریای‬ ‫در وادی نمک از بین برد. 41 در سراسر‬ ‫فرات مغلوب کرد. زیرا هدد عزر برای‬ ‫ادوم عسا کر خود را فرستاد و همۀ آن ها‬ ‫به دست آوردن قدرت از دست رفتۀ‬ ‫را تابع خود ساخت. به هر جائیکه داود‬ ‫خود به آنجا آمده بود. 4 داود یکهزار و‬ ‫می رفت خداوند او را فاتح می ساخت.‬ ‫هفتصد سوار و بیست هزار نفر پیادۀ او‬ ‫51 به این ترتیب، داود با عدل و انصاف‬‫را اسیر گرفت. بعد پاهای همه اسپان‬ ‫بر اسرائیل حکومت می کرد. 61 سپهساالر‬‫عراده جات او را قطع کرد و از آن جمله‬ ‫لشکر او یوآب پسر ِزرویه و یهوشافاط، پسر‬ ‫فقط یکصد اسپ او را برای استفادۀ‬ ‫اخیلود وزیر اطالعات او بود. 71 صادوق،‬ ‫خود نگهداشت. 5 وقتی آرامیان دمشق‬ ‫َ ِ ََ‬ ‫َ ِ ُ‬ ‫پسر اخیطوب و اخیملک، پسر ابیاتار کاهن‬ ‫به کمک هدد عزر آمدند، داود بیست و‬ ‫بودند و سرایا به حیث منشی او اجرای وظیفه‬ ‫َ‬‫دو هزار نفر آرامی را کشت. 6 بعد داود‬ ‫می کرد. 81 بنایاهو، پسر یهویاداع، آمر گارد‬ ‫َ‬ ‫چند دسته از افراد نظامی را در دمشق‬ ‫محافظ و پسران داود معاونین او بودند.‬ ‫گماشت و آرامیان تابع داود شدند و‬ ‫به او جزیه می دادند. خالصه به هر‬ ‫داود و مفیبوشت‬ ‫جائیکه داود می رفت، خداوند او را‬ ‫روزی داود پرسید: «آیا بازمانده ای‬ ‫از خاندان شائول است تا من‬ ‫9‬ ‫فاتح می ساخت. 7 سپرهای طالئی را که‬ ‫از عسا کر هدد عزر گرفته بود، همه را به‬ ‫اورشلیم آورد. 8 او همچنان یک مقدار بخاطر وعده ای که به یوناتان داده ام‬ ‫ُ‬
  • 13. ‫134‬ ‫دوم سموئیل  9 ،​01‬ ‫​‬ ‫خوردن داشته باشند. اما مفیبوشت، پسر‬ ‫کمک و احسانی به او بکنم؟» 2 یکنفر‬ ‫آقایت همیشه بسر یک سفره با من نان‬ ‫از خدمتگاران شائول را که نام او صیبا‬ ‫می خورد.» صیبا پانزده پسر و بیست‬ ‫بود بحضور داود آوردند. داود پادشاه از‬ ‫خدمتگار داشت.‬ ‫او پرسید: «تو صیبا هستی؟» او جواب‬ ‫11 صیبا به پادشاه گفت: «ای آقای من،‬ ‫داد: «بلی، آقای من.» 3 پادشاه از او‬ ‫هر آنچه فرمودید انجام خواهم داد.»‬ ‫سوال کرد: «آیا هنوز هم از خاندان شائول‬ ‫لهذا مفیبوشت مثل پسران داود بسر یک‬ ‫کسی باقی مانده است تا من کدام کمک و‬ ‫سفره با او نان می خورد. 21 مفیبوشت‬ ‫احسان خدائی به او بکنم؟» او در جواب‬ ‫پسر جوانی بنام میکا داشت. و همه‬ ‫پادشاه گفت: «بلی، پسر لنگ یوناتان‬ ‫ُ‬ ‫خانوادۀ صیبا خدمتگاران مفیبوشت‬ ‫هنوز هم زنده است.» 4 پادشاه پرسید:‬ ‫شدند. 31 اما مفیبوشت که از دو پا لنگ‬ ‫«او حاال کجا است؟» صیبا گفت: «او‬ ‫بود به اورشلیم رفت و همیشه بسر سفرۀ‬ ‫ُ‬ ‫ً‬ ‫فعال در خانۀ ما کیر پسر عمیئیل در لودبار‬ ‫َ‬ ‫پادشاه نان می خورد.‬ ‫ آنگاه داود یکنفر را فرستاد تا او‬ ‫است.» 5‬ ‫را از خانۀ ما کیر بیاورد. 6 وقتی مفیبوشت،‬ ‫پیروزی داود بر عمونی ها و سوری ها‬ ‫َ‬ ‫پسر یوناتان بحضور داود آمد، سر خود را به‬ ‫ُ‬ ‫(همچنین در اول تواریخ ۹۱: ۱ - ۹۱)‬ ‫عالمت تعظیم بزمین خم کرد. داود گفت:‬ ‫پس از چندی ناحاش پادشاه‬ ‫عمونیان مرد و حانون، پسرش،‬ ‫ُ‬ ‫01‬ ‫«مفیبوشت؟» او جواب داد: «بلی آقا،‬ ‫بنده در خدمت شما است.» 7 داود گفت:‬ ‫جانشین او شد. 2 داود گفت: «بخاطریکه‬ ‫«نترس، من بخاطر دوستی و وفاداری به‬ ‫پدر او ناحاش با من همیشه مهربان و‬ ‫پدرت می خواهم در حق تو احسان و‬ ‫وفادار بود، من هم بپاس خوبی های او‬ ‫خوبی کنم. من تمام زمینهای پدرکالنت،‬ ‫به پسرش احسان و خوبی می کنم.» پس‬ ‫شائول را به تو مسترد می کنم و تو‬ ‫داود تسلیت نامه ای به دست خادمان خود‬ ‫می توانی با من همیشه بسر یک سفره‬ ‫برای او فرستاد. وقتی خادمان داود به‬ ‫غذا بخوری.» 8 مفیبوشت در حضور‬ ‫سرزمین عمونیان آمدند، 3 مأمورین حانون‬ ‫پادشاه بار دوم به پایش افتاده، گفت:‬ ‫به او گفتند: «این اشخاص را داود برای‬ ‫«آیا این سگ مرده لیاقت اینهمه مهربانی‬ ‫تسلیت و بخاطر احترام به پدرت نفرستاده‬ ‫را دارد؟»‬ ‫است. اینها برای جاسوسی آمده اند تا‬ ‫9 بعد داود صیبا، خادم شائول را بحضور‬ ‫پیش از آنکه به ما حمله کنند وضع و‬ ‫خود فراخواند و گفت: «همۀ آنچه را که‬ ‫حال اینجا را بررسی نمایند.» 4 بنابران،‬ ‫متعلق به شائول بود به پسر آقایت دادم.‬ ‫حانون فرستاده های داود را گرفته، ریش‬ ‫01 پس تو، پسران و خادمانت باید در‬ ‫یک طرف صورت شانرا تراشید و لباس‬ ‫ِ‬ ‫زمین هایش کشت و کار کنید تا از حاصل‬ ‫شانرا از پشت پاره کرده، ایشان را نیمه‬ ‫آن پسر آقایت و فامیل او چیزی برای‬
  • 14. ‫دوم سموئیل  01 ،​11‬ ‫​‬ ‫234‬ ‫عمونیان دیدند که آرامیان فرار می کنند،‬ ‫برهنه به کشور شان برگردانید. 5 وقتی‬ ‫آن ها هم از ترس ابیشای به داخل‬ ‫داود از ماجرا خبر شد، برای قاصدان‬ ‫شهر گریختند و یوآب بعد از جنگ با‬ ‫پیام فرستاده گفت که در اریحا بمانند تا‬ ‫عمونیان به اورشلیم برگشت.‬ ‫ریش شان برسد، زیرا آن ها از وضعی که‬ ‫51 چون آرامیان پی بردند که از دست‬ ‫داشتند خجالت می کشیدند.‬ ‫بنی اسرائیل شکست خوردند، دوباره‬ ‫6 پسانتر عمونیان پی بردند که با کاری‬ ‫لشکر خود را آماده و مجهز کردند.‬ ‫که کرده اند خشم و غضب داود را‬ ‫61 هدد عزر برای کمک اضافی، آرامیانی‬ ‫برانگیخته اند. لهذا بیست هزار عسکر‬ ‫را که در شرق در یای فرات بودند‬ ‫ِ‬ ‫پیاده را از آرامیان بیت رحوب و صوبه،‬ ‫جلب کرد. آنگاه همگی به سرکردگی‬ ‫یکهزار نفر را از پادشاه معکه و دوازده‬ ‫شوبک، سپهساالر هدد عزر به حیالم‬ ‫هزار نفر را از مردم طوب اجیر کردند.‬ ‫آمدند. 71  وقتی داود از جریان باخبر‬ ‫7 از طرف دیگر چون به داود خبر رسید،‬ ‫شد، خودش شخصا سپاه بنی اسرائیل را‬ ‫ً‬ ‫یوآب را با همه سپاه نیرومند بنی اسرائیل‬ ‫از دریای ُاردن عبور داده بسوی حیالم‬ ‫برای حمله فرستاد. 8 عمونیان برای دفاع‬ ‫رهبری کرد. آنگاه آرامیان حمله را شروع‬ ‫به دروازه شهر سنگر گرفتند و عسا کر‬ ‫کرده به جنگ پرداختند. 81 اما مقاومت‬ ‫آرامیان ِ بیت رحوب و صوبه و معکه در‬ ‫ِ‬ ‫کر د ه نتو ا نستند و د و با ر ه گر یختند .‬ ‫دشت صف آراستند.‬ ‫داود هفتصد رانندۀ عراده های جنگی‬ ‫9 چون یوآب دید که بین دو صف‬ ‫و چهل هزار سوار آرامیان را همراه با‬ ‫دشمن قرار دارد، بنابران، یک دسته از‬ ‫سپهساالر شان کشت. 91 وقتی پادشاهانی‬ ‫بهترین جنگجویان لشکر را انتخاب‬ ‫که تابع هدد عزر بودند دیدند که از‬ ‫کرده آن ها را برای مقابله با آرامیان‬ ‫دست بنی اسرائیل شکست خوردند، با‬ ‫به دشت راهنمائی کرد. 01 بقیۀ قوا را‬ ‫بنی اسرائیل صلح کردند و تابع آن ها‬ ‫بسرکردگی برادر خود، ابیشای به جنگ‬ ‫شدند و آرامیان، دیگر از ترس به کمک‬ ‫عمونیان فرستاد. 11 یوآب به برادر خود‬ ‫عمونیان نرفتند.‬ ‫گفت: «ا گر دیدی که آرامیان بر ما غالب‬ ‫شد به کمک ما بیا و ا گر عمونیان بر سر‬ ‫َ ِ َ‬ ‫داود و بتشبع‬ ‫شما فشار آورد آنوقت ما به کمک شما‬ ‫در بهار سال دیگر، وقتی‬ ‫پادشاهان به جنگ شروع‬ ‫11‬ ‫می آئیم. 21 دلیر و شجاع باشید و برای‬ ‫مردم و شهرهای خدای خود مردانه ‬ ‫می کنند، داود یوآب را با سپاه اسرائیل به‬ ‫وار بجنگید. هرچه که رضای خداوند‬ ‫جنگ فرستاد. عمونیان را از بین بردند و‬ ‫باشد، ما به آن تن می دهیم.»‬ ‫شهر ربه را محاصره کردند. اما خود داود‬ ‫َ‬ ‫31 پس یوآب و سپاه او بر آرامیان حمله‬ ‫در اورشلیم ماند.‬ ‫کردند و آرامیان همگی گریختند. 41 چون‬
  • 15. ‫334‬ ‫دوم سموئیل  11‬ ‫21 داود گفت: «امروز هم همینجا بمان و‬ ‫2 یکروز، بعد از ظهر داود از بستر‬ ‫فردا دوباره به اردوگاه برو.» پس اوریا‬ ‫برخاست و به بام قصر رفت و به قدم‬ ‫آنروز هم در اورشلیم پائید. 31 داود او را‬ ‫زدن پرداخت. از سر بام نظرش بر زنی‬ ‫برای نان شب دعوت نمود و نشئه اش‬ ‫افتاد که حمام می کرد. آن زن زیبائی‬ ‫کرد. شب باز بیرون رفت و با خادمان‬ ‫فوق العاده ای داشت. 3 بعد داود کسی را‬ ‫شاه خوابید و بخانۀ خود نرفت.‬ ‫فرستاد تا بداند که آن زن کیست و معلوم‬ ‫41 فردای آن داود نامه ای نوشت و به‬ ‫َ ِ َ‬ ‫شد که او بتشبع، دختر الیعام و زن اوریای‬ ‫اوریا داد که برای یوآب بدهد. 51 مضمون‬ ‫حتی است. 4 پس داود قاصدان را فرستاد‬ ‫نامه به اینقرار بود: «اوریا را در صف‬ ‫و آن زن را بحضورش آوردند و داود با‬ ‫اول یک جنگ سخت بفرست و خودت‬ ‫او همبستر شد. (آن زن چون بخاطر‬ ‫عقب نشینی کن و او را بگذار که کشته‬ ‫عادت ماهانه، بی نماز شده بود حمام‬ ‫شود.» 61 پس یوآب او را در جائی‬ ‫می کرد.) بعد بخانۀ خود رفت 5 و پس از‬ ‫گماشت که نزدیک به شهر محاصره شده‬ ‫مدتی پی برد که حامله است. به داود پیام‬ ‫بود، یعنی جائیکه بهترین جنگجویان‬ ‫فرستاد که طفل او را در شکم دارد.‬ ‫دشمن می جنگیدند. 71 آنگاه دشمنان از‬ ‫6 آنگاه داود به یوآب پیام فرستاد و از او‬ ‫شهر بیرون آمدند و با یک حمله بسیاری‬ ‫خواست که اوریا را بحضور او بفرستد.‬ ‫از عسا کر بنی اسرائیل را به قتل رساندند‬ ‫7 وقتی اوریا آمد، داود از حال یوآب و‬ ‫که اوریا هم در جملۀ کشته شدگان بود.‬ ‫سپاه او و وضع جنگ جویا شد. 8 بعد به‬ ‫81 سپس اخبار جنگ را برای داود‬ ‫اوریا گفت که به خانۀ خود برود و شستشو‬ ‫فرستاد 91 و به نامه رسان هدایت داده‬ ‫کند و تحفه ای هم برای او به خانه اش‬ ‫گفت: «وقتی پیام مرا به پادشاه گفتی‬ ‫فرستاد. 9 اما اوریا به خانۀ خود نرفت و‬ ‫02 و ا گر دیدی که پادشاه قهر شد و گفت:‬ ‫در پیش دروازۀ قصر با سایر خادمان شاه‬ ‫«چرا آنقدر به نزدیک شهر رفتید؟ آیا‬ ‫خوابید. 01 چون داود خبر شد که اوریا به‬ ‫نمی دانستید که دشمن از باالی دیوار‬ ‫خانۀ خود نرفته است، او را بحضور خود‬ ‫َ َِ‬ ‫تیراندازی می کنند؟ 12 آیا ابیملک، پسر‬ ‫فراخوانده گفت: «تو مدت زیادی از خانه‬ ‫جدعون را بخاطر ندارید که در شهر تاباز،‬ ‫ِ‬ ‫و جایت دور بودی، پس چرا دیشب پیش‬ ‫یک زن آسیا سنگی را از سر دیوار بر‬ ‫زنت به خانه نرفتی؟» 11 اوریا جواب‬ ‫او انداخت و او را کشت؟ پس چرا به‬ ‫داد: «آیا روا است که صندوق پیمان‬ ‫نزدیک شهر رفتید؟» آنوقت به او بگو که‬ ‫خداوند، مردم اسرائیل و یهودا، آقایم‬ ‫خادمش، اوریا هم کشته شد.»‬ ‫یوآب و سپاه او بیرون در دشت بخوابند‬ ‫22 نامه رسان آمد و پیام یوآب و وقایع‬ ‫و من بروم بخانۀ خود بخورم و بنوشم و‬ ‫جنگ را برای داود گزارش داد 32 و‬ ‫با زنم خواب شوم. بسر تو و به حیات تو‬ ‫گفت: «دشمن از شهر بیرون آمد و به ما‬ ‫قسم است که هرگز این کار را نمی کنم.»‬
  • 16. ‫دوم سموئیل  11 ،​21‬ ‫​‬ ‫434‬ ‫مهمان غذا تهیه کند، در عوض رفت و‬ ‫حمله کرد. ما آن ها را دوباره به دروازۀ‬ ‫برۀ آن مرد فقیر را گرفت و آنرا کباب‬ ‫شهر راندیم. 42 آنگاه تیراندازان دشمن از‬ ‫کرد و برای مهمان آورد.» 5 داود از‬ ‫باالی دیوار شهر بر ما تیراندازی کردند‬ ‫شنیدن این قصه بسیار قهر شد و به‬ ‫و بعضی از افراد ما را کشتند و اوریا هم‬ ‫ناتان گفت: «به خداوند زنده قسم است‬ ‫کشته شد.» 52 داود به قاصد گفت: «برو‬ ‫آن شخصیکه این کار را کرد سزاوار‬ ‫به یوآب بگو که از این بابت پریشان‬ ‫مردن است. 6 چون او برۀ آن مرد فقیر را‬ ‫نباشد. هر کسیکه در دم شمشیر آمد کشته‬ ‫گرفت باید چهار برابر آن را تاوان‬ ‫می شود. پس در آینده سخت تر بجنگ‬ ‫بدهد، زیرا او هیچ رحمی نداشت.»‬ ‫و شهر را ویران کن. این را بگو تا خاطر‬ ‫7 ناتان به داود گفت: «تو همان شخص‬ ‫یوآب جمع شود.»‬ ‫هستی و خداوند، خدای اسرائیل چنین‬ ‫62 چون زن اوریا شنید که شوهرش کشته‬ ‫می فرماید: «من ترا به عنوان پادشاه‬ ‫شده است، برایش ماتم گرفت. 72 وقتی‬ ‫بنی اسرائیل برگزیدم. از دست شائول‬ ‫دوران سوگواری بپایان رسید، داود او را‬ ‫ترا نجات دادم. 8 قصر آقایت را به تو‬ ‫به کاخ سلطتنی خود آورد و با او عروسی‬ ‫بخشیدم و زنهای او را به آغوش تو‬ ‫کرد. آن زن برایش پسری بدنیا آورد،‬ ‫رساندم. تخت سلطنت اسرائیل و یهودا را‬ ‫اما خداوند از این کار داود ناراضی شد.‬ ‫به تو عطاء کردم. ا گر همۀ اینها کم بود، من‬ ‫برایت زیادتر می دادم. 9 پس چرا احکام‬ ‫پیغام ناتان و توبۀ داود‬ ‫مرا خوار نموده و کاری کردی که در نظر‬ ‫من ناپسند بود؟ زیرا اوریا را با شمشیر‬ ‫خداوند ناتان نبی را نزد‬ ‫داود فرستاد. ناتان نزد او‬ ‫21‬ ‫عمونیان بقتل رساندی و زن او را زن خود‬ ‫رفت و گفت: «در شهری دو مرد زندگی‬ ‫ساختی. 01 بنابران، شمشیر و مرگ یک‬ ‫می کردند. یکی از آن ها ثروتمند و‬ ‫تشویش همیشگی برای خانواده ات خواهد‬ ‫دیگری فقیر بود. 2 مرد ثروتمند رمه و گلۀ‬ ‫بود. زیرا که تو زن اوریا را گرفتی که زن تو‬ ‫فراوان داشت. 3 اما آن شخص دیگر نادار‬ ‫بشود. و من از این کار ات بسیار ناراضی‬ ‫و از مال دنیا فقط یک برۀ ماده داشت‬ ‫هستم.» 11 خداوند اضافه می کند: «من‬ ‫که خریده و پرورش داده بود و مثل حیوان‬ ‫از خانوادۀ خودت کسی را بالی جانت‬ ‫دست آموز با او و فرزندانش نشو و نما‬ ‫می گردانم. و زنهایت را می گیرم و به مردم‬ ‫می کرد. از کاسۀ او می خورد و از جام‬ ‫دیگر می دهم و آن ها با زنهایت در روز‬ ‫او می نوشید. در آغوش او می خوابید‬ ‫روشن و در مالء عام همبستر می شوند.‬ ‫و خالصه او را مثل دختر خود دوست‬ ‫21 تو آن کار را در خفا کردی، اما کاری که‬ ‫داشت. 4 روزی یک مسافر به خانۀ مرد‬ ‫من با تو می کنم در روز روشن و در حضور‬ ‫ثروتمند آمد. او دلش نخواست که از‬ ‫تمام مردم اسرائیل خواهد بود.»»‬ ‫گله و رمۀ خود بره ای را بگیرد و برای‬
  • 17. ‫534‬ ‫دوم سموئیل  21‬ ‫غذا را آوردند پیش رویش گذاشتند و او‬ ‫31 داود به گناه خود اقرار کرد و گفت:‬ ‫خورد. 12 خادمانش تعجب کرده پرسیدند:‬ ‫«من در برابر خداوند گناه کرده ام.»‬ ‫«ما نمی فهمیم! وقتیکه طفل زنده بود تو‬ ‫ناتان گفت: «خداوند گناهت را بخشید‬ ‫روزه گرفتی و گریه کردی. حاال که او مرده‬ ‫و بخاطر گناهی که کردی نمی میری. 41 اما‬ ‫است آمدی و نان می خوری.» 22 داود‬ ‫چون با آن کار زشت خود به دشمنان موقع‬ ‫گفت: «وقتیکه طفل هنوز زنده بود، روزه‬ ‫دادی که به خداوند اهانت کنند، بنابران‬ ‫گرفتم و گریه کردم، زیرا امیدوار بودم که‬ ‫طفل تو می میرد.» 51 ناتان این را گفت و‬ ‫شاید خداوند بر من مهربان شود و طفل‬ ‫به خانۀ خود برگشت.‬ ‫شفا یابد. 32 اما حاال که او مرده است،‬ ‫چرا روزه بگیرم؟ آیا امکان دارد که او‬ ‫َ ِ َ‬ ‫طفل بتشبع می میرد‬ ‫را باز آورم؟ من پیش او می روم، ولی او‬ ‫خداوند طفلی را که بیوۀ اوریا برای‬ ‫پیش من باز نمی گردد.»‬ ‫داود بدنیا آورده بود به مرض مهلکی‬ ‫دچار کرد. 61 داود بخاطر او پیش خداوند‬ ‫تولد سلیمان‬ ‫زاری کرد که او را شفا بدهد. روزه‬ ‫َ ِ َ‬ ‫42 سپس داود زن خود، بتشبع را تسلی‬ ‫گرفت و تمام شب بروی زمین خوابید.‬ ‫َ ِ َ‬ ‫داد و با او همبستر شد. بعد از مدتی بتشبع‬ ‫71 ریش سفیدان قوم و خانواده اش آمدند‬ ‫پسری بدنیا آورد و او را سلیمان‬ ‫و از او خواهش کردند که برخیزد و با‬ ‫نامید. خداوند او را دوست داشت،‬ ‫آن ها نان بخورد، اما او قبول نکرد. 81 بعد‬ ‫52  به همین سبب ناتان نبی را فرستاد‬ ‫در روز هفتم طفل مرد و خادمان داود از‬ ‫َِ‬ ‫تا سلیمان را ید یدیا، یعنی «محبوب‬ ‫ترس به او نگفتند که طفل مرده است.‬ ‫خداوند» لقب دهد.‬ ‫آن ها گفتند: «او در حالیکه طفل مریض‬ ‫بود آنقدر غم و غصه داشت و حاال ا گر‬ ‫داود ربه را می گیرد‬ ‫َ‬ ‫بداند که طفل مرده است چه خواهد کرد؟‬ ‫(همچنین در اول تواریخ ۰۲: ۱ - ۳)‬ ‫ممکن است بخود صدمه ای برساند.»‬ ‫62  در عین حال یوآب با عمونیان‬ ‫91 اما وقتی داود دید که آن ها در گوش‬ ‫جنگید و می خواست ربه، پایتخت شانرا‬ ‫َ‬ ‫یکدیگر آهسته حرف می زنند، فهمید که‬ ‫تصرف کند 72 و پیامی برای داود فرستاده‬ ‫طفلش مرده است. بنابران از آن ها پرسید:‬ ‫گفت: «من با عمونیان جنگیدم و شهر‬ ‫«آیا طفل مرده است؟» آن ها جواب‬ ‫ربه را که ذخیرۀ آب آن ها است تصرف‬ ‫َ‬ ‫دادند: «بلی، مرده است.» 02 آنگاه داود‬ ‫کردم. 82 پس حاال بقیۀ سپاه را بفرست و‬ ‫از روی زمین برخاست. حمام کرد، عطر‬ ‫کار را تمام کن تا فتح و ظفر بنام تو ختم‬ ‫زد و لباس پا ک پوشید. بعد به عبادتگاه‬ ‫شود نه بنام من.» 92 پس داود همۀ سپاه را‬ ‫برای عبادت خداوند رفت. از آنجا به‬ ‫جمع کرده به ربه رفت، جنگید و آنرا بکلی‬ ‫َ‬ ‫خانه آمد و گفت که برایش غذا بیاورند.‬
  • 18. ‫دوم سموئیل  21 ،​31‬ ‫​‬ ‫634‬ ‫بدیدنش آمد، امنون از او خواهش کرده‬ ‫َ ُ‬ ‫تصرف کرد. 03 تاج پادشاه شانرا که وزن‬ ‫گفت: «بگذار خواهرم تامار بیاید و یک‬ ‫آن سی و چهار کیلو از طالی خالص و‬ ‫چیزی برایم پخته کند که بخورم، زیرا‬ ‫دارای جواهر بود از سرش گرفت و بر‬ ‫خوش دارم که پیشروی من آشپزی کند و‬ ‫سر خود گذاشت و غنیمت بسیار زیاد و‬ ‫من از دستش بخورم.»‬ ‫قیمتی را با خود برد. 13 مردم شهر را به‬ ‫7 آنگاه داود به تامار پیام فرستاد و‬ ‫غالمی گرفت تا با اره، تیشه و تبر برای‬ ‫گفت: «به خانۀ برادرت برو و برای او‬ ‫شان کار کنند و کارگران داشهای خشت‬ ‫نان بپز.» 8 پس تامار بخانۀ امنون رفت‬ ‫َ ُ‬ ‫باشند. به همین ترتیب، با همه شهرهای‬ ‫و امنون در اطاق خواب خود روی بستر‬ ‫َ ُ‬ ‫عمونیان رفتار کرد. بعد داود و سپاهش‬ ‫دراز کشیده بود. تامار کمی آرد گرفت و‬ ‫به اورشلیم برگشتند.‬ ‫خمیر کرد و نان پخت. 9 بعد آنرا در یک‬ ‫پطنوس برای او برد. اما امنون از خوردن‬ ‫امنون و تامار‬ ‫َ ُ‬ ‫َ ُ‬ ‫خودداری کرد و گفت هیچکس در خانه‬ ‫نباشد. همه را بیرون کن. بنابران، خانه‬ ‫ابشالوم، پسر داود، خواهر‬ ‫ز یبائی داشت بنام تامار.‬ ‫31‬ ‫خالی شد. 01 آنگاه امنون به تامار گفت:‬ ‫َ ُ‬ ‫پسر دیگر داود که ا منون نام داشت‬ ‫َ ُ‬ ‫«حاال نان را به اطاق خوابم بیار و با دست‬ ‫عاشق تامار شد. 2 عشق تامار آنقدر او‬ ‫خود بدهانم کن.» 11 اما وقتی تامار نان‬ ‫را رنج می داد که سرانجام بیمار شد.‬ ‫را برای او به اطاق خوابش برد، امنون از‬ ‫َ ُ‬ ‫چون تامار با کره بود، امکان نداشت که‬ ‫دست او گرفت و گفت: «بیا خواهر عزیزم،‬ ‫امنون با او رابطه ای داشته باشد. 3 امنون‬ ‫َ ُ‬ ‫َ ُ‬ ‫با من در بستر بخواب.» 21 تامار گفت:‬ ‫دوست هوشیار و زیرکی داشت که نام‬ ‫«نه، برادر مرا وادار به این کار نکن،‬ ‫او یوناداب بود. او پسر شمعی، برادر‬ ‫زیرا این عمل در اسرائیل جنایت است.‬ ‫داود بود. 4 یکروز یوناداب به ا منون‬ ‫َ ُ‬ ‫احمق و ساده لوح نباش. 31 می دانی‬ ‫گفت: «ای شهزاده، چرا روز بروز الغر‬ ‫که من شرمنده و رسوا می شوم و تو هم‬ ‫می شوی و چرا به من نمی گوئی که چه‬ ‫یکی از احمقترین مردان اسرائیل بشمار‬ ‫تکلیف داری؟» امنون گفت: «من تامار،‬ ‫َ ُ‬ ‫خواهی رفت. برو با پادشاه حرف بزن و‬ ‫ یوناداب‬ ‫خواهر اندرم را دوست دارم.» 5‬ ‫او اجازه می دهد که با من عروسی کنی.»‬ ‫به او گفت: «برو در بسترت دراز بکش و‬ ‫41 اما امنون حرف او را نشنید و چون او از‬ ‫َ ُ‬ ‫بهانه کن که مریض هستی. وقتیکه پدرت‬ ‫تامار قویتر بود مجبورش ساخت که با او‬ ‫به دیدنت آمد از او خواهش کن که به‬ ‫همبستر شود.‬ ‫خواهرت تامار اجازه بدهد که برایت غذا‬ ‫51 بعد امنون دفعتا از تامار متنفر شد.‬ ‫ً‬ ‫َ ُ‬ ‫تهیه کند و بگو که از دست او نان مزه ات‬ ‫ً‬ ‫نفرت او شدیدتر از عشقی بود که قبال به‬ ‫می دهد.» 6 پس امنون به بستر رفت و‬ ‫َ ُ‬ ‫او داشت. پس به تامار گفت که فور ا‬ ‫ً‬ ‫بهانه کرد که مریض است. وقتیکه پادشاه‬
  • 19. ‫734‬ ‫دوم سموئیل  31‬ ‫می چیدند و ابشالوم تمام برادران خود را‬ ‫از خانه اش خارج شود. 61 تامار گفت:‬ ‫در آن مراسم دعوت کرد. 42 ابشالوم پیش‬ ‫«نه، برادر این کار غلط است، زیرا ا گر‬ ‫پادشاه رفت و به او گفت: «عنقریب‬ ‫مرا از خانه بیرون کنی این کار تو بدتر‬ ‫مراسم پشم چینی برگزار می شود و‬ ‫ً‬ ‫از جنایتی خواهد بود که قبال مرتکب‬ ‫می خواهم که پادشاه و مأمورینش در‬ ‫شدی.» اما امنون به زاری او گوش نداد‬ ‫َ ُ‬ ‫این مراسم شرکت کنند.» 52 اما پادشاه‬ ‫71 و خادم خود را صدا کرد و گفت بیا‬ ‫گفت: «نه، فرزندم، ا گر همۀ ما بیائیم‬ ‫این زن را از پیش من بیرون ببر و دروازه‬ ‫برایت بسیار زحمت می شود.» ابشالوم‬ ‫را پشت سرش قفل کن. 81 پس خادم‬ ‫بسیار اصرار کرد، اما پادشاه نپذیرفت.‬ ‫امنون او را از خانه بیرون کرد و دروازه‬‫َ ُ‬ ‫از او تشکر کرد و برکتش داد. 62 ابشالوم‬ ‫ِ‬ ‫را پشت سرش بست. تامار پیراهن دراز‬ ‫گفت: «ا گر شما نمی توانید بیائید،‬ ‫آستین دار به تن داشت، زیرا قرار رواج‬ ‫اقالً به برادرم ا منون اجازه بدهید که‬ ‫َ ُ‬ ‫آن زمان، دختران با کرۀ پادشاه آن نوع‬ ‫بیاید.» پادشاه پرسید: «چرا ا منون‬ ‫َ ُ‬ ‫لباس می پوشیدند. 91 تامار خا کستر را بر‬ ‫را می خواهی که بیاید؟» 72 اما چون‬ ‫سر خود ریخت، لباس خود را پاره کرد و‬ ‫ابشالوم بسیار زاری کرد، شاه اجازه‬ ‫در حالیکه دستهای خود را بر سر گذاشته‬ ‫داد که امنون و همه پسران دیگرش با او‬ ‫َ ُ‬ ‫بود فریاد کنان از آنجا رفت. 02 ابشالوم از‬ ‫بروند. 82 بعد ابشالوم به خادمان خود امر‬ ‫تامار پرسید: «آیا برادرت این کار را با‬ ‫کرد: «صبر کنید تا سر امنون از شراب‬ ‫َ ُ‬ ‫تو کرده است؟ آرام باش. غصه نخور. او‬ ‫گرم شود. به مجردیکه اشاره کردم فورا‬ ‫ً‬ ‫برادر تو است.» تامار در خانۀ ابشالوم در‬ ‫امنون را بکشید و نترسید، زیرا به امر‬ ‫َ ُ‬ ‫غم و پریشانی بسر می برد.‬ ‫من آن کار را می کنید. پس دلیر و شجاع‬ ‫12  وقتی خبر بگوش پادشاه رسید،‬ ‫باشید.» 92 پس خادمان ابشالوم امر آقای‬ ‫بسیار قهر شد. ولی پسر خود، امنون را‬ ‫َ ُ‬ ‫خود را بجا آورده امنون را کشتند. پسران‬ ‫َ ُ‬ ‫سرزنش نکرد، زیرا او را بسیار دوست‬ ‫دیگر شاه بر قاطرهای خود سوار شدند و‬ ‫داشت و برعالوه پسر اولش هم بود.‬ ‫از ترس جان فرار کردند.‬ ‫22 اما ابشالوم حرف خوب یا بد به امنون‬ ‫َ ُ‬ ‫03 وقتی آن ها هنوز در راه بودند به داود‬ ‫نزد. مگر بخاطریکه آن رسوائی را بسر‬ ‫خبر رسید که ابشالوم همه پسران او را کشته‬ ‫خواهرش آورده بود در دل خود نفرت‬ ‫و یکی شانرا هم زنده نمانده است. 13 آنگاه‬ ‫شدیدی از او داشت.‬ ‫شاه برخاست و لباس خود را پاره کرد و‬ ‫بروی زمین دراز افتاد. مأمورینش هم‬ ‫انتقام ابشالوم‬ ‫همگی با جامه های دریده بدور او ایستاده‬ ‫32  دو سال از آن ماجرا گذشت.‬ ‫بودند. 23 اما یوناداب، برادرزادۀ داود (پسر‬ ‫پشم چینان ابشالوم، در بعل حاصور در‬ ‫شمعی) گفت: «خاطر تان جمع باشد،‬ ‫نزدیکی افرایم، پشم گوسفندان او را‬