Num66daryaknar removed شماره 66نشریه دریاکنار
•
0 likes•90 views
┅┅❅❁❅┅┅┅ *دریاکنار از نشریات با سابقه استان بوشهر* ️ @daryaaknar http://daryaaknar.ir/ https://wa.me/989211487009
Recommended
Recommended
More Related Content
What's hot
What's hot (11)
Similar to Num66daryaknar removed شماره 66نشریه دریاکنار
Similar to Num66daryaknar removed شماره 66نشریه دریاکنار (20)
More from mehran sultany nezhad
More from mehran sultany nezhad (20)
Num66daryaknar removed شماره 66نشریه دریاکنار
- 1. تومان ۵۰۰۰ قیمت 2022 ژانویه 26 -1443 الثانی جمادی 23 -۱۴۰۰ ماه بهمن 06 چهارشنبه *66 *شماره سوم سال ) اورول جرج ( . است عمومی روابط کار کارها باقی ،شود منتشر خواهند ینم که خبری انتشار یعنی نگاری هروزنام 6 8 8 6 مردمپرطنینصدای 7 شودیم محقق پتروشیمی و گاز ،نفت صنایع در بوشهر استان بومی درصدی جوانان 50 جذب 6 دهه ستاد جلسه در ایرانی تقی محمد با بوشهر استان اسالمی انقالب فجر فاطمه حضرت سعادت با میالد تبریک با )(ره خمینی امام حضرت و )(س زهرا انقالب جشن نخستین برگزاری به اشاره با باید :داشت اظهار سیزدهم دولت در بانشاط و شادابی ،انقالبی رویه و روحیه تزریق جامعه به اسالمی انقالب گفتمان .کرد پیروزی را اسالمی انقالب پیروزی وی ملت :کرد بیان و دانست باطل علیه حق ،ظلم تحت اسالمی انقالب از قبل ایران و مهم این باید بود استکبار جهان ستم داده انتقال جامعه به دوران آن شرایط .شود اجتماعی و امنیتی ،سیاسی معاون باید اینکه بیان با بوشهر استاندار نوجوانان و جوانان انقالب تبیین مخاطب انقالب فرهنگ انتقال :کرد تصریح باشند امری شادابی و نشاط با همراه اسالمی ابزار از استفاده که است ضروری و مهم مهم بسیار مجازی فضای و هنری ،فرهنگی .است موثر و بعد تحوالت و تغییر دادن نمایش ایرانی هایشرو با اسالمی انقالب پیروزی از تأکید مورد را مسئوالن پاسخگویی و هنری در اقتصادی مشکالت هر :افزود و داد قرار حل درصدد مسئوالن و دارد وجود جامعه فرهنگ حوزه به توجه باید ولی هستند آنها .شود اسالمی انقالب غنی محور شناسی امام باید اینکه بیان با وی تصریح بگیرد قرار اسالمی انقالب شناخت باید اسالمی انقالب شناخت برای :کرد ،تفکر ،هاهدیدگا شامل راحل امام شناخت دارد؟ پزشکی صنعت در نقشی چه ،تکنولوژی سعیدیحاجوحید )پردازطنز-نگار(روزنامه و است الملی بین زبان و اتحاد ابزار یک هنر شود می افراد نزدیکی و اتحاد سبب و شهری مالکیت سند هزار ۸۶ شد صادر بوشهر استان در روستایی :کشاورزی مصدق رفاه و کار ،تعاون کل مدیر( ) بوشهر استان اجتماعی برایاعتبارریالمیلیارد ۵۳۰ در خانگی مشاغل های حطر است یافته اختصاص استان :)بوشهر استانداری انسانی منابع و مدیریت توسعه (معاون جعفری اصغر اسالمی جمهوری بنیانگذار باور ،اعتقاد ،اندیشه هدف جامعه به )(ره خمینی امام حضرت ایران .شود شناسانده و معرفی بوشهر استاندار اجتماعی و امنیتی ،سیاسی معاون اهللمایا ویژه متنوعی و مهم هایهبرنام اینکه بیان با :گفت است شده ریزیهبرنام و طراحی فجر دهه استان وارد بهمن 6 از اسالمی انقالب بزرگ کاروان استان نقاط همه در فجر دهه پایان تا و بوشهر .شوندیم مستقر و هاتفعالی تبیین در مدیران مسئولیت ایرانی :افزود و دانست مهم را اسالمی انقالب دستاوردهای شهدای آن تداوم و اسالمی انقالب پیروزی قبال در .اندهکرد تقدیم را خود جان بسیاری خون حاصل مسئولیت صندلی هر اینکه بیان با وی و مدیریتی پست هر پشت :افزود است شهید 72 این از دارد وجود شهید 72 و کربال یک مسئولیت و است مدیران عهده بر سنگینی مسئولیت نظر .است مهم بسیار جامعه روشنگری در آنان نقش هستیم واقف فرایند این بر همگی های مجموعه از حمایت بایستی که دستور در یکسان دید با را غیردولتی هم موارد برخی در .دهند قرار کار که دارد وجود نقضی های نمونه آنها مورد در حالت رفع شرایط مسئول مثال؛ بعنوان .کند می صدق غیردولتی - عمومی موسسه یک غیردولتی موسسات سایر بسان که برگزاری به اقدام بوشهر استان در چند ،نماید می آموزشی های دوره فرماندار انتصاب از پس که سالیست ایشان با دشستان شهرستان در در دولت بودجه از تا گرفته جلسه .گردد مند بهره فضا تامین راستای از حمایت که درحالیست این بویژه غیردولتی موسسات کلیه فعالیت پشتوانه بدون که آنهایی .باشد دولتی مسئوالن و مدیران کار دستور در بایستی ،نمایند می سه برای غیردولتی - عمومی موسسه این تکراری تیتر ماجرا این جالب نکته : ایم نموده اشاره آن به پایان در که باشد می دشتستان شهرستان متوالی فرماندار دشتستان متوالی فرماندار سه برای غیردولتی - عمومی موسسه یک تکراری تیتر :غفاری علی انجمن رئیس (نائب روزنامه و خبرنگاران )بوشهر استان نگاران شودیم بوشهر استان وارد بهمن ۶ از اسالمی انقالب بزرگ کاروان همجوار هایناستا با پستی مستقیم مبادله خط اندازی راه ،بوشهرنهایااستستیُپمستقیملهدمباخط پستکلارهدادربالعکسواصفهان،فارس .شدازیداناهربوشهراستان ازیداناهر:گفتبوشهراستانپستمدیرکل مرسوالتسیرسرعترفتنباالباعثخطاین وکسبومشتریانرضایتسطحباالبردنو .شود یماستانسهایندرها رکا سیرسرعتکاهشایرب:افزودپارسیدهعلی وفارس،بوشهرهای ناستابینمرسوالت پسمرسوالتوازیداناهرخطایناصفهان وفارسهای ناستادربعدساعت۲۴،قبولاز .شوند یمتوزیعودریافتاصفهان پستپیشینهسال۱۴۴در:کرداضافهوی ها ناستاهای همرسولتماماستانوکشور درکشورمبادلهمرکزبهانرتهوبوشهربین رهسپاراصلیمقاصدبهآنجاازوارسالانرته درتاخیرموجبامراینکهاستشده یم مشترینارضایتینوعیبهوشده یمارسال خطاریربرقبا:گفتپارسیده.استاشتهداهرهمبهار بهمربوطکههایی همرسولاصفهان،فارس،بوشهرمستقیم هستنداصفهانوفارسمبادلهمرکزاروهمجهای ناستا آذربایجان،اندهم،ایالم،احمدربویوکهگیلویهمانند مرکزبهرضویاسانرخوگیالن،غربیآذربایجان،شرقی .رسند یماصلیمقصدبهبعدروزوارسالاصفهانمکانیزه باپستیمرسوالتخطایناریربرقبا:کردتاکیدوی سرعت،ارسالسالمتدربیشتریاطمینانضریب با:گفتپارسیده.شود یمانجامموقعبهتوزیعوسیر بهمرسوله۳۰۰وارزهانهزرومستقیمخطایناریربرق مشتریاناقعودروشود یمارسالاصفهانمبادلهمرکز .ارنددپستیخدماتازبیشتریرضایتمندی :)دشتستان (فرماندار زارع ارسالن - 1397 تیرماه در )غیردولتی - (عمومی جهاددانشگاهی دفتر .شود می اندازی راه دشتستان :)دشتستان (فرماندار نوروزی -1399 شهریورماه در )غیردولتی - (عمومی جهاددانشگاهی دفتر .شود می اندازی راه دشتستان :)دشتستان (فرماندار بوستانی - 1400 ماه بهمن در )غیردولتی - (عمومی جهاددانشگاهی دفتر .شود می اندازی راه دشتستان مدیرمسئول سخن متعال مقام نام به روزها این که مواردی ترین مهم از یکی مردمان دغدغه و گشته محفلی هر نقل است نموده معطوف بدان را کرمان جنوب های دستگیری ️آیا که است سوال این خیر؟یاباشدمیدارادامهجیرفتشهرداری ..... گر اختالس ِهای پسرخاله گذاری مانع جدید شورای فعالیت شروع در که آنجایی از شهردار عنوان به معناصری مهندس انتخاب در متعدد های فرایند یک که شد می بینی پیش ،پذیرفت صورت جیرفت .دارد قرار امور ی پشتوانه در شده ریزی برنامه کامال مهندس حضور و موانع رفع از کوتاهی زمان مدت که اکنون خبر ،گذرد می جیرفت شهرداری نصبَم در معناصری سه و )شهرداری سابق (سرپرست شهردار معاون ِدستگیری دادستان طرفی از ،رسد می اذهان به مجموعه این پیمانکار بخش که موضوع این به اشاره با جیرفت شهرستان مرکز صورت معاون این سرپرستی زمانی بازه در جرایم عمده شناسایی برای الزم قضائی دستور :دارند می اعالم پذیرفته .است شده صادر فساد شبکه این عوامل سایر دستگیری و جیرفت شهرداری های دستگیری گردد می بینی پیش از که دیگری افراد پای و بوده دار ادامه همچنان .باشد میان در اند گرفته ارتباط ایشان با شهری پارلمان جنوب نظارتی و امنیتی نهادهای های شتال رود می آن امید ادامه ،گرفته صورت سازی تیم این با برخورد در کرمان .نگردد متزلزل مقصود سرمنزل به رسیدن تا و بوده دار نژاد سلطانی مهران )(مدیرمسئول
- 2. تومان ۵۰۰۰ قیمت 2022 ژانویه 26 -1443 الثانی جمادی 23 -۱۴۰۰ ماه بهمن 06 چهارشنبه *66 *شماره سوم سال 2 شعر بودی؟ چه منتظر عمری که تو ها زدن پا و دست با را خیالم های خوشه ... کردی پر فاصله چین نقطه با ...بنگر بیا حاال لبریز صبرت ی آستانه که حضور دریای غرق !شدی او های ودلدادگی نژاد قاسمی رویا تو نگاه تیربار سخته باورش ه ّقص این طرح جایی این تو بودنت خالیه قلبم روی انداختی چنگ تنهایی توی ام مرده شنوی می فهمی می خرابه حالم تو بی حالیت تو شده اسیرت دل نفسهات به بند نفسم خالیت جای خورشید گور سنگین چه زندگی این تو بی شده جنگ داغدار نفسش انگار نبودنت های سایه شده تفنگ ،ثانیه ثانیه داری من سمت به تیرباری شده فشنگ مرا واژه واژه هستم تو چشم میدان سیبل شده قشنگ هدف به بزنی تاریخم اسیر هراتم من شده ناب زهر که بادغیس روزی هر گوی زور حاکم شده خراب من عشق کابل بیداره شیر پنج ی هّدر خسته من قلب مسعود شاه شیرینه قندهار سفر ِدل های کوچه بست بن که شده تلخ باز صبر ی غوره چرخند می قرار بی روزها برد دنیا بود که کشتزاری قرار بی ها سال رقصند می عمق در تویی منی حرف ِرظاه باش شریفم توام مزار من هرروزی لعل بدخشان تو باش حریفم بیا نجیبم من گشتم وجب وجب رو ها کوه تو داری بلند ارتفاعی شاید زدم گره رو دستها تو تباری هندوکش ،برسم شیطانند انقالب مرزها االمرست دائم تو بی زندگی پهلو در شکسته آرش تیر الخمرست دائم که مردی ردهُم لبهات از دوری خشخاش گل هاست آدم مرگ جام طالب بارند می رزهُگ بوی ها تیغ لیالست را تو من جان بیا تو زارع زهرا اعتماد خواهد می ر ّتبح ،ـرودن ـس تو از ... ندارم من که خواهد می عشق اّما ... دارم بسیار من که ،کن اعتماد من به را ـمانت ـچش بزرگ ی منظومه ... بسپار من به ... من با سرودنش ّیتح گذارم نمی هم اش مژه یک ... بیفتد قلم از نادری فاطمه گرم آشیانه خواننده عمر همه در که مینویسم برایت هستی شعرم شروعش که مینویسم عشق از برایت ،نامت یادت ،سراسر و بنیاد ،وجودت و قدرت ،نگاهت ...است پایان بی چه و ست جاری کوتاه زندگی این طول تمام در کنان پرواز عشق ،شنیدی قناری آواز صدای جا هر ...توست سیمای بر من بوسه ترنم رفتی باران زیر که دنیا جای هر بدان ...است تنگ برایت سخت من دل !نمود؟ تاریخ های کلیشه اسیر را ما کسی چه ،باران گل اش خانه !ندید هیچ جز به که غوغا پر میانه این در و آمده کنان رقص تو و من ...رفت خواهیم کنان رقص تو و من رنگ جز به و ،جاست به کوی این در که !دید نتوان اثر هیچ است باز قلبم در سر از زنان لبخند من و رفت خواهم ره تو و :بدان خوب این سبزیم مسیر این رهگذر همه ما نیست پیدا اثر عشق جز تو از .یار تو شادی همه ارزویم منم و خواند ها حکایت بس تو دل با من دل هست ماوا از پر چه تو سر با من سر بود سبز ات خانه جاویدان ات خنده ...دستانت به بسته ابد به تا دلم و بودن از نیاز بی رفتن از نیاز بی !جاست بر پا ما سهم است گرم آشیانی عشق از ما سهم جا این شاید نه که ...برپاست جا یک ولی بیگی حسن مریم لتنگی د ،دلتنگیم مان ههم ،بیخیالی روی از شوقی ِ دلتنگ بود ها قتعل از تهی که روزهایی دلتنگ .شد یم پرت هیچ ی هنقط به مان سحوا و !خودمان دلتنگ ،بگیریم اندازه مقیاسی هر با را دلتنگی شود یم نهایت یب آهنگری مونس سپید صدایت تیرباران آید می سراغم که کشد می تیر ام شقیقه و آیند می کوتاه سپیدهایم گیرم می گیجه غزل خودم نژاد علوی مرضیه زندگی بوم کشید را یکتا نقاش نقاشی من دست کشید را دنیا های گل از دشتی خودنویسم غروب زیبای رنگ ،دریا امواج و قایق کشید را دریا و خورشید از ترکیبی ناگهان ریل روی قطاری یک ،الجوردی آسمانی کشید را تنها پرستوهای پرواز و کوچ درنگ بی زمانه دیوار روی بر من دست کشید را فردا معکوس ساعت مدادی با جاده کنار را مجنون بید انتها بی ای مجنون ناگهان باران زیر کشید را لیال و بوم بر خواستم را زندگی کنم ترسیمش این و زد نقشی من دست کشید را زیبا بوم کارجو سمیه سکوت کهنه ،قلب کهنه ،عشق بردیم پناه و شب به ،رویا به شد غرق ما دوی هر خواب در دریا کردیم سکوت دمی هم روی در رو نارنج بهار فنجان دو با شهر کافه آخرین در طلوع به بردیم پناه شد آبی ،صحنه در تو پای رد ًاحتم آنجا است بوده میان دوباره و رویا به ،شب به ما خواب در زمان گویی بود شده مومیایی رسولی مهرناز زندگی داستان انتظار مثل سخت ،زندگی داستان کار کودکان چشم ،مبهم درد مثل پسر از بریده دل مادری بغض مثل دار طناب و چوبه ،قصاص یک زمان در قفس و راهی راه ،نحس های میله پشت فرار ،ای چاره راه یا امید هر دور عشق از انصراف مثل زندگی داستان یار تفاوتی بی و سرکش غروب در غم و وداع لحظه بریدنست دل مثل دار پرده و جاریست ها اشک که زمان آن ،روزگار های کوچه شرح بدون خستگی باز رفتگر درد و فقر هوار کشد می زندگی داستان دود های حلقه مثل کام مرد که نشئگی وقت شکار از گیرد آخرست حکم بغض ،ها لحظه قمار در شهریار کنار در هم تو شوی می مات آقاجانی مریم سایه هستم صدایی پی در که صدایی را هایش نفس ،نفس کنم درک هستم ای آینه پی در بدهد نشانم را تو که ای آینه اما تنها آید می دنبالم ای سایه دراز ای سایه خاموش ای سایه که ای سایه را هایش نفس نفس کنم نمی درک صوفی جمالی سوفیا باران زیبایی دگری ابرمی طراوت را زمین ی گونه و دبار می باران بخشد می شکفد می زمین رخسار گل از وگل و بندد می را بندیلش بارو چلچله اندازد می صحرا دامان در را خاطراتش شود می دیگر دیاری ی ناخوانده مهمان و می را خاک ی شیره ولع با درختان و گیرند می جان و مکند است امید غرق جا همه می سیراب مرده جوی شود شکرگزار همگان وگویی آسمانی نعمت این ...هستند پور عرب مریم مریما تاریکی بازکن برایم را هایت دست بیا استقبالم به ،آهسته ام مانده خیالت بست بن درکوچه مطلق درسیاهی یتچشمها نیست خیالت را وجودم ،تاریکی تا شکافت شود غالب برمن یوسفی مریم فجر شدیم بارانی دیده ما اول آمد بهمن ماه شدیم عرفانی ما و آمد کنعان پیر پس زآن ما ربانی پیر آن جماران در زد قدم چون شدیم بیگانه از رها گویان لبیک ما ندایش در شدیم طاغوتی جور و ظلمِدبن از خالص ما شدیم یکسان جملگی ارباب خان از یافتیم نجات هم اجنبی مزدور هر ایران کشور از برون رفت شدیم ما فرنگی هر و انگلیسی امریکایی جانشین شدیم قیداستعماری از رها ما هفت ُهپنجا دمید فجر شدیم آزادی بهار وارد گرفت باریدن رحمت بارش دین و قرآن بطن از ،زهرا زاده مقامی واال سید شدیم نورانی فجری وارد تمام ظلمانی شام شدیم یاری فاطمه و علی نسل از رهبری وجود از شدیم افتخاراتی ُجالل و عزت صاحب ما درجهان دمید پیروزی فجر گیتی در ما بر که چون شدیم افشانی نور ها تاریکی همه آن دل در ایم داده شهیدان ما وطن خاک این بهر ایم داده ها سلیمانی چمران مهندس دکتر خلبان جم شهرستان خویش دیار و خاک همین در بسی شهید چهار و شصت ایم داده ناکام همجوان رهایی بهر شاد روحشان ایم داده اجانب قید از ما پیروزی صبح رسیده خندانیم و شاد همگان بر صلوات خمینی روح به بیفشانیم عطر شهدا مرقد خون و انقالب پای به ایم ایستاده شهیدانمان خویش برکشور ما آنچنان دیروز ایم بوده غریبه ایم بوده زبیگانه کمتر نیز خود خانه در که بیزاریم طلبی سلطنت طاغوتی اجنبی هر زه رهبریم پیرو و مومنان امیر شیعه ایم خدا بنده ام سروده شعر بیت گرچند جم ز قهرمانیم ایم کشیده ها چه روشن سپیده پیروزی از قبل دانم قهرمانی احمد حاج نگرانی کنند می نگرانم چشمهایت دویدن هیچگاه که قلبی اضطراب با ببیند را عشق وسعت ،نتوانست حسادت در که روزی حس از ترسم می کند می کور را خویشاوندی ی ذائقه ست تلخی غفلت دل ی باغچه در که دستی ندانی اینکه کارد می عشق نهال چشم طوفان از قبل تو های رقصیده خورشید فتح بر است که تریست تلخ غفلت ندانی خود با که هایی چشم بارند می حسرت رویایشان کویر ست بدبختی زار شوره صعیدی لیال عاقبت درگیرتم که من دل با بمون ام یباز ته دیگه تو بدون بگذره زمان خوام ینم نباشی ام یراض خودم مرگ به نباشی این واسه و من کرده خلق خدا بدم مجنون یاد جنون درس که فقط تا منو آفریده خدا بدم جون تو آغوش تو روزی یه تو عشق از که گفتی و رفتی تو بشه یادگاری ها زخم همین عاقبت ،نیای اونقد تو ترسم می زخم من زخمای که بشه کاری خورشید جای کنی اراده ماه و عوض و برگ و باد جای کنم می برات میرم می جوری یه آخرش کنم می عوض و مرگ مفهوم که صالحی زهرا باران روزها این گمانم به نزدیکی خویشاوندی ام هکرد پیدا باران با بارد یم سرم بر گاه ... پلکهایم زیر از گاه پورفرخ مجتبی دلتنگ ندیده رنگ ای باپنجره کره کره یک ندیده زنگ دری لوالی به دلبسته رسیده که کفشی تق تق فقط کوچه از ندیده فرهنگ سرخوش من پای بر کفشم ی پوزه زد قهقهه هی و لنگیدم ندیده لنگ عمرخودش در که انگار نشانده زار پیرزنی ام برصندلی ندیده سنگ پدر بی ی آینه این چشمت زده قلبم به که چنگی چارم یک ندیده چنگ ام شده پریشان گیسوی انگار قلم نیش که آنقدر ام ساده یا تو چشم منحنی از ندیده نیرنگ چه که نگفتی و رفتی با بکنم باید مضطرب دخترک این ندیده جنگ دراین که آنقدر دلتنگتم دوران همه است ندیده دلتنگ آدم خودش به دنیا فارسی روستایی شهدخت تکانی خانه ها شکوفه اولین با بهار بوی از شد پر جانم تمام خانه میخواند تکانی خانه آواز اما دلم بهار هر ریخت دور باید بیاورید چمدان خاطرات انبوه میان در میزنم چرخ نقاب پشت غریبه های آدمک رابطه ی ته در های دریچه سیاه مخمل عبوس های پرده گرفته غبار های آینه دیوار روی فریبکار های عکس قاب اند هکرد فراموش را رفتن که کهنه های کفش آویخته قرمز وچتر است تر چشمانش هنوز باران یاد به که طاقچه روی ساعت است زده زنگ خود که رقصنده های عنکبوت ها زاویه اماده تنیده تارهای با ها شاپرک بلعیدن ها ادم ،ها مآد ،ها آدم ،آه رفتند و ماندند ،آمدند که نبودند اما مانده باز که چمدانی و خانه میان در من و میروم حیاط به ها شکوفه جستجوی در آتشفراز فرزانه مگر بودی رود مگر عبور بعداز که من در ها سال باقیست رفتنت جای محمودی امین منجی ماهت رخ راه به چشم ها آینه ای راهت به مانده در به عشاق همه چشم ماست گنه این اگر ماندی خود غیبت در گناهت بوده همین ماییم تو یاران بشویی تو را جهان و بیایی کاش ای نگاهت نیم یک به تردید همه این از هجر این از دیگر شدم خسته بخدا آقا جاهت به بیچاره ِمن بر نظری لطفی مهتاب رخ نور که کاش ای ببینم آن و قدرت ترم چشم با شاهت هیبت جان بی تن در رمقی دیگر نیست بشر ماهت رخ فدای ،ظهوریم محتاج یی سرچشمه محمدی علیرضا عشق سوخت جانم نیمه مجس و شد شعله عشق و سوخت مزبان آمده لب به خاطرات ز فهمید نمی را درد دلم که زمان آن در فهمید نمی را سرد تب و بود گدازه شدم اسیر و دیدم را تو کوچه میان شدم دلیر عاشقی من تو روی عشق به جان آهو دشت زیبای دختر سالم نارستان به مرا لبانت مطع کشیده شود باز انار سرخ گل تا بخند شود نیاز از پر اقاقی های شکوفه بچشان من مکا به را عسل خوب مطع تو برسان را بهشت نواز حرو منسی است من نگاه ی تشنه دلت که وبگ من به است من گناه از است اشکی نم تو چشم به قفس مآه و آتش اسیر آوردم کم زاللت و پاک عشق به آوردم کم نفس دریای وسعت به دلم است تنگ بیکران و تنگ زمین تنگ زمانه است تنگ آسمان تو بی شد سیل اشک کنم وصف چگونه تو بی شد میل باب خوشی طعم مرگ و میمیرم تو یب که مآه از بگیر نفس گیرم می زبانه عشقت از که ام شراره کن وا من قلب به را ای روزنه و بیا کن تماشا را عشق غم های شعله و ارواحی زهرا
- 3. دلنوشته- داستان تومان ۵۰۰۰ قیمت 2022 ژانویه 26 -1443 الثانی جمادی 23 -۱۴۰۰ ماه بهمن 06 چهارشنبه *66 *شماره سوم سال 3 دلنوشته آرام ذهن آرامی ذهن ذهن فضای آنقدر ها وقت گاهی می فقط که شود می آشفته پیدا دنج ی گوشه یک خواهی دنیاهای هیاهوی از دور به و کنی برای حتی ،مجازی و حقیقی تنها ات واقعی خود با دقیقه چند .. .باشی قدم سکوت بخش آرامش دنیای به ...کنی فکر کمی و بگذاری اول قسمت نبود یکی بود یکی . دنبو هیچکس ،مهربان خدای غیراز عالمه یک بین باالها باال آن ،خدا آسمان در که داشت وجود سیاره دوتا ،سیاره بی و بود گرم دیگری برفی؛ و بود سرد یکیش .علف و آب زندگی دوروک نام به آدمکی سرد سیاره در .ماسا نام به آدمکی گرم سیاره در و کرد یم راضی خود های سیاره از ماسا و دوروک .کنند ترک را آنجا داشتند دوست و .نبودند ،بود بازیگوش و شیطون خیلی که دوروک یواشکی شب یک و کند یم جمع را وسایلش .میرود ماسا سیاره به و ترک را خود سیاره فرو فکر در و بود نشسته خود سیاره در ماسا .بود رفته برود دیگری سیاره به میخواست دلش خیلی او و شجاع که دوروک برعکس .ترسید می اما .بود ترسو و ساکت او بود؛ بازیگوش یک بود کردن فکر درحال همچنان که ماسا و شده سیاره وارد که بیند می را دوروک دفعه :گفت خود با میکنه؟ چیکار اینجا اون !!غریبه یه سمت به و شد بلند جایش از سریع ماسا .رفت دوروک :گفت و زد لبخند دید را ماسا تا دوروک .هستم دوروک من ،سالم :گفت و برداشت چوبی و بود ترسیده ماسا اما اینجا؟ اومدی چرا هستی؟ کی تو نیست الزم .هستش دوروک من اسم که گفتم .بترسی من از میکنی؟ چیکار اینجا سیاره به اومدم و کردم ترک رو خودم سیاره من .شما بگو اصال کردی؟ ترک چرا رو خودت سیاره .اومدی سیاره کدوم از ببینم سیاره چپ سمت که همون ،برفی سیاره از .شماست دستش از چوب ،شنید را برفی سیاره اسم تا ماسا :پرسید دوباره بعد .کشید بلند آهی و افتاد خیلی اونجا،کردی ترک رو خودت سیاره چرا سیاره به و نشینم می اینجا روز هر من .قشنگه .میکنم نگاه تو :گفت و کرد تعجب دوروک من؟ سیاره به .باشم آنجا میخواست دلم ،تو سیاره آره .تو سیاره به بیام میخواست دلم منم جالب چه اومدم ،کردم جمع رو وسایلمم همین بخاطر .اینجا نترسیدی؟ چی؟ از بیوفته؟ برات اتفاقی اینکه از بترسم؟ باید چرا !بابا نه !!وحشی موجودات از برفی؟ سیاره بیای میخوای چرا ببینم بگو اصال !!نه اینجا.نزدیک از ندیدم برف تاحاال من !خوشگله خیلی چون رو خوبی اون به جای چرا بگو تو اصال .علفه و آب بی و خشک اینجا؟؟ اومدی کردی ترک رو زیبا خورشید وقتی .نمیاد خوشم برف از تو برعکس من در من نباید چرا که میخوردم حسرت .دیدم یم شما سیاره از .اومدم باالخره اما .باشم سیاره این رسیدی!!؟ آرزوت به پس چیه؟ اسمت نگفتی راستی .تونی می هم تو خب .آره .هستم ماسا من ...دارم پیشنهاد یه ماسا ببین پیشنهادی؟ چه برو هم تو .اینجا اومدم که من .کنیم عوض رو جاهامون بیا .تو خونه تو اینجا منم ...کن زندگی من خونه تو و من سیاره میترسم من ...اممم ..اما اومده؟؟ سرم بالیی اومدم اینجا من ببین االن آخه؟ ترسی چه ..ولی ...نه .برو کن جمع هاتو وسیله باش زود .نداره اگر ،اما ،ولی سیاره به و کرده ترک را خودش سیاره ماسا دوروک اصرار به .رفت بود آنجا در زندگی آرزویش که ،برفی .داشت هیجان هم ترسید یم هم ،رسید که ماسا .نداشت دل در ترسی دیگر که بود باال آنقدر هیجانش شدتت آرزویش به نمیشد باورش .داشت یبرم قدم جلو به پروا بی .باشد رسیده سرمای .پرکشید هایش لب از لبخند که نکشید طولی اما .داشت یبرم قدم زور به ماسا که بود زیاد آنقدر برفی سیاره ....دارد ادامه :هنویسند )اسدی(آتاناز زهرا )فرهنگی(فرهیخته داستان را کسی که وقتی از بامان و رود می و داری دوست .نیست دیگر دگرگون چیز همه نابود می نابود .شود می بخواهی چه قلبت شود چه آن نخواهی چه تمام ماند می جا به ...توست رویایی لحظات اندوهی خاطراتت جان و دل بر شود می گونه روی جاری اشک از که سوز جان های هنال ........آید بیرون وجود عمق که است افسوس این و سرنوشت به را یادها تمام می من و دهد می خوی دیگر که روزی ار ترسم جز نماند برایم چیزی که شوم سرنوشت همین .کشد می آغوش در مرا تنگ پشتم و برگردم ترسم می باشد خاطرات این از خالی را کودکی کمی وجودم برای دلم .خواهد می .تنگ شدنم کودک می را خیال راحتی کمی ..را فردا از نگرانی نه ،خواهد نه ،را جدایی دلواپسی نه این نگرانی از بود ای دغدغه های روز افسوس نه ،دنیا کمی فقط من ،را ام رفته .ترسم می .جاییم این ما نیست تنها او ـ :گوید می و رود می جلو خروسه بابا کشاورز به شب تا .باشید آرام دوستان ـ .بدهید مهلت :گوید می خاکستری اسب !شب تا فقط ـ تایید عالمت به را سرش دار شاخ بز رمق بی گوسفند به و دهد می تکان .شوند می دور جا آن از و کند می کمک :گوید می رسد می بلند ریش بز به ترسو بزدل ـ اسب .اند شده جمع ها نرده نزدیک همه :گوید می خاکستری به بگذریم حاصل بی دشت این از ـ .رسیم می آبادی .کنند می نگاه دشت به حیوانات همه و رود می راه رودخانه طول در گوزن :زند می صدایم .کن آبی را رودخانه باش زود تیماس ـ .هستم تشنه سبزه دنبال دشت در که سفید آهوی .کند می بلند را سرش .گردد می دشت به که بیند می را مزرعه حیوانات )کودک دوروک(داستان و ماسا :قلم به نعمتی رزا )فرهنگی (فرهیخته :قلم به اسدی بنی آذر )فرهنگی (فرهیخته :قلم به بخش دری مژگان )فرهنگی (فرهیخته به سفر برای دنیاست مکان زیباترین اتاقت دنج ی گوشه گاهی ... درون قلمرو همسفران ،قلم و کاغذ چرا؟ دروغ اما ،کنم می آغاز را سفرم !هستند کنارم در صبور و وفادار همیشه مثل ام همیشگی محو... شود می خیره ام عالقه مورد رنگی فنجان به نگاهم بندد می نقش لبهایم بر لبخندی ،چای کننده دلگرم بخار در !کنم می شروع شکرگزاری با ....کنم می شروع را سفرم و !!!!کند می معجزه هایم دغدغه نیز گاهی .!!!شود می قلبم همراه قلم شاکرانه چه ...ها سطر روی پرند می ها گالیه گاهی ،نشینند می کاغذ روی هایم هدف ،بارانی روزهای از پس آفتاب مثل ،تر بعد اماکمی !!!درخشند می کاغذم سطرهای روی باوقار چه آرام رسند می ساحل به که امواجی همانند ،تالطم پر ذهن...و ....شود می !!!!!نوشم می چای ای جرعه و شوم می آرام 15 رنگ بی های نقاسی با تیماس دردسر نگاه او به همه کند می فکر .اند شده خیره رنگش بی و سفید بدن با که کنند می سبزه دنبال و انداخته پایین را سرش که حیوانات .کشد می خجالت .گردد می مورد در هم با و گردانند برمی را رویشان می فکر او کنند می صحبت مزرعه از فرار دوان .زنند می حرف او سر پشت که کند روی از .شود می رد گوزن کنار از دوان پنهان سفید درخت پشت و پرد می حصار .نبینند را او تا شود می فکر .گیرد می اش خنده او کار از گوزن که این با .است ساده او قدر چه .کند می جلوی را رنگش بی های سم و نشسته را او توانند می همه اما ،گرفته هایش چشم :گوید می خودش با .ببینند بلندش های مژه با مشکی های چشم من ـ .بینم می را :دهد می تکان را سرش تاسف روی از می انجام کار فکر بدون ها بعضی چرا ـ دهند؟ ی شاخه .پرد می مزرعه حصار روی از دهانش در را آن و کند می درخت از بزرگی سفید های برگ که طوری ،دارد می نگه در چشم .بگیرد را صورتش جلوی درخت او به نیز آهو ،کند می نگاه آهو به چشم دیده را او گوزن فهمد می و شد می خیره اطراف به را هایش چشم زده خجالت .است .اندازد می پایین را سرش بعد .گرداند می بزرگ ی شاخه وقتی .شود می ناامید گوزن ،اندازد می را دارد زیادی های برگ که آن آید می ها شاخه از یکی روی پایش کناری به را آن نسیم و شکند می شاخه .برد می :گوید می خودش با گوزن هم مثل همه !کشد می خجالت چه از ـ ... هستیم رنگ بی و سفید به دوباره خروسه بابا .گردد برمی دشت به و اندازد می آهو به نگاهی .زند می نوک زمین می مرغه مامان به رو و گیرد می حرصش و :گوید چی از انداخته؟ پایین را سرش چرا ـ شده؟ قایم نظرت به کشد؟ می خجالت می آهو به نگاهی تفاوتی بی با مرغه مامان :گوید می و اندازد فقط ،دهی می انجام او مشابه کار هم تو ـ اش نتیجه است متفاوت تان حماقت نوع .است یکی .کشد می بلندی آه و و کشد می سرک کلبه ی پنجره از کشاورز :گوید می ،کند می جمع شاخه که کالغ به مزرعه و نکند پیدا رنگی مداد تیماس اگر ـ با .شوم می ورشکست من ،بماند رنگ بدون کنم؟ چکار گرسنه حیوان همه این که بیند می را کلبه داخل پنجره از کالغ جا آن یونجه و کاه و گندم مقداری :گوید می خودش با .است ریخته حیوانات به و کرده انبار را ها آن چرا ـ همه شب تا ها علوفه این .دهد نمی گرسنه !دارد می نگه سیر را :دهد می ادامه لب زیر کشاورز می تمام شان تحمل دیگر دقیقه چند تا ـ و کلبه فریادشان با است ممکن و شود که من .کنند خراب سرم روی را ام مزرعه .هستم تجربه بی :گوید می سگه آقا .کنم می حمایت شما از من ـ :گوید می کشاورز دوستان خودم از مراقبت برای باید ممنون ـ .آوردم می جا این به بیشتری نیروی و از بیشتری ای شوره .خاراند می را سرش و .ریزد می بیرون موهایش الی کند می باز آخر تا را دهانش سگه آقا را حلقش ته تا کالغ و کشاورز که طوری :گوید می و بینند می به را ها آن از یکی یکی نشده شب تا ـ بهتری کار یا بکشیم و بکشانیم کلبه پشت می و برم می شهر به را ها آن .کنم می .نکنم ضرر تا فروشم کند می سایه هایش چشم باالی را دستش شهری ها دوردست در تیماس ببیند تا بلند ریش بز به چشمش که است کشیده ... دارد افتد می ... دارد ادامه داستان این :قلم به نصراصفهانی فاطمه )فرهنگی (فرهیخته غیر به مببری لذت و بنگریم را چیز همه متوانی می چشمانمان با ما !خودمان چشمان از .است گرفته دست راحتی همین به را ما زندگی این و یا زیبا دیگران مثل چرا که باشی فکر این به ها شب و روزها شاید دهد نمی بها خودت های توانایی به ،تو فکر این اما نیستی پولدار .بخوری حسرت و ببینی را دیگران خواهد می ازتو و پله از اینکه جای به و خوریم برمی بزرگی های پل به راه دراین ما ندازیم می خطر به را خودمان ، مباالبروی ها را درست راه سرمان باالی دانیم می اما شویم می رد خیابان از و .کردیم می غفلت ما و داده نشان ما به ...خدا :قلم به انتظاری الهه )فرهنگی (فرهیخته اول قسمت می هم به را وظریفش سفید دستای .فشرد گوش به عمارت باالی طبقه از صداهایی . درسی می چهره توی رو شادی موج گاهی گه که ..ببینی توانستی می اش دندان به را ظریفش های لب وگاهی .گزید می .....گذشت واضطراب دلهره با دوساعتی مبارک صدای ناگهان بعد و........سکوت قند .شد می شنیده باالعمارت از باد دل در .کرد می آب نوجوان جوین مه خدایا گفت و گرفت باال را دستهایش .شد درست باالخره شکر شادی و هلهله و زدن دست با زمان هم پا با آمد پایین عمارت های پله از برادرش .میگم تسلیت وگفت .راند کنار را محجوین انگار که شادی و غرور با بلندشد جوین مه تبریک گفت ،شده مسابقه میدان برنده موهای ،خودت به تسلیت بگو من به بردارش از رو و داد تکانی زیبایش و صاف .نشست پله روی باز و برداشت پیروزمندانه .بود مولود دوستش رسان نامه جوین مه بود محمد خودشان محله پسر مولودعاشق .بود محله روی برو خوش و زیبا محمد های جوانه وآمدها رفت این در کم کم جوانه دلش در محمد به محبت و عشق .زد معتمد و سرشناس خانواده از جوین مه در بزرگ عمارت در که بود محله .کرد می زندگی مرکزشهر .زد نمی وسفید سیاه به دست دردانه بود خانواده ارشد دختر چه اگر .بود پدر عزیزکرده و مادر این به خریدکه جان به را خفت این پدر .شود راضی وصلت ،پدر آن دیگر ها پله از آمدن پایین هنگام رابه اش چهره .نبود گذشته شاد پدر .بود گرفته فرا عمیق غمی شادی جای درفکر اتاقش در خاموش و آرام ها ساعت .بود رفته فرو زبان به چیزی ولی نبود پدر از کم مادر .آورد نمی انگشتی نلبکی و استکان که حالی در حاج :گفت کرد می پر چای از را قرمز توکل داری خدا به ایمان که خودت آقا که شاءاهلل ان باش بین خوش کن خدا به سرش که حالی در .شن می بخت خوش جان آهی با گرداند می وچپ راست به رو :گفت سوز .......میگن چی مردم حاال نه معلومه پدرش نه پسر این ،خاتون زهرا ......استغفراهلل......دار وحسابی درست مادر جون پریده ور دختر این عمری آخر این همه این کرد چیکار ببین شده مرگ . خوب خواستگار .آسمان نه بود زمین نه جوین ماه اما ....دارد ادامه گیسو :قلم به طهماسبی مجید )فرهنگی (فرهیخته اول قسمت پنجره از . شدم بیدار خواب از صبح نیمه هوا . انداختم بیرون به نگاهی ، نمیاد خوشم هوا این از . بود ابری یکی یادبود برای بود قرار که مخصوصا برم هم )(ص زهرا بهشت به اقوام از لباس ، بخورم صبحانه اینکه بدون . منتظر و رفتم ماشین سمت به پوشیدم .شدم همسرم آمدن که خاطراتی به و بودم ساکت راه توی . کردم می فکر داشتم مرحوم اون با ها جوان دیدن )(ص زهرا بهشت نزدیک را من فروختند می گل که هایی بچه و انداخت همسرم همیشگی حرف متوجه کوچک های بچه از من داره دوست که اولین و انداختم چشم . کنم خرید کردم ترمز دیدم که را کوچولویی دختر . رفتم سمتش به و شدم پیاده و به را هایش گل دسته کوچولو دختر کدام ،بفرمایید : گفت و گرفت من سمت ؟ خواهید می را کنارمان ماشین یک بزنم حرف آمدم تا و کرد بچه دختر به رو راننده و ایستاد ؟ بچه چنده گل : زد داد به نگاهی و کرد من به نگاهی دخترک نده دست از را مشتری اینکه برای و اون مانم می منتظر من دانست می گویی و ای دسته : گفت و رفت ماشین سمت به .تومن بیست ؟ خبره چه : گفت راننده گفت و کرد دستش کنار مرد به رو بعد میریزن رو همه بعدش و بریم می االن : !! کردنه حروم پول ، اشغال سطل توی اگه : گفت و کرد ک ردخت به رو باره دو . بگیرم ازت ، میدی تومن ده نمی کمتر : گفت ناراحتی با دخترک . بدم تونم . رفت و داد گاز حرفی هیچ بدون مرد : گفت و برگشت من سمت به دخترک ؟ بدم شما به را کدامش به را پولشو کردم انتخاب را دسته یک . شدم ماشین وسوار دادم دخترک ، بود شده من پکری متوجه که همسرم ؟ شد چی : پرسید مردم که اینم فکرم تو ، هیچی : گفتم مزاحم چرا ، ندارند خرید قصد وقتی چرا و میشن فروشنده کار و کسب می زباله یک حد در را طرف جنس واقعی مشتری میشن باعث گاها و دونند . بره و نکنه خرید هم تو که حاال : گفت و خندید همسرم . کن ولش ، کردی خرید و رفتی . رسیدم قبرستان به فکر همین با . بود شلوغ نظر مورد قطعه اطراف جلوتر من گفتم و کردم پیاده را همسرم . میام و میکنم پارک ....دارد ادامه عبرت بی قبرستان :قلم به )قبادی(رحا راضیه )فرهنگی (فرهیخته لبخندت از که هستم هایی ترانه فکر به ، کند می ورود رویمان و سر به های خوشه یاس گلدانهای کنار در و . چینم می سعادت ، فضا در ، هوا در شادی رنگهای ، یافته خوشبو انعکاسی ، کنم می دود ، عود شده مست جا همه . نبود و بود هرچه از خبری بی و ا ، شده پراکنده دستهایت ، گیرم می را کوچکت نگشت دهی؟ می اجازه ، کشانم می جانم مشام به را بویش ، کنم می نگاه چاه قعر به ، زاللی چقدر ، یوسف چقدر ، عزیز چقدر رقص با که چشمهایی فوج فوج و ات لغزنده نگاه روی بر ها پروانه یابند می بصیرت، ، شوند می بینا ، یعقوب یعقوب و در امیدی نا و باشی تو شود می مگر ی اجازه هامان خواستن ی حیطه ؟ کند پیدا ورود ، عشق ای ستایمت می . را چادرت را عطرش را خاکش را شدنش فدایی ترین بانو را قدمهایت جای بویم می ، بانو خواهشم هزار تمناهای به و بوسم می دلم باغ در را یادت از ای قطعه تنها، . پابرجا و دار ریشه ، کنم می سبز ، جان بانو بالنده و تنومند پرواز به سرمان باالی خوشبختی چقدر ، جان فاطمه هستی تو وقتی آمده در ، امی و انت بابی ، جان یعنی حسینت عطر استشمام . خدا ِخود ِ خود یعنی، سعادت یعنی ، باشی تو وقتی شود می جاری خدا و » عندالله لنا اشفعی عندالله تا َوجیه یا « شد بهشت ، شد بهار ، زمستانمان و آمدی تو . شد اردیبهشت شکوفه و خشک های شاخه به دادی جان و آمدی تو . کردی بارانشان زنهای و آوردی سرور و شادی بغل بغل و امدی تو . جان لیلی شدند مجنون ها قبیله ی همه شد فدک از پر جهانی ی دهکده ، سپیده چشمان به شد روان عالم ی همه آبهای و ، شفق ، فلق ، افق آسمان، نیل ، فرات، دریا ، موج ، غروب ، طلوع . آسمان ، آسمان، ، کرد گل ، پیراهنت در نهفته و خفته عطر هزار و ، شد عسل ، را شیدایی همه این گرفتم آغوش در و ، دنیا دنیا شدند تماشا غرق محکم های ریشه با ، بلوغت با شد بارور که افکاری . استوارت و به آمدی خوش ، معطر ی ریحانه ، گل حضرت ، باورمان به ، دنیایمان ، بانو حضرت ، راهت فرش ، دلمان ، دلم . نگاهمان ، چشمانمان، مبارکت قدوم نوش ، نسترن و محمدی ، مریم و نرگس گلهای کنار موی از ای طره ی بسته، اقاقی و یاس گلهای ، ات پیشانی ، صنوبرانه های اندیشه و معرفت بانوی . نظرت نیم ی تشنه ام گنجشککی قلب » شیدایی تو چو نیست جهان دور همه در « ٓت خ ُ ر الطاف ز پند یک ی غرقه همه که خوشبخت بانوی ، عشق عطر ترس