شیطان و فرشته -گروه چاپ و تبلیغات بهرنگ1. 1 www.shabanali.com
:تذکر.است شدن کامل حال در و ابتدایی بسیار نسخه این
.آوردن یاد به نه و است کردن فراموش برای نوشتن
محمدرضاشعبانعلی
www.shabanali.com
2. 2 www.shabanali.com
مقدمه
نفخه دمیدن داستان ،انسان خلقت داستان ،آسمانی کتابهای در
در انسان ذات که است چنین و .است پست خاک در الهی
می ،زندگی مسیربماند خاک همچون پست تواندفاصله یا و
یاری به را افالک و خاکبر .کند طی معرفت و خردخیو نیکی
در بدیرفتارانساندوگانه ذات این به راارجاداده عاندجدالی .
میان همواره که.برپاست ذهن و قلب
شنیده ،سو دیگر ازرا فرشتگان آن داستان ایمکشانه بر یکی ه
تا مینشیند راستفرشته رفتارهایرا گونکند ثبتدیگری و
کهچپ شانه برتا نشیند میشیطنت رفتارهایرا انسان آمیزبه
بنشیند نظاره.
ل به لحظه ،ایم کرده حس نیز و،حظهندایکه را درون شیطان
می دل فرشته با.زندگی چالشهای با مواجهه در ًادائم ستیزد
که شد متنی نگارش دستمایه همه اینهار پیش ،امروزوشما ی
گفتگوی در که باشد .دارد قرارحکمیت عقل ،فرشته و شیطان
.کند
3. 3 www.shabanali.com
سفر آغاز
بی و زمانی بی در * نشستند هم روبروی فرشته و شیطان
بیگناه کودک هزار * بود شگفتی روز :گفت فرشته * مکانی
نجاتچشم از گریزان اشک هزار و دادمما لبخندی به راندگار
لب برکردم بدل*:گفت شیطان.آری* بود شگفتی روز
* گسستم را برادری پیوند هزار * آدمیان میان اندر گشتم
در را رویا هزار * دادم باد به را وعده هزارآدمیان ذهن
و را فردا است مانده کار بسی هنوز و * سوزاندم* را فرداها
دار دوست :گفت فرشته* ببینم تو چشمان دریچه از را دنیا م
ن من :گفت شیطان * میکنی چنین چرا که بفهمم شایدمحتاج یز
تو دیدگان درون از دیدن،فریب هنر در که باشد * ام
چیرهدست،هنوز من * شوم ترباید که آنچنان ،را روزگار نیکان
نمی ،شاید و* فریفت توانم* آمدند فرود زمین بر و برخاستند
قبیله و شهری به شهریقبیله به ای،هم برای بازگویند تا * ای
* میخواهند و میفهمند و میبینند که آنچنان * را دنیا داستان
4. 4 www.shabanali.com
شیطانک و شیطان
:گفت شیطان * رسیدند شیاد مردی به ،راه در فرشته و شیطان
میکنی چهایشیطانک؟نیستم شیطانک من :گفت شیاد مرد *
*خود،نگاهی شیطان و فرشته * برترم هستی شیطان که تو از
* انداختند هم به
خورشید که اکنون هم از * را تو میطلبم مبارزه به :گفت شیطان
است دمیده صبحگاهیمی بیرونکنار در شامگاهان و * شویم
فرشته نزد در را خود دستاوردهای و ایستیم می درخت همین
می قرار* کنندگانند قضاوت بهترین فرشتگان که همانا * دهیم
به هم شیطان * شتافت شهر سمت به و شنید را این شیطانک
و بود ایستاده فرشته * نهاد زمین بر سر و رفت درخت زیر
دوردستو خسته شیطانک * شد شب * میکرد تماشا را ها
رسان درخت به را خود درمانده* شو بیدار شیطان * گفت و د
چهارده منوا را نفر پنج * بگویند دروغ تا فریفتم را نفربه دار
دوازده در * کردم تهمترا یکی * دمیدم را غرور حس نفر
5. 5 www.shabanali.com
د پرآوازه ای کردی چه تو * کردم وسوسه عمد قتل بهرون
شیطان * تهی؟بود داده تکیه زمین به را دستانش همچنانکه ،
:گفت آهسته و تکاند را خود رنگ سیاه جامه * شد خیز نیم
ا و * بود تو کردن وسوسه امروز من کاربیش که فهمیدم کنون
انتظار حد از* ام شده موفق
6. 6 www.shabanali.com
دروغ درباره
می قدم هم دست در دست فرشته و شیطانبه که زدند
پبی ،آفتاب زیر در روز میانه در پیرمرد * رسیدند یرمردی
این در که میشود چه ترا :پرسید فرشته * بود ایستاده حرکت
* روی؟ نمی سایه به و ای ایستاده گرما در ، روز میانه آفتاب
هم اکنون * است سایه که اینجا چیست؟ آفتاب :گفت پیرمرد
فرش * کجاست؟ گرما * نیست روز میانه کهبه تعجب با ته
او :گفت فرشته گوش در آرامی به شیطان * کرد نگاه شیطان
سپرده فراموشی به را راستگویی که است کاری کهنه دروغگوی
* زمین در بود من نام به نیروهای از بود که جوانتر * است
* است دروغگویان شما سرنوشت رسوایی همانا و :گفت فرشته
ر ،خاص و عام نزد در که باشدلحنی با پیرمرد * شوید سوا
* کرد زمزمه لب زیر آرامپس تنهایی وحشت گاهاز
* است بیشتر دروغگویی از پس رسوایی وحشت از ،راستگویی
گفته دروغ آنقدر * پیرمرد ای :گفت لب بر لبخندی با فرشته
7. 7 www.shabanali.com
ای گشته درمانده آن ناروای و روا تشخیص در نیز خود که ای
دروغ مرز :گفت پیرمرد *می فکر تو که هم آنقدرها واقعیت و
تکرار کرات به که است دروغی ،واقعیت * نیست شفاف کنی
قهقهه شیطان * است شدهاز تو که همانا :گفت و زد ای
رفت فرو خود در و شد غمگین فرشته * منی بندگان زیرکترین
می را رهبرانی ولی :گفت آنگاه *صادق دیگران با که شناسم
بودهت و اندداشته دل در که اند رانده زبان بر را چیزی نها* اند
:داد پاسخ پیرمرد * بیشتر نه و کمتر نهو راستگو رهبر فرق
دروغ پیروان به تنها دروغین رهبر که است این در دروغین
می دروغ نیز خودش به راستین رهبر اما .میگویدفرشته * گوید
از تو که هنری * است هنر راستگویی :گفتسخت آن
بیبهرهبزرگ بس هنری دروغگویی :گفت پیرمرد * ایاست تر
عاقلی هر اما .باشد ای حرفه راستگوی یک میتواند احمقی هر *
،خداحافظی هنگام در * باشد ای حرفه دروغگوی یک نمیتواند
فسادهاست مادر ،دروغ که همانا * کرد باز سخن به لب فرشته
میان از مرد این که همانا و *در است مفسدترین بشر ابناء
8. 8 www.shabanali.com
آنها از برخی اما * فاسدند بشر ابناء همه :گفت مرد * من نگاه
با شیطان * !گروهم آن از من * پذیرند نمی را واقعیت این
جمله تنها این که همانا * فرشته ای :گفت چهره بر پوزخندی
* است رانده زبان بر زندگی تمام در مرد این که بود راستی
9. 9 www.shabanali.com
درتنهایی باب
تپه کنار از ،خود مسیر در فرشته و شیطانرا زنی * گذشتند ای
افق * نقطه باالترین بر ایستاده ،تنها دیدندرا دست دور های
می نظارهکه همانا * است خوبی طعمه :گفت شیطان * کند
شیاطین شکار بهترین ،تنهایان* باش مراقب :گفت فرشته * اند
فرشتگانند جنس از زنانایستاده اینجا من تا وتو از را او ام
نمی گزندیچه هستید؟ که شما :گفت زن * رسید توانست
میگوش در شیطان * خودخواسته؟ تنهای این از خواهید
گفته جمعشان ترک که کسانی هستند :کرد زمزمه فرشتهو اند
در اول گروه * است گفته ترکشان جمع که کسانی هستند
گ و برترند اندیشهشیطان * است گروه این از ،زن این که ویا
می !زن ای :گفت و گذاشت زن شانه بر دسترا خود که بینم
می برترهم و همکیشان از بینیدر را ما کن نصیحتی * قطاران
زیر آرام برگرداند شیطان سوی رو آنکه بی زن * تنهایی باب
می تنهایی از اگر :گفت لب* نرو حقیقت جستجوی به ترسی
10. 10 www.shabanali.com
به و زد چانه زیر دست * نشست زمین بر ناگهان شیطان
* گفتی را حقیقت که حقا :گفت آنگاه * رفت فرو عمیق فکری
که نیافتم برتر چنان را او و بودم انسان حقیقت پی در خود ،من
در قرنهاست که شد اینچنین * روم سجده به حضورش در
می سر به تنهاییتو !شیطان ای :گفت فرشته * برم.نیستی تنها
تو با که آدم فرزندان بسیلحظه هر و روز هر که منم این * اند
می تجربه را تنهاییبه پرسید؟ و کرد زن به رو فرشته * کنم
هم تنها؟ تنهای تنهایی؟ راستی:گفت زن * نداری؟ زبانی
که اندیشید خود با ،گشود سخن به لب که بار نخست ،انسان
بدر همیشه برای را تنهاییخود سخن اما * است گفته ود
دوست همانا * است سوتفاهم سرچشمهآنانی ،آدمیان ترین
و نهند یکدیگر آغوش در سر نخستین انسان چون که هستند
را انسانها دورترین زبان این * نگویند سخن ،نوازش زبان با جز
می آشنا یکدیگر با نیزرا شیطان دست آرامی به فرشته * کند
و فشرد دست درکرد احساس * کرد لمس را او انگشتان
11. 11 www.shabanali.com
آن ،دو آن فاصلهمی ًالقب که هم قدربه * نیست زیاد اندیشید
می چه به :گفت زندوردست آن در نگری:گفت زن * ها؟
می را غروب زیباییبهتر را زندگی زیباییهای تنهایی * نگرم
،تنهایی در تازه هوای و میشود زیباتر غروب * میکند نمایان
چه خود تنهایی در :گفت شیطان * میگیرد خود به تازه عطری
می جستجوآنقدر چیزی دنبال به :گفت زن * زن؟ ای کنی
* بمیرم برایش که ،بزرگ آنقدر یا کنم زندگی برایش که عزیز
اندیشه و فکر وسعت تنهایی :گفت شیطان به فرشتهای
میدر درازی راه هنوز تو و من * زن این شبیه خواهدپیش
* بچشیم را تنهایی لذت بتوانیم ،روزی که باشد * داریم
12. 12 www.shabanali.com
انسان کارگاهسازی
و آب * بودند مشغول سخت فرشتگان * ایستادند هم کنار در
می هم به را گلمی شکل * آمیختند* انسانها کالبد به دادند
کنار در یک هر * بودند شده نهاده یکدیگر کنار کالبدها
* دیگریکالبدها تک تک لبان بر لب ،فرشته پاکترین
میمی آنها وجود در و گذاشتگوش در دیگری فرشته * دمید
می راستحفره از :گفتمی سقوط سیاه ایمی پایین * کنیروی
پایین *می ترکه لحظه آن تا ماست دستان در دستانت * روی
می باز اینجا به * باشی داشته خاطر در را ماآ تا گردیلحظه ن
می رستگار * باشی داشته خاطر در را اینجا کهآن تا شوی
* بیندیشی رستگاری به که زمان
حفره در * کرد می زمزمه آنها چپ گوش در آرام شیطان
می پایین * کرد خواهی سقوط سیاهمی تر پایین * آیی* آیی
در را من که زمان آن حتی * است باز تو روی به من آغوش
نداری خاطرامروز صدای اگر حتی آمد خواهی من نزد به *
13. 13 www.shabanali.com
* است بسته بازگشت مسیر * بسپاری فراموشی به مرا
نمی باز راه این از هیچکسکن نگاه بیشتر سقوط هنگام * گردد
اگر رستگاری * دید نخواهی بازگشت راه در را هیچکس *
آن در کن جستجو مرا دستان * است زمین روی بر ،هست
دی دست که روز* نیست دستت در گری
14. 14 www.shabanali.com
...جهنم از دیدار
* بزنند قدم جهنم در کمی گرفتند تصمیم فرشته و شیطاندر
بزرگ بسیار ای حلقه در که دیدند را تبعیدیان ،دوزخ ورودی
میاندیشیدند خود با که بزرگ آنچنان .اند ایستادهدرصفی
مستقیماند ایستادهآت چوبی با یک هر *بر ،دست در شین
پدیگری شتمیزد ضربه*سهمگین چنان ای ضربهکه
ناخواس و خواسته نیز دیگریمیکرد تکرار را آن درد شدت از ته
*پشت بر آتشین چوب تا میگشت و میگشت حلقه این
شود کوفته کس نخستین*است؟ عذابی چگونه این پرسیدم
نمیشوند؟ غافل هم پشت بر آتش کوفتن از یکدم چرا*:گفتند
دوزخکوفته پشتشان بر که چوبی نمیدانند اینان .همین یعنی
اند کوفته دیگری پشت بر که است همانی میشوداصل *
که است این در آنان عذاب.هستند دوزخ در دانند نمی که
جزا زمان و میکنند زندگی دنیا در هنوز که اندیشند می اینان
15. 15 www.shabanali.com
بهشت انتظار در را دردها این بسیاریشان .است نرسیدهبرین ی
میکنند تحمل!
هر از * دیدند را درختی دورتر کمی * گذشتند آنان کنار از
* میخاست بر ای شعله آن شاخهکنار از گذار در،درخت
گلوله * نشسته دیدند را مردیدیگر مردی * پا بر آهنین ای
دایره روی بر درخت گرد بر دوید می * بسته چشمهای باای
می حرص نشسته مرد * بزرگمی فریاد و خورددر دوباره :زد
بیهوده گردیدن * بنشین * هستی قبل نقطه همانرا من ات
می دیوانهبیهوده است سنگینی مجازات چه :گفت شیطان * کند
:گفت فرشته * نیست پایانی را آن که مسیری در * دویدن
سهمناک بس عقوبتی به نشسته آنکهآنکه * است دچار ،تر
می میدوداندیشدبرمی گام نامتناهی مسیری در که* دارد
می را بیهودگی این و نشسته آنکهعذاب بیشتر بسی بیند
میدنیا آن در * مرد ای :پرسید دونده مرد از فرشته * کشد
ندارم گفتگو فرصت :گفت دونده * بودی؟ مشغول کاری چه به
16. 16 www.shabanali.com
می سر پشت از که مهیبی آتشی بایستم اگر *در مرا ،آید
رب خواهد* ندید آتشی نگریست اطراف به چه هر فرشته * ود
می :گفت و زد پوزخندی شیطانجهنم و بهشت * فرشته؟ بینی
می ساخته آدمیان ذهن در نیزمرد پای به پا فرشته * شود
می تو با هم من :گفت و کرد پرواز* نرسد تو به آتش تا دوم
دنیا در من :گفت مرد * بگو دنیایت از من برای«کار»میکردم
یکی آنجا *«دانش»دیگری و بود مند«ثروت»دیگر آن و مند
«قدرت»اما من * مند«کار»* بودم مندپنج و شصت و سیصد
من * خالی برخی و پر برخی * بود من اتاق در کوچک لیوان
و میکردم خالی را آن بود پر اگر * میداشتم بر را لیوانها از یکی
میکرد پر را آن بود خالی اگرتنها ،آنجا تو :پرسید فرشته * م
«کار»!نه :گفت میدوید شتابزده هنوز که مرد * بودی؟ مند
«کار»پرشده آبهای و ریخته آبهای حساب که بود دیگری مند
می نگه رامی کار درستی به من که شود مطمئن تا داشت* کنم
عقوبتی چنین را زندگی چنان :گفت خود با آهسته شیطان
فرشته * سزاستپیش از کاری مرد این !شیطان ای :گفت
17. 17 www.shabanali.com
مقایسه در است احترام بسی او به نسبت مرا اما * است نبرده
به * است برنخاسته خویش جای از ،عمر همه در که آنکس با
فریاد دونده مرد سر بر داشت هنوز * رفتند نشسته مرد سراغ
میدنیا؟ در میکردی چه تو * نشسته مرد ای :پرسیدند * کرد
*سینه مردبودم او مشاور من :گفت و کرد صاف غرور از ای
کار که بودم گفته او به بارها * بودیم سقف یک زیر در ما *
بیهودگی به نیز لیوان یک که خرسندم بسی * نکند بیهوده
در چشم بگویند چیزی آنکه بی شیطان و فرشته * نکردم جابجا
دی :گفت شیطان بعد کمی * شدند خیره هم چشم،نیز جهنم دن
عذاب جهنم در بودن همچونبرویم اینجا از بیا * است آور...
18. 18 www.shabanali.com
...شیطانی خواب
ایستاده فرشتگانمی کار چشم که جایی تا بودند؛کرد*شیطان
می سخن آنها برای و زده تکیه استادی تخت بر:گفت«یکی خدا
و اوست دست به جهان تدبیر و .نیست او جز و .استچه هر
هستو اوست از»...*می گوش همهدادند:دهان بر خیره
آس اسرار که ،مقرب و زبردست استادآنها به را زمین و مانها
میآموخ* تفرشتگان ،سوتر آن کمیی،دیگرشاگردهای
قدیمیآدم خلقت ،کرده گل و آب اندر دست ،ترکرده آغاز را
بودند*شد فراخوانده استاد ،شد تمام وقتی*بهاین :گفتند او
سجد را جدید مخلوقباشی دیگران برای الگویی تا کن ه*
نگاهی را موجود این پای تا سر شیطانکرد*:گفت خود با
«به تا ،کجا را آتش رسد؟ افالک مرتبت به که ،کجا را خاک
خاک پایکند؟ سجده»*بازگشت و کرد سکوت*فرشتگان
کرده سکوت بودند ماجرا شاهد کهبودند.آسمان از فریادی
:که رسید«بار ازکن سجده .شد خواهی رانده ما گاه»*و
19. 19 www.shabanali.com
،شیطانکرد سکوت همچنان*:رسید فریاد«اس کرسیتادیت
لحظه بهسوخت برخواهد ،ای»*در شیطان:گفت دلخود من
نمی اثر من در آتش تهدید .آتشم جنس ازکند*روی بر آدم
مبهوت و گیج .ایستاد خود پایاطراف بهب * نگریست میه
حال در که شیطانجمعبود استادی بساط کردنوکرسی به
و شد دود خدا نفرین به ،آنی به که استادیشد ناپدید*و
آرام هنوز ،شیطانمی فرشتگان به ،خونسرد ونگریست*به
:گفت آنها«درس.آمد نخواهد کارتان به دیگر ،من قبلی های
باید پس این از شمانوپا مخلوقات این پی در ،دست به لوح
خیانت و اشتباهات و بدویددیگر را شما .کنید ثبت را آنها های
سالهای .بنشینید پروردگار تسبیح به تا بود نخواهد فرصتی
آخرین این .دارید پیش در سختیشماست درس»*،شیطان
بلند را سر .انداخت شاگردان جمع به نگاهی بار آخرین برای
کردب وشد خیره ملکوتی بارگاه ه*به تحقیر سر از دیگر نگاهی
بهت خاکی موجود آنزده:گفت لب زیر و انداختو تو با من
کرد خواهم ثابت خود خدای و خود به .بود خواهم تو فرزندان
20. 20 www.shabanali.com
نمی افالک مرتبه به ،خاک کهنمی ترک را تو من .رسداز ،کنم
خواهم کنارت در مرگ تا تولد لحظهبود*
و زرق پر بارگاه به دیگری نگاه اینکه بدون شیطانملکوتی برق
افتاد راه ،بیاندازد*مسیر و کتابها و استادی کرسی ،او پس در
می تبدیل آتش به ،حرکتشگشت...
21. 21 www.shabanali.com
مرگ آستانه در
قلعه کوه باالی بر شیطان و فرشته:گفت فرشته * دیدند را ای
کوهپایهگشته بسیار را هاایمقله زندگی بیا *نظاره را نشینان
بود تختی * نگریستند را درون و ایستادند پنجره کنار * کنیم
پایه * بزرگ و مجلل* مخمل از ها پارچه و شده طالکوب ها
پادشاهیکتاب از سر * بود آرمیده بستر در ،مرگ انتظار در
ر جهان از نیمی .فرزندم :گفت * خواند فرا را فرزند و برداشتا
می میراث به تو برایاختیار در نیز دیگر نیمه که باشد * گذارم
* گیریاممر و تو عظمت ،باش داشته یاد به احرمت در ،تو دم
می تجلی کشورت پرچمبه ،مردمت که زمان آن تا * یابد
برمی جای از ،توست دستان در که پرچمی حرمتنظام ،خیزند
حاکم،که آنگاه و * است محکم و مستقراحترام به هیچکس
همانا * نداشت بر گریبان از سر ،توست دستان در که پرچمی
دو هر فرمانروای اگر حتی ،است یافته پایان تو حکومت که بدان
،نظام این و تو حرمت که باش آگاه و بدان * باشی جهان نیمه
22. 22 www.shabanali.com
سکه حرمت گروه درکه روزی آن از وای * است رایج های
سکهارزش بی چنان ،اترا کس ،افتد زمین بر اگر که شود
که روزی آن از وای * نباشد آن برداشتن و شدن خم حوصله
سکهمورد ،آن روی بر تو و من تصویر شدن نقش دلیل به ،ات
سکه که روز آن از وای * گیرد قرار حرمتی بیدر جز ،ات
* نباشد قوم ثروتمندان دستسخن حکیمانه چه :گفت فرشته
میپادشا * گوید:گفت شیطان * پنداشتم می دیگرگونه را هان
می حکیم کس همه مرگ بستر درحکیم ،جنگ پهنه در * شود
* است هنر بودن
23. 23 www.shabanali.com
دیوانه با دیدار
انگشت به را دیگران که دیدند را مردی ،شهر بازار از عبور در
می نشان اشارهمی قهقهه و داد،مرد ای :گفت فرشته * زد
چه اینجا * کیستی؟میدیوانه :گفت مرد * کنی؟شغلم * ام
شیطان * دارم اشتغال ،شغل این به سالهاست * است دیوانگی
شریف شغلی :گفتبه عاقالن :گفت دیوانه * نیافتی؟ این از تر
نمی راه خود گروه به را کسی سادگی،دیوانگان جمع اما * دهند
ر این از هم * است تازه دیوانه یک پذیرش آماده همیشهبه ،و
تیغ از دیوانگی و عقل بین مرز * شدم مشغول دیوانگی
باریکوادی یا برگزینی را عقل وادی نیست مهم * است تر
می راه تیغ لبه بر پا ،عمری که کس آن از وای * را جنونرود
دیوانه * جنون؟ عالم در میگردی چه دنبال به :گفت فرشته *
:گفت«بودن چیزی پی در»است عاقالن شغلدر دیوانگان *
24. 24 www.shabanali.com
می چه به را سالها :گفت شیطان * نیستند چیزی پی* گذرانی؟
نمی را سالها ما :گفت دیوانهمی را ما سالها * گذرانیم* گذرانند
:گفت فرشته * دیگر نسل از پس نسلی و دیگری از پس یکی
می زندگی قانون کدام بر .دیوانه ایقانون :گفت دیوانه * کنی؟
ب * دیوانگانما ساده مغز * کن عمل و کن انتخاب .بشنو .بین
نمی درک را این فراتر قانونی دیوانگان:گفت فرشته * کند
نمی جدی ،روی هیچ به را زندگی .است شگفت* تو گیری
گشته را دنیا سالها :گفت دیوانهجدی در دلیلی کوچکترین * ام
نیافته زندگی بودنیافته تو * امعم :گفت شیطان * ای؟تو ر
جدی را دنیا * است کوتاهلذت * بگیر تر* بجوی را آن های
می راست :گفت دیوانهشادی به چه .است کوتاه من عمر .گویی
می ،غم به چه وکه باشید اندیشه در تن دو شما * گذرد
غم بسی * آمد نخواهد سر زودی بدین عمرتانکه شادیها و ها
گ شیطان * بود خواهند ابدیتان همنشین.مرد این دارد حق :فت
* است دشوار بسی زندگی چون است برده پناه دیوانگی به
25. 25 www.shabanali.com
کمی شیطان * چیز؟ چه با مقایسه در دشوار؟ :گفت دیوانه
لحظه اگر :گفت فرشته به و کرد سکوتبنشینیم اینجا بیش ای
میکند مشغول خود شغل به را مادیوانه این نزد از بیا .
بگریزیم*
26. 26 www.shabanali.com
عبادت درباره
بی و عریان دیدند را انسانی * آمدند فرود غاری کناره در
می بیشتر کهن زمانهای در را زمین :گفت شیطان * پوشش
شگفت جانور این * نگریست باید عریان را بشر * پسندیدم
پنهان خوبی به را خود پلیدیهای ،رنگارنگ پوششهای در ،انگیز
میو بود زده زانو * رفتند نزدیکتر کمی * کنددر شده خم
آخرین ور شعله مشعلی ،روبرویش * دیوار بر نقشهایی برابر
می طوفان دل در را نفسهامیبینی؟ :گفت فرشته * کشید
می .میداندعالم خدای را خود * نیست هیچ خود که داند
نمینیست مهم * انگاردخدایشباشد آب .سنگ یا باشد چوب
نی هیچ میداند که است این مهم .آتش یاعالم این مقابل در ست
نمی میبینی؟ :گفت و زد پوزخندی شیطان * بزرگ* داند
نمی،کشیده غار دیواره بر ،خویش قلم با که نقشی که داند
خود و میزند نقش خود * کرد نخواهد دگرگون را او سرنوشت
مخلوقات برتر است این * میگذارد فرو خاک بر زانو عبادت به
27. 27 www.shabanali.com
هیچ که درستی به اما .شیطانم که من * میگفتی؟ تو که
ب نتواند مجاز ،انسان این بر سجده نیز را شیطانکی* ود
را عریان مرد ،چشم کناره در زده حلقه اشکی با هنوز فرشته
هنوز اینها :گفت و کشید را دستش شیطان که مینگریست
* کنیم نظاره را دیگر عصری تا بیا .اند نیافته تکامل
28. 28 www.shabanali.com
...مترسکی اخالق
می مترسک کنار ازگذشتند*بر کن نگاه :گفت شیطانچهره
میان مغز پوک نجنبنده این* تهیحکمت از :گفت فرشته
شنیده چیزی مترسکیایمترسک * ؟نمیرا نترسیدن :ترساند
میآ* موزدرا نامش که روست این از هم«مترسک»
گذاشتهنه و اند«ترسک* !»را اینتنهاآنکسمیآموزدتن که
* باشد کشیده آغوش در شجاعانه را او بیروح و خشک
او * نیست انسانها مانند ،مترسکمی مغرور و تفاوت بیایستد
ولقمه برایاز کاله ،ناکسان و کسان برابر در ،نان ایبر سر
نمیدست با او * است بخشنده مترسک * داردزندگی باز های
میکالغ انبوه وزن که آنروز و کندتکیه چوب ،هارا گاهش
می واژگونبر ،متجاوزان روی به باز آغوشی با همچنان ،کنند
می گندمزار زمین* میرد
29. 29 www.shabanali.com
سفر پایان
هم به طوالنی مدتی ،فرشته و شیطان * رسیدند دوراهی به
می من همراه :گفت فرشته به شیطان * شدند خیره* آیی؟
چهره بر شیطنت از لبخندی * کرد سکوت فرشتهنقش اش
می من همراه تو :پرسید آنگاه * بستسکوت شیطان * آیی؟
برای :گفت شیطان * زد حلقه چشمانش در اشک * کرد
فرشته * دیدم لبانت بر را آمیز شیطنت لبخند ،بار نخستین
:گفتهر * داری هم گریستن توان تو که فهمیدم امروز من و
چشم در خیره * کردند سکوت دوبی و زمانی بی در * هم ان
مکانی...کردند دراز هم سوی به را دستشان آرام ،