موج اول- مدیریت پیش مدرن:
خصوصیات: بدون ظرفیت برای پیشرفت، محصول سنت هایی بود که از استاد به شاگرد منتقل میشد، بسیار انحصار طلبانه توسط دایره محدودی از اصناف محافظت میشد.
موج دوم- مدیریت مدرن:
با پیدایش رنسانس و سپس روشنگری از طریق آزاد کردن ذهن ها برای طرح سوال اندازه گیری، تحلیل و بهبود راه را برای انقلاب صنعتی هموار کرد. این انقلابی بود که دومین موج مدیریت را پدید آورد.
موج سوم- مدیریت (پسا مدرن):
موج سوم مدیریت آرام آرام دارد اطمینان ها و فرضیات به ارث مانده از موجهای پیشین را به خاک میسپارد .
تعریق عملیاتی استراتژی:
«بهینه سازی نقش و منابع موسسه برای دستیابی به چشم انداز آن»
این تعریف چند مساله اساسی استراتژیک را مطرح میکند:
ما در کجای بازار باید فعالیت کنیم، علیه چه کسی (اگر رقیبی هست)؟
منابع محدود خود را کجا باید متمرکز کنیم؟
زنجیره ارزش داخلی و خارجی خود را چگونه سامان دهیم؟
بهترین راه تامین نیازهای بازار ما از نظر اقتصادی و رقابتی چیست؟
برای رسیدن به هدف ها آیا لازمست شرکت هایی را بخریم، همکاری استراتژیک ایجاد کنیم یا سرمایه برداری کنیم؟
ما تئوری و اجرای استراتژی را بر اساس این تعریف آزمون خواهیم کرد.
معیارهای بررسی تئوری استراتژی:
آیا همواره موفقیت ها و شکست های گذشته را شرح میدهد؟
آیا همواره موفقیت ها و شکست های آینده را پیش بینی میکند؟
آیا آنچه را سازمان باید در آینده انجام دهند به دقت بیان میکند؟
تئوری ای که بتواند تبیین کند پیش بینی کند و راه حل نشان بدهد برای مدیران بسیار مفید است
اگر چه این تئوری هیجان انگیز به نظر میرسد ولی سه دلیل وجود دارد که نمیگذارد با واقعیت تطبیق یابد:
1- هیچکدام از مثال های قصد استراتژیک و قابلیت اصلی از قصد استراتژیک و قابلیت اصلی استفاده نکردند . تئوری به واقعیت تحمیل شده است.
2- دلایل بسیار دیگری برای موفقیت مبارزان جدید وجود دارد.
3- قصد استراتژیک و قابلیت اصلی به آسانی توسط مدیریت قابل انجام نیستند.
غالبا مشتریان گزینه های کمتر را ترجیح میدهند، زیرا مقایسه را آسان میکند و ریسک پشیمانی را کاهش میدهد. اگر گزینه ها بسیار زیاد باشند مشتریان همیشه هراس دارند که بلاخره بهترین گزینه را از دست بدهند. در عمل مشتریان فقط محصول را نمیخرند، داستانی را میخرند. مثلا در خرید یک کامپیوتر همه میخواهند داستانی داشته باشند که نشان بدهد آنها آدم های باهوشی هستندکه توانسته اند معامله خوبی انجام بدهند.
نظم پيشين :
روسا رياست می کردند و کارگران کار ، روسا مغز بودند و کارگران دست
انتقال به يک بی نظمی نوين جهانی
سهامداران کنترل خود را بر مديران از
دست داده اند. سروصدای بسيار زيادی
درباره پاداش های هنگفت پرداخت شده به
مديران شرکت های شکست خورده برپا شده
است.سياست مداران آن را ”پاداش شکست“
و يا ”خصوصی سازی درآمد و عمومی
سازی ضرر“ ناميده اند.
نياز به ۸۰ تا ۱۸۰ ميليارد AIG شرکت
دلار پول ماليات دهندگان برای جلوگيری از
ورشکستگی نياز داشت، ۱۶۵ ميليون دلار
به مديرانش پاداش داد .
سهامداران قدرت را از دست داده اند
و به ماشين امضا تبديل شده اند و اگر
زمانی اعتراض کنند، شورش
سهامداران تلقی می شود. اين شورش
نشان دهنده جابجايی قدرت است.
مديران شرط يک طرفه ۱۰۰ درصد ريسک
به حساب سهامداران را دارند و عملکرد
بروکراتيک دارند يعنی هر وقت اقتصاد
خوب است عملکرد آنها خوب و هر وقت
اقتصاد بد است موسسات آنها سقوط می
کند(بانک ها).
نگرش جديد مخالف اقيانوس آبی است زيرا مصرف کننده می خواهد صدايش شنيده شود .
اگر شرکتی فاقد تکنولوژی(دارو و نرم افزار)، مزيت هزينه ( شرکت های بالادستی نفت و معدن)و انحصار قانونی باشد صدمه خواهد ديد .
سوپرمارکت های آمريکا
متوسط تعداد کالا ۶ برابر شده
شرکت های متمرکز بر مشتری
پول شاه و مشتری امپراتور
فدرت و سود از مالکيت روابط مشتری
آمازون با افزايش اطلاعات مشتری و
صدای مشتری
جی ام
ارائه حق انتخاب به مشتری با
رنگ ها و مدل های مختلف
مانند شورلت، بيوک و کاديلاک
نگرش مبتنی بر مشتری
مايکل دل
اوراق کامپيوتر ۳۰۰۰ دلاری
آی بی ام
ارزش قطعات ۵۰۰ دلار
زنجيره ارزش مونتاژ قطعات
مطابق خواست مصرف کننده
هنری فورد
هدف: توليد اتوموبيل برای مردم عادی، کاهش
قيمت با ادغام زنجيره ارزش و خط مونتاژ
ايراد: محدود کردن انتخاب
نگرش مبتنی بر توليد کننده و بهينه سازی کارايی
استارباکس
هزينه هر فنجان قهوه ۴ سنت
قيمت فروش ۲ تا ۳ دلار
اين ارزش بدليل تسلط به مالکيت روابط
مشتری است
برای اولين بار ريکاردو ايده مزيت رقابتی را در اوايل سال ۱۸۰۰ ارائه کرد بدين صورت که هر کشور بايد محصولی را توليد کند که بهتر از ديگران توليد می کند ،
يا کمتر بدتر از ديگران توليد می کند .بدين صورت فرايند جهانی سازی در حال انتقال قدرت از غرب به بقيه جهان است .
ظهور آسيا با داستان قيمت های بسيار پايين مانند وال مارت کشور چين که در موج بعد
ارتقا کيفيت را همانند ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم در پيش خواهد داشت و ديگر فردی
لگسوس و سونی را بی کيفيت نمی داند
آسيا در سال ۲۰۰۸ به رهبری ژاپن و چين ، ۳۱ درصد کل
اوراق قرضه خزانه داری آمريکا را در اختيار داشتند
مشاغل و حتی خدمات قابل جابه جايی در کشوری متمرکز می شوند که آن کشور در آن
کسب و کار و خدمت مزيت رقابتی دارد همانند برون سپاری نرم افزار به کشور هند زيرا
يک آمريکايی غيرماهر هفته ای ۴۲۶ دلار دستمزد می گيرد ولی در هند ۱۰ نيروی
همرديف و يا يک متخصصهمان مقدار دريافت می کند.
غرب در برابر آسيای نوظهور پرهزينه و تنبل است(ساعت کار ۵۰ درصد بيشتر با ۱۰
درصد غرب) لذا بايد به سوی خدمات با ارزش افزوده بالا حرکت کند (نه زغال سنگ،
کشتی سازی و پوشاک)
دارای ۳۰ درصد جمعيت با تحصيلات OECD کشورهای
دانشگاهی ۲۵ تا ۳۴ ساله است ولی کره و ژاپن بالای ۵۰
درصد و هند ۸ و چين ۵ درصد است که کشور چين به تنهايی
۲۰ ميليون دانشجو دارد .
تکنولوژی با پست الکترونيکی و کنفرانس های ويديويی کمک شايانی به مديريت جهانی
کرده است ولی اين تکنولوژی ها اعتماد ايجاد نمی کنند زيرا برای اعتماد نياز به زمان و
ارتباط شخصی است که گران قيمت است لذا هنوز دانش کافی برای اداره کردن يک تيم
جهانی وجود ندارد
شرکت های ژاپنی مديران ژاپنی و
شرکت های آمريکايی مديران آمريکايی
می خواهند(البته استثنا وجود دارد) و
حتی بسياری از شرکت ها تنوع
کارکنان(دين، جنسيت، نژاد) را دوست
ندارند ولی شرکت ها بايد بتوانند
استعدادها را بدون توجه به مليت جذب
نمايند .
انتقال قدرت از غرب به بقيه جهان
متوقف نمی شود. شرکت ها برای ادامه
حيات بايد راه های جديد سازماندهی (تيم
ها و استعداد های جهانی) و راه های
جديد رقابت را بياموزند. مساله واضح
است ، راه حل را نمی توان با پژوهش
های هوشمندانه کشف کرد، بلکه در گرد
و غبار جنگ بايد آن را پيدا کرد .
اقتصاد های رشد يافته به اقتصاد های مهارت محور تبديل می شوند، افراد ماهر پول در می آورند و افراد غير ماهر بيکار می شوند.
پيشرفت مستقيما به موفقيت تحصيلی ارتباط دارد و شخصی حرفه ای با تحصيلات بالای ليسانس ۳ تا ۴ برابر بيشتر از فردی که دبيرستان را تمام نکرده حقوق ميگيرد.
مدرک حرفه ای بالاتر و نرخ بیکاری کمتر و متوسط درامد هفتگی بیشتر همراه است
فاصله طبقاتی با ضريب جينی(برای سنجش ميزان نابرابری در توزيع درآمد يا ثروت در يک جامعه است و هر چقدر نزديک به عدد صفر باشد، برابری بيشتر در
توزيع درآمد را نشان می دهد و بالعکس هر چقدر نزديک به عدد يک باشد، توزيع نابرابر درآمد را مشخص می کند) اندازه گيری می شود که با افزايش ثروت ملی
اين فاصله طبقاتی کم می شود
در نتيجه همانطور که درعنوان فصل گفته شد،
قدرت انتقال به يک بی نظمی نوين جهانی
را باعث گرديده.
تغييرات ناشی از تکنولوژی چشم انداز شرکت ها را تغيير داده است . ماهيت انقلاب تکنولوژی اطلاعات در ۳۰ سال گذشته در حال تغيير بوده است
از کامپيوترهای بزرگ به روميزی تا محاسبات ابری يا تلفن معمولی ، فکس و موبايل
پيش بينی اينکه چه تکنولوژی ابداع خواهد شد يا چگونه مورد استفاده قرار خواهد گرفت سود چندانی ندارد، آنچه که امروز مسلم فرض می شود ديروز قابل تصور نبود و در اصل پس از
وقوع واقعه ما می توانيم عاقل باشيم. اگر پيش از واقعه می توانستيم عاقل و شجاع باشيم بسيار ثروت مند می شديم زيرا موفقيت در بازار کشف می شود نه در پيش بينی کتاب ها
شايد نتوانيم آينده تکنولوژی را پيش بينی کنيم ولی بايد مديريت کردن آن را ياد بگيريم زيرا تکنولوژی ها از انسانها پيچيده تر شده است.
ما در ميان انقلابی از تکنولوژی قرار داريم که نمی دانيم ما را به کجا می برد
۲ چالش اساسی مديران در برابر نکنولوژی:
چگونه می توان تکنولوژی را با اثربخشی مديريت کرد ؟
چگونه می توان کاربرد تکنولوژی در کسب و کار را مديريت کرد؟
ا اين انقلاب را رهبری نمی کنيم بلکه اين اين انقلاب ما را رهبری می کند.
برآورد کرد در سال ۲۰۱۰ بخش خصوصی و دولتی ۱٫۵ تريليون دلار صرف تکنولوژی خواهد کرد . ADC
آی بی ام و اکَسِن چِر ۵۷۱ هزار کارمند در
جهان دارند در حالی که فورد و جنرال
موتورز ۴۹۵ هزار کارمند دارند، زيرا نو
جای کهنه را ميگيرد . صنعت خودرو ادعا
ميکند هزاران تامين کننده دارد که به آن
اتکا دارند ولی صنعت تکنولوژی اطلاعات
ادعا دارد تمام صنايع جهان به آنها اتکا
دارند.
مديران عالی درباره تبليغات اظهارنظر و
انتقاد می کنند همانند طرفداران ورزش زيرا
فکر ميکنند چيزی را که تماشا می کنند
توانايی اجرا دارند ولی مديران عالی نمی
توانند مديران تکنولوژی را آزمون کنند زيرا
بر قلمرويی حکومت می کنند که ديگران
قدرت ورود به آن را ندارند و اشتباهاتشان را
به راحتی می توانند توجيح کنند .
گزارش استانديش درباره حيف و ميل سرمايه
گذاری بر روی تکنولوژی :
۳۱ % پروژه ها پيش از اتمام باطل می شوند
۵۳ % پروژه ها دچار چالش شده اند زيرا هزينه
انها ۱۸۹ % بودجه شده و يا ۲۲۲ % زمان پيش
بينی را صرف کرده و تنها ۶۱ % مشخصات
مورد انتظار را بدست آورده
۱۶ % طبق زمان پيش بينی و بودجه
پروژه Y2K
پيش بينی: از کار افتادن شرکت های آب و
برق، پايگاه های انرژی هسته ای، سقوط
هواپيماها، شکست بازار سهام، پرداخت اجاره
۹۹ ساله
پيش پا افتاده نيست و بايد It هيچ کاری در
شرکت ها ابتدا می فهميدند از چه سيستم هايی
استفاده می کنند به عنوان مثال بانک ها بيش
از ۶۰۰ سيستم داشتند .
بيش از يک تريليون دلار هزينه شد بدون
توجيه افزايش درآمد، صرفه جويی هزينه،
بهبود خدمات، و حفظ کسب و کار
غالبا توجيه IT سرمايه گزاری
اقتصادی ندارد
پس از واقعه هم کسی مطمئن به هزينه
کردن نيست
تغييرات جزئی نيز پر هزينه است
عدم مخالفت مديران به علت ندانستن
ميراثی از سيستم ها و مشکل
مستندسازی و ادغام
کند، اما می توان ريسک شکست را
کاهش داد
برای نخستين بار با
مازاد اطلاعات و
ارتباطات روبرو هستيم .
چالش اصلی کيفيت اطلاعات در برابر کميت آن است و همچنين مديريت تکنولوژی زيرا تکنولوژی به ما امکان می دهد بيشتر کار کنيم .
بهترين نوع استفاده از تکنولوژی کمترين ميزان استفاده از آن است و بايد خدمتگزار باشد، می توان با سرعت ۲۰۰ کيلومتر حرکت کرد ولی نيازی نيست با اين سرعت راند.
موج های پی در پی نوآوری، زندگی ها و شيوه کار کردن را عوض کرده است
در مقايسه با اجدادمان ما جمعا با هوش تريم ولی ، به نسبت دانش بشری، فردا نادان تر شده ايم
همانند اطلاعات ما از دوران کمبود دانش به مازاد دانش رسيده ايم و دانش به قدری زياد است که
فرد از آن سر در نمی آورد در حالی که اجداد ما فاصله دانشی را با خرافات پر می کردند .
تفاوت زندگی يک کشاورز قرون وسطی با زندگی امروزی و حل تمامی مشکلات با کارت بانکی بجای حل با توانايی فردی
يک انسان درس خوانده قرون وسطی احتمالا ۱۰ درصد از جمع دانش بشری را در اختيار داشت، با فرض ۲ برابر شدن
دانش در هر ۲۰ سال، طی ۳۰۰ سال گذشته دانش ۳۰۰۰۰ برابر شده است که هر يک از ما از بخش کوچکی از آن مطلع
هستيم، يعنی با وجود دانش آموخته تر شدن نسبت به کشاورز قرون وسطی، به نسبت نادان تريم وبه نسبت، کمتر از جمع
دانش بشری را می دانيم. ما جزيره تخصصی هستيم در اقيانوس دانش.
شرکت ها نيز مانند افراد در مهارت هايشان تخصصی تر شده اند ولی به جای
اينکه شرکت ها ادغام يا يکپارچه شوند، اکنون در حال پارچه پارچه شدن اند.
شرکت ها ديگرنمی توانند در همه فعاليت های درون زنجيره ارزش خود
IT خوب باشند. به عنوان مثال دليلی برای تخصص يک شرکت توليدی در
وجود ندارد.
شرکت ها ديگر نمی توانند شبيه شهرهای قرون وسطی دور خودشان
ديوار بکشند، آنها قدرتشان را از نيروی شبکه ای که دارند به دست می
آورند، نه از بلندی ديوارها. آنها از شبکه های بسته به شبکه های باز
رسيده اند.
به جای يکپارچه کردن کل زنجيره ارزش در درون شرکت، شرکت ها دارند
پارچه پارچه می شوند و فقط روی يک بخش زنجيره ارزش متمرکز می
شوند.
جوهر مهارت اصلی، تخصص عميق در يک حوزه است به نحوی که بتوان
در تعدادی از بازارها مزيت ايجاد کند مانند مهارت هوندا در موتور سازی.
سه راه نوآوری و آوردن ايده های
جديد به بازار
نوآوری بالا به پايين
انسان های خردمند مساله ای را بررسی و تحقيق
نموده و برای آن راه حلی درست می کنند. پيشرفت
های علمی و پزشکی به افرادی چون نيوتون و جان
اسنو مديون است ولی با رشد بدنه دانش بشری،
امکان ندارد چند انسان خردمند همه پاسخ ها را
داشته باشند.
موانع:
ريسک گريزی و از بين بردن نوآوری:هيچ کس به
خاطر کشتن يک ايده اخراج نمی شود
بوروکراسی و تقويت ريسک گريزی:گرفتن تمامی
مجوزها و موافقت ها برای نوآوری غير ممکن است
هيچکس همه چيز را نمی داند حتی وزيران و
کارکنان دولت
همرديفی تفکر سوسياليستی در برابر
کورپوراتيستی
تنها استثنا نوآوری بالا به پايين جهان کارآفرينی است که اگر موفق شود
نابغه است ولی بيشتر اوقات کارآفرينان شکست می خورند.
نوآوری داخلی: نوآوری به منزله کشف
ديگر رييس کسی نيست که همه پاسخ ها را می داند بلکه کشف راه
حل را رهبری می کند.
در مديريت دانش، ديگر شرکت ها نمی توانند دانش را منحصر به
دپارتمان خاصی کنند درست همانند کيفيت.
دانش ضمنی از دانش صريح غالبا مفيدتر است.
روش های پيشروی در مسابقه دانش:
*از طريق ثبت از دانش خود محافظت نماييد(برای بيشتر شرکت ها
ممکن نيست).
*از رقبای خود سريعتر نوآوری کنيد(نياز به کمک از بيرون شرکت
و استفاده از شبکه های بيرونی است).
*دانش فنی ابداع کنيد که کپی کردن آن دشوار باشد
دانش توسط آمريکا، انگلستان و سپس باقی اروپا و نهايتا باقی جهان
ايجاد می شود که ۲ تاثير نامطلوب:
نوآوری و دانش بقيه جهان کاملا مورد بهره برداری قرار نمی گيرد
تسلط کشور هايی که اينجا اختراع نشده است باعث بدبينی به آن دانش می شود
شرکت ديگر همه چيز را در خانه توليد نمی کند لذا بايد توانايی های جديدی به دست آورد تا بتواند بيشترين نتيجه را از شبکه دانش و توانايی هايش بدست آورد.
پنج روش استفاده از قدرت دانش شبکه ای توسط شرکت ها:
ايجاد همکاری به
نحوی که تفاوت ميان
رقيب و شريک قابل
تشخيص نباشد
خريد شرکت های
ديگر به منظور
افزايش دانش، نه
صرفا مقياس
انتخاب جايی در
زنجيره ارزش که
بايد در آن به رقابت
پرداخت
کارکردن با تامين
کنندگان به عنوان
شرکا، نه صرفا با
فروشندگان
مشتريان را به
عنوان شريک
تلقی کردن
شرکت ها علاوه بر اينکه تکنولوژی را به داخل می آورند بلکه آن را به شرکت های ديگر و رقبا صادر می
کنند تا در حوزه های کمتری فعاليت کنند که برايشان اهميت بيشتری دارد.
بالغ بر ۲۰۰ ميليارد دلار ۶۰ شرکت را خريداری کرد هدف افزايش مقياس نبود بلکه ايجاد چند حوزه هدف IBM
ديگر بود و حتی فهميد که همه منابع لازم برای ايجاد اين دانش را در اختيار ندارد و سريعتر و بهتر است که آن
را خريداری کند
اتومبيل سازان تعداد تامين کنندگان خود را کم می کنند اما به دنبال روابط عميق تر و همکاری نزديک تر با
عمليات اصلی خود را به شرکت و شخص ثالث واگزار می کنند. IT آنها هستند. در
مانند لگو و دل بايد حدث و گمان را کنار گذاشت و از مشتريان خواست محصول را مطابق نياز و خواست
خودشان طراحی کنند.
يک مشاور مجبور است يکسال وقت صرف کند تا دلايلی برای توجيه برنامه های
برای شرکت های بيمه عمر انگلستان بسازد، زيرا در اين زمان پيشرفت IT
شغلی مستلزم چنين کاری است.
متخصص شدن کارکنان برای شرکت با ارزش است ولی بايد توجه داشت
متخصصان نياز به مهارت های فنی دارند و مديران نياز به مهارت های انسانی و
سياسی.
بسياری از مهارت های مديريت دانش ضمنی است که هيچ دستور العمل يا کتابی
برای آن نيست و با تجربه فردی خوب و بد و مشاهده تجربه ديگران شکل می
گيرد.
آدم ها بايد از هم بياموزند نه از تئوری و به جای آموزش اين کار بايد به کارکنان
کمک کنيم خودشان کشف کنند در عمل چه چيزی به دردشان می خورد.
دانش ارائه شده برای مديران بسيار خطرناک است زيرا آنها ناخودآگاه برده
فرمول های ساده سازی شده هستند که ريشه در دانشگاه ها و يا شرکت های
مشاور مديريت دارد در حالی که دانش مورد نياز مديران از قضاوت، تجربه و
تمرکز ناشی می گردد . اما شرکت ها و مديران نمی توانند به تجربه تصادفی و
بلندمدت اکتفا کنند و نياز به يادگيری ساختار مند دارند.
فرآيند بودجه در تئوری، فرآيند فنی تخصيص منابع کارامد برای حداکثر کردن در آمد است.
مدل سی ای پی ام، مدل قيمت گذاری دارايی های سرمايه ای، هميشه از نظر تئوری ضعيف بوده است و در عمل ثابت شده اين مدل ويرانگر است.
۰۰ سال است سيستم دفترداری و حسابداری پاچيولی به حيات خود ادامه می دهد که به دليل اينکه نخستين کتاب با
زبان محلی و يک روش بازرگانی مناسب بود .
البته اکنون علائم پيری اش هويدا شده است. دلايل پيری تغييرات اساسی و کاهش اهميت دارايی فيزيکی می باشد.
خود تئوری معيوب
است
مديريت مالی سرزمين دانشمندان هوشمند است.
ولی واقعيت اين نيست و وقتی واقعيت رخ می
دهد، فاجعه شروع می شود.
تئوری و عمل
با هم سازگار
نيستند.
تئوری مالی و واقعيت مالی خيلی از هم فاصله
دارند.
وقتی تئوری و عمل با هم نمی خوانند، يا تئوری
اشتباه است يا عمل که شواهد نشان می دهد تئوری
اشتباه است.
رويکردهای
جايگزين بهترند
در اتخاذ تصميم ها بايد به قضاوت اتکا کرد نه فرمول ها.
دوره برگشت سرمايه هزينه اوليه يا سرمايه گذاری لازم را در نظر بگيريد و ببينيد چند سال طول می کشد که اين سرمايه اوليه بازگردد. اين مدل ساده است ولی برای سرمايه گذاری های بزرگ مثل ميدان نفتی يا داروی جديد بسيار طولانی و غير چذاب است در حالی که در واقعيت اين سرمايه گذاری بسيار جذاب است.
نرخ مانع تعيين حداقل مقداری که هر پروژه بايد برگرداند و متناسب با ريسک پروژه است.
بالا بردن درآمد هر سهم مورد علاقه مديرانی است که می خواهند خريدن يک شرکت ديگر را توجيه کنند که سود هر سهم شرکتی که خريداری شده پايين بوده و با خريد آنها افزايش يافته است
ان پی وی(ارزش خالص فعلی) همه جريان نقدی مربوط به يک پروژه (سرمايه گذاری اوليه، هزينه های عمليات و درآمدها)بوسيله نرخ مانع به ارزش امروز تنزيل کنيم.اين احتمالا هوشمندانه ترين و پيچيده ترين شيوه ارزيابی يک سرمايه گذاری است. اما اين تئوری نمی تواند جايگزين قضاوت شود زيرا ما يک نرخ مانع داريم که فرمول مناسبی برای اندازه گيری آن وجود ندارد. پس همراه با قضاوت يک ابزار قدرتمند برای مديريت است.
تئوری و عمل مالی به جد با هم ناسازگارند. مديران بايد از روش های رسمی مالی فاصله بگيرند تا بتوانند تصميمات درست
مالی اتخاذ کنند که برای اين کار بايد نکات زير را مورد توجه قرار دهند:
يک نرخ مانع بالا تعريف کنيد ، چند برابر آنچه که تئوری میگويد، تا اينکه پروژه های موفق بتوانند شکست ها را جبران کنند.برای پروژه های مختلف نرخ مانع مختلف تعريف کنيد زيرا برنامه های کاهش هزينه دردسر بيشتری دارند ولی ريسک انها کمتر از توليد محصولات جديد است.
برای ارزيابی سناريوهای مختلف از يک کيس مالی به عنوان نمونه
استفاده کنيد. و بعد بر روی استراتژی شرکت سرمايه گذاری کنيد زيرا يک کيس مالی جذاب به خودی خود کافی نيست بلکه بايد متناسب با
اهداف سازمان باشد. همانطور که از يک برنامه خوب پشتيبانی می کنيد از مديران خوب نيز پشتيبانی کنيد.
نسبت به سرمايه گذاری های استراتژيکی که کيس مالی ندارند بدبين باشيد زيرا آنها باعث صرف هزينه ميشوند بدون هيچ عايدی ای.
تئوری های مالی می تواند ابزارهای مفيدی برای مديران ارائه دهد اما اين ابزار بايد به قضاوت کمک کند و نه اينکه جای قضاوت را بگيرد
حسابداران مالی موظفند که گزارشی واقعی و منصفانه از وضعيت مالی موسسه ارائه دهند در حالی که در بدترين حالت، حسابداری مالی ميدان جنگی است بين حقه
بازان و مقامات قانون گذار. منظور از حقه بازان مديران عالی اجرايی و مدير امور مالی هايی هستند که می خواهند بهترين چهره را از وضعيت خود نشان بدهند.
در زمان پاچيولی، ترازنامه نسبتا صاف و ساده بود. دارايی ها بيشتر دارايی های فيزيکی بودند : موجودی انبار، پول
نقد، کالای در دست ساخت، وشايد يک اسب يا تعدادی ماشين آلات.همه اين اقلام را می توان با سهولت قيمت گذاری
کرد و در صورت لزوم انها را فروخت. بدهی ها هم همين گونه روشن بود. انها ترکيبی از بدهی به بانک ها و تامين
کنندگان و احتمالا مقداری سود انباشته برای صاحبان بودند.
دنيا عوض شده است، و ترازنامه ديگر هرگز چيز صاف و ساده ای نيست.
دارايی شرکت ها بطور فزاينده ای نامشهود شده اند و ارزش شرکت هايی مانند مايکروسافت و گوگل به
ساختمان ها و محصولاتشان نيست، ارزش اقتصادی اين شرکت ها در حق اختراع ها، استعداد های انسانی
و منافع مشهود نام تجاری، حضور در بازار تثبيت شده و روابط مشتری آنها نهفته است.
ارزش گذاری بدهی های شرکت به صورت
روز افزونی دشوار شده است.
بدهی حقوق بازنشستگی باطلاقی است که شرکت ها را در خود فرومی برد. جنرال موتورز از هر اتوموبيل بايد ۱۴۰۰ دلار درآورد تا بتواند هزينه حقوق بازنشستگی و خدمات در مانی بازنشستگان را پرداخت کند.
ميراث مزايای تعيين شده، تعهد عظيمی برای
شرکت ها ايجاد کرده است و به عنوان مثال
منافع بازنشستگی در انگلستان بر همه چيز در
قوانين آنها مقدم تر است.
برخی از مهم ترين بدهی های شرکت، خارج از
سيستم حسابداری قرار می گيرند. بسياری از
شرکت های هواپيمايی، هواپيما اجاره می کنند.
اگر برای خريد هواپيما پول قرض کنند بدهی
مشهود است. اجاره بلندمدت بدهی اقتصادی
ايجاد می کند اما به عنوان بدهی حسابداری
منظور نمی شود. هزينه های ثابت کلان در
زمان رونق خوبند، اما در زمان کسادی به
فاجعه تبديل می شوند.
در تئوری، همه اين اشکالات با قوانين
بيشتر قابل حل هستند. يک گزارش ساليانه
اکنون بالغ بر ۲۰۰ صفحه است. بيشتر
مردم زمان قوطه ور شدن در چنين روده
درازی های را ندارند لذا به تحليل گران
مالی پول می دهند تا اين کار را انجام دهند.
در سال ۲۰۰۸ با تمام راهنمايی های
مديران مالی تنها ۶.۷ درصد پيش بينی
تحليل گران با درآمد شرکت های بزرگ
منطبق از آب درآمد زيرا تحليل گران بيش
از اندازه خوش بين اند، بخشی به اين دليل
که می خواهند کسب و کار کارفرمايان و
مشتريان خود را پر رونق نشان دهند.
حسابداری مديريت هم مانند حسابداری مالی دست و پا می زند که خود را با جهان در حال تغيير سازگار کند. در زمان پاچيولی بازرگانان بايد بدون کمک مشاوران، بخش راهنمای
فناوری اطلاعات، بخش سرمايه انسانی استراتژيک، کامپيوتر، تلفن همراه و دستگاه کاپوچينوساز کار می کردند. افزايش و گسترش خدمات شرکتی همانند موارد بالا به معنای
سربار بيشتر و افزايش سرسام آور هزينه های غير مستقيم است.
يک نانوايی در ۲۰۰ سال گذشته حساب های بسيار ساده ای داشت. نان می فروخت و هزينه آرد، سوخت و دستمزد کارگران را می داد و باقی سود او بود، هر چه بيشتر نان می
فروخت، آرد و سوخت بيشتری مصرف می کرد و به راحتی هزينه توليد هر نان بدست می آمد. در حالی که امروزه در يک نانوايی صنعتی مدرن آرد و سوخت بين ۱۰ تا ۲۰ در
صئ هزينه ها می باشد و باقی هزينه ها شامل استهلاک سرمايه، پرداخت بهره کارخانه و تجهيزات، خريد و نگهدای سيستم تکنولوژی اطلاعات، تبليغات و سربار شرکت است.
حال در يک مثال بزرگ تر يک شرکت سنتی را در نظر بگيريد که
سربار(هزينه های غير مستقيم) به هر محصول اختصاص داده می
شود و حجم فروش ۳ محصول کارخانه برابر است پس هزينه سربار
نيز برای محصولات مختلف برابر است.
نتيجه نشان می دهد ابزار ارزان فقط سربه سر می شود. شايد شرکت
بايد توليد اين خط محصول را متوقف کند يا قيمت آن را افزايش دهد.
اگر شما اطلاعات نادرست داشته باشيد تصميم نادرست هم می گيريد. تخصيص هزينه ها اهميت دارد و روز به روز دشوارتر می شود و مديران بايد راه های انجام آن را فرا گيرند. در
حسابداری مديريت اهميت روز افزون هزينه های غير مستقيم و سربار ها، حسابداری سنتی را به يک راه گمراه کننده تبديل کرده است و نياز به تدوين سيستمی جديد برای سال های آينده
می باشد.
بزار قدرتمندی برای درک مديريت هزينه هاست، اما يک ابزار شاق و پر زحمت نيز می باشد. دقت بسيار زيادی ABC
از مديريت می گيرد، معمولا به کمک بيرونی نياز دارد و پر زحمت است و جند سال يکبار بايد مجددا تکرار گردد. کمتر
يک ابزار معمول حسابداری و بيشتر يک ابزار مخصوص تجزيه و تحليل است.
حسابداری مديريت در ميان دو ابزار گرفتار شده است. از يک سو مسلم است قابليت اعتماد ابزار های سنتی حسابداری
مديريت، برای موسساتی که سربار غير مستقيم هنگفتی را بايد سرشکن کنند، روز به روز کمتر می شود. از سوی ديگر
نشان داد پيشرفت حسابداری مديريت از حسابداری مالی بيشتر ABC هيچ جايگزين موفق ديگری هم وجود ندارد ولی
است.
ولی مثل بقيه بخش های انقلاب مديريت، حسابداری مديريت نيز در حال حاضر يک کار نا تمام است.
بودجه يعنی تخصيص منابع کمياب به طور اثر بخش. بودجه بايد يک فرآيند عقلانی باشد که می خواهد منابع و درآمد موسسه را بهينه کند.
هر فردی که با بودجه سر و کار دارد می داند بودجه ابدا عقلانی نيست بلکه يک فرآيند کاملا سياسی است که در آن مديران تلاش می کنند تا
آنجا که می توانند منابع بيشتری بدست آورند و تعهدات کمتری بدهند. اين معادله برای مديريت ارشد به نحو ديگری است: آنها می خواهند حداکثر
تعهد را دربرابر در مقابل حداقل منابع بدست آورند.
فرآيند بودجه يک نبرد چند جانبه ميان مديران عالی و مديران ميانی از يک سو و از سوی ديگر مديران ميانی با يکديگر که همگی برای سهم
بيشتر از بودجه ثابت و محدود شرکت رقابت می کنند می باشد.
فرآيند بودجه و دو حقيقت پنهان در سازمان
رقابت واقعی برای بيشتر مديران در صحنه بازار نيست بلکه رقابت
واقعی در ميز کنار آنها مستقر است.
رقابت بازار ممکن است سهم بازار را از شما بدزدد، اما مثل
همکاران بودجه، مزايا و ترفيع را از شما نمی دزدد.
سازمان ها بر پايه تعارضدرست شده اند نه همياری.
از طريق فرآيند رقابت و اختلافات داخلی است که
بهترين ايده ها به آهستگی سرند می شوند.
گاهی بهترين ايده ها برنده نمی شوند بلکه بهترين
بازيگران سياسی بازی را می برند. رقابت داخلی می
تواند بسيار بی رحم باشد.
مقررات تعارض در نبرد بودجه هرگز نوشته نمی شوند، اما همه بازيگران به خوبی آنها را می فهمند:
نشان دهيد که واقع گرا هستيد و تمرکز شما بر
اهداف شرکت است. اما مديران از اطلاعات
چنان استفاده می کنند که مستان از تير چراغ
برق: برای تکيه دادن نه روشنايی. مديران در
جستجوی حقيقت نيستند. در پی بهترين شکل
توافق روی بودجه اند و از داده ها به صورت
انتخابی برای اثبات نظر خودشان استفاده می
کنند.
مقابله به مثل خود را سر و سامان دهيد. پيش
دستی کنيد و قالبی برای مجادلات مربوط به
انتظارات خود تهيه کنيد. تصميم ها جنبه کاملا
منطقی ندارد پس پيش از گفتگو های رسمی با
مديريت ارشد صحبت کنيد. تعيين نکته اتکا و
تکرار بر تصميم گيری ها موثر هستند.
در بودجه امسال موفقيت بيش از اندازه نشان
ندهيد. موفقيت امسال انتظارات بالاتری برای
سال آينده ايجاد می کند. اگر امسال کارها خوب
پيش می رود، جلوی آن کيسه شن بگذاريد. تا
آنجا کی می توانيد خبرهای خوب را برای سال
آينده نگه داريد تا سال آينده خوب آغاز شود و
بخشی از بودجه را مربوط به فعاليت های
انتهای سال نماييد که تمام بودجه را در آن
قسمت خرج کرده ايد زيرا بودجه های باقی مانده
برای سال آينده کاهش داده می شود.
در تئوری فرآيند بودجه داروينی چيز
بدی نيست. رقابت ممکن است باعث
بهترين تخصيص منابع شرکت بشود.
نبايد شکوه کنيم که چرا فرآيند بودجه
کاری سياسی، رذيلانه، ناخوشايند و
دشوار است. به مديران پول می دهند تا
با اين مزخرفات سر کنند.
مسئله اصلی اين است که فرآيند بودجه بر اساس تفکر تدريجی است. بهترين پيش بينی
بودجه سال اينده بودجه امسال است بعلاوه يا منهای اندکی برای تورم و عملکرد. تفکر
تدريجی مديران را زندانی گذشته می کند. از يک زمان به بعد بايد هوشمندانه تر عمل
کنيم: مسير ديگری پيدا کنيم، دوچرخه ای بخريم يا برای رقبا مانع تراشی کنيم.
هنگامی که فرآيند بودجه و برنامه ريزی جای تفکر استراتژيک را می گيرد، سازمان مجبور است سخت تر کار کند نه هوشمندانه تر.
تفکر استراتژيک غالبا همه دپارتمان ها را تحت تاثير قرار می دهد و اجرای ان به بيش از يک سال زمان نيازدارد که بودجه يکساله با آن در مغايرت است.
چالش های اساسی سازمان بدليل تفکر محدود در بودجه:
تعريف مجدد پورتفوليوی فعاليت های شرکت:فروختن و خريدن کسب و کارها.
پرورش توانايی های درونی، ساختن محصولات و بازارهای جديد.
طراحی مجدد کار، مهندسی مجدد و تعديل سازمان.
در عمل، بيشتر شرکت ها وقت بسيار زيادی را صرف فرآيند بودجه و وقت بسيار اندکی را صرف فرآيند استراتژيک می کنند. فرآيند بودجه
يک فرآيند بی خطر است چون همه مقررات را می دانند و ريسک اشتباه در آن پايين است و گاه گاهی اين گزارشات توسط مشاوران به
مديريت ارشد ارائه می شود که بصورت درهم و برهم بدست مديران ميانی می رسد و بدون درک واقعی استراتژيک به جلو ميرود در حالی
که فرآيند استراتژيک برای مديريت بی خطر نيست زيرا بيشتر مديران تجربه آن را ندارند، مقررات را نمی دانند.
فورد و جی ام دپارتمان های بسيار پيشرفته برنامه ريزی و بودجه بندی دارند، اما هوندا و تويوتا بازار را از دست آنها در آورده اند. علت کيفيت فرآيند بودجه بندی نبوده بلکه موفقيت و شکست ناشی از کيفيت مدل کسب و کار و ارائه محصولاتشان بوده است.
تئوری مالی و حسابداری دچار ضعف بنيادين است. عذرآوری آنها اين است که مثل دموکراسی، اين ها بدترين روش ها هستند اما جايگزين بهتری هم ندارند. نتيجه گيری اصلی اين است که بر مقررات و فرمول ها اتکا نشود و بايد بر قضاوت اتکا شود. هنگامی که فرمول ها جايگزين تفکر می شوند فاجعه غير قابل اجتناب است.
تغيير اساسی در تفکر دريافت اين واقعيت است که تئوری مالی و حسابداری هيچ کدام نمی توانند پاسخ های قابل اعتمادی به چالش های مديريت بدهند. ما نمی توانيم و نبايد منتظر معجزه باشيم. بايد ابزار های ناقص موجود را برای طرح سوالات درست و کشف پاسخ های درست به کار ببريم.
بیشترین استفاده از استعداد آد مها، برای شرک تها چالش جدیدی
نیست. آنچه جدید است آن است که این چالش دشوارتر شده و
شیوه ای که شرکت به آن پاسخ می دهد باید تغییر کند. نقطه ی مرکزی
این چالشنیاز به رفتن از فرهنگ اطاعت به فرهنگ تعهد است.