علیت:
بر اساس فیزیک نیوتنی، جهان به مثابه دستگاهی است که بر اساس برنامه از پیش تعیین شده به حرکت درآمده و طبق همان برنامه عمل میکند. بر همین اساس جهان مانند ساعتی تلقی میشود که سراسر آن را نظم فرا گرفته است. حوادث طبیعی همگی بر طبق نظم و قاعده اتفاق میافتند.
اصل علیت: اطلاع دقیق از حالات فعلی یک سیستم، برای پیش بینی آینده آن کفایت میکند. به عبارت دیگر در جهان، قوانینی وجود دارد که به کمک آنها میتوان آینده هر سیستم را از روی وضعیت فعلی آن تعیین کرد این تعبیر خاص از علیت را اصل موجبیت مینامند(گلشنی،1369).
رئالیسم :
در دیدگاه رئالیسم، وجود جهان، خارج و مستقل از ذهن مشاهده کننده فرض میشود. یعنی یک جدایی واضح بین ذهن و عین وجود دارد و انسان صرفا یک تماشاگر است که واقعیت خارجی را توصیف میکند. در این حالت چنانچه دو نفر در یک زمان و از یک مکان پدیدهای را مشاهده و اندازهگیری کنند، گزارشهای مشابهی ارایه خواهند کرد و مشاهده اختلال قابل ملاحظهای بر سیستم مورد مطالعه وارد نمیکند.
دیدگاه خردگرایی:
مجموعهای از اجزا میباشد که با بررسی و شناخت اجزا و تلفیق آن میتوان به شناخت آن کل که آن اجزا را در بر میگیرد، دست یافت. چون شناخت کل مشکل است و کل همیشه پیچیده میباشد، آن را به اجزای کوچکتری تقسیم میکنیم و با شناخت اجزا و ترکیب و تلفیق آنها به شناخت کل خواهیم رسید(گلشنی،1369).
تئوری نسبیت انیشتن و تئوری کوآنتوم پلانک مبنایی شدند که هایزنبرگ اصل عدم قطعیت را در سال 1927 بیان دارد. او بیان داشت دو کمیت را نمیتوان توامان اندازه گرفت یعنی مکان و اندازه حرکت ذره، همزمان قابل تعریف و اندازهگیری نیست. این تعبیر تاثیرات بزرگی در فیزیک و فلسفه بر جای گذاشت.
برخلاف مکانیک نیوتنی که پیش بینی رفتار ذرات مادی را از روند گذشته آنها امکانپذیر میدانست، پیروان فیزیک کوآنتومی معتقدند پیش بینی در مورد اینکه ذره مادی چگونه رفتار خواهد کرد بستگی به حدس دارد و در حالت کلی، نتیجه یک آزمایش دقیقا قابل پیشبینی نیست، بلکه میتواند نتایج مشخصی را اختیار کند. تنها چیزی که میتوان پیش بینی کرد، احتمال به دست آوردن یک نتیجه خاص است، آن هم وقتی که تجربه را به دفعات تکرار کنیم. در غیر این صورت در حالات فردی و در سطح کوآنتومی، قابل پیش بینی نبوده و در آنجا شانس حاکم است. جواب قاطع به موقعیت مکانی یک الکترون که دارای سرعت معینی است، کاذب میباشد.(پلانک،1364). بر این اساس ذره مادی که گذشته آن (موقعیت و سرعت) در لحظه قبلی معلوم بود در لحظات بعدی جایی یا سرعتی مشخص را نخواهد داشت که قابل پیشبینی باشد، بلکه میتواند از نظر آماری در هر مکانی باشد و یا هر سرعتی را به خود بگیرد(فرشاد، 1368).
تئوری نسبیت انیشتن و تئوری کوآنتوم پلانک مبنایی شدند که هایزنبرگ اصل عدم قطعیت را در سال 1927 بیان دارد. او بیان داشت دو کمیت را نمیتوان توامان اندازه گرفت یعنی مکان و اندازه حرکت ذره، همزمان قابل تعریف و اندازهگیری نیست. این تعبیر تاثیرات بزرگی در فیزیک و فلسفه بر جای گذاشت.
برخلاف مکانیک نیوتنی که پیش بینی رفتار ذرات مادی را از روند گذشته آنها امکانپذیر میدانست، پیروان فیزیک کوآنتومی معتقدند پیش بینی در مورد اینکه ذره مادی چگونه رفتار خواهد کرد بستگی به حدس دارد و در حالت کلی، نتیجه یک آزمایش دقیقا قابل پیشبینی نیست، بلکه میتواند نتایج مشخصی را اختیار کند. تنها چیزی که میتوان پیش بینی کرد، احتمال به دست آوردن یک نتیجه خاص است، آن هم وقتی که تجربه را به دفعات تکرار کنیم. در غیر این صورت در حالات فردی و در سطح کوآنتومی، قابل پیش بینی نبوده و در آنجا شانس حاکم است. جواب قاطع به موقعیت مکانی یک الکترون که دارای سرعت معینی است، کاذب میباشد.(پلانک،1364). بر این اساس ذره مادی که گذشته آن (موقعیت و سرعت) در لحظه قبلی معلوم بود در لحظات بعدی جایی یا سرعتی مشخص را نخواهد داشت که قابل پیشبینی باشد، بلکه میتواند از نظر آماری در هر مکانی باشد و یا هر سرعتی را به خود بگیرد(فرشاد، 1368).
هایزنبرگ و بور از یک طرف عقیده دارند علیت، از تجاربمان با اشیای بزرگ نشأت گرفته است و در مورد اشیای میکروسکوپی صادق نمیباشد و از طرف دیگر اصل سنخیت علت و معلول را منکر شده و اعتقاد به علیت غیرموضعی دارند(اوورمن، 1994). بدین مفهوم که از یک طرف اگر معلول اتفاق افتاد، علت آن ممکن است در همان زمان و همان مکان نباشد و از طرف دیگر در برخی از سیستمها، میزان علت هیچ تناسبی با میزان معلول ندارد.
در سیستمهای خطی، فرض بر این است که تغییر کوچک در یک متغیر، تغییری به همان میزان در نتیجه ایجاد خواهد کرد، اما در سیستمهای غیرخطی فرض بر این است که یک تغییر در سیستم میتواند نتایج غیرقابل پیش بینی و نامتناسب با تغییر اولیه داشته باشد(کارن و اوان،1996)
تا قبل از ظهور مکانیک کوآنتومی، فرض فیزیک بر وجود جهان خارج و مستقل از ذهن انسان بود و وظیفه خود را توضیح ماهیت آن میدانست. طبق این بینش جهان خارجی آنچنان است که به نظر میرسد دانش ما صرفا انعکاسی از واقعیت عینی است و ما صرفا یک تماشاگر غیرفعال هستیم. اما بر اساس مطالعاتی که در دو دهه اول قرن بیستم انجام گرفت چنین نتیجهگیری شد که آزمایشهای مختلف، تصویری واحد از یک موجود اتمی به دست نمیدهند. بدین مفهوم که هر اندازهگیری فیزیکی مستلزم مبادله انرژی میان شیء مورد اندازهگیری و دستگاه اندازهگیری است.
اندازهگیری نمیتواند مبنایی برای پیش بینی باشد( یعنی اگر آزمایش را چند بار تحت شرایط یکسانی تکرار کنیم، ممکن است نتایج متفاوتی به دست دهد) و از طرف دیگر هر چه بیشتر به اندازهگیری بپردازیم، موضوع مورد مطالعه بیشتر تغییر خواهد کرد که درتئوری کوآنتوم به آن تعارض در اندازه گیری میگویند.(پوپر،1369؛ اوورمن،1996).
بنابراین حالت شیء قبل و بعد از اندازهگیری یکسان نیست. همچنان که بور در اینباره معتقد است: ما صرفا یک تماشاگر نیستیم، بلکه بازیگر هم هستیم و خواص اشیا تحت الشعاع تجارب ماست.
اگر دو نفر از یک مکان و در یک زمان پدیدهای را مشاهده و اندازهگیری کنند از یک طرف تفاسیر آنها از پدیده متفاوت خواهد بود و از طرف دیگر آن پدیده همان پدیده قبل نیست و در اثر مشاهده و اندازهگیری پدیده جدیدی ایجاد شده است که در تئوری کوآنتوم به آن تبانی مشارکتی میگویند. بدین مفهوم که واقعیات در دنیا اساسا با مشارکت مشاهده کننده تعبیر و تفسیر میشوند.(اوورمن،1996).
در کل، پایه شناخت فیزیک قرن نوزدهم که بر رئالیسم یعنی مجزا دانستن موضوع شناخت از شخص شناسنده بود متزلزل شده و جای آن را امتزاج و تاثیر مشاهده کننده در موضوع شناخت گرفته است. در کل همه آنچه میدانیم نتیجه مشاهدات ماست؛ نه حقیقت محض؛ چون از زاویه ما آن موضوع مفهوم پیدا کرده است.
در فیزیک کلاسیک عقیده بر این بود که برای فهم یک پدیده، کافی است آن را به اجزایش تجزیه کنیم. زیرا قوانین حاکم بر کل، نتیجه قوانین حاکم بر اجزاست. اما در فیزیک نوین به مواردی بر میخوریم که نشان میدهد کل چیزی بیش از اجزا در بر دارد.
اصل پائولی(اصل انحصار): در هیچ اتمی، هیچ دو الکترونی نمیتوانند از جمیع جهات حالت یکسان داشته باشند و در اثر ترکیب اجزا همیشه حالات جدیدی پیدا میشود که این حالات مربوط به کل است و به اجزا قابل تاویل نیست(هازارد و مارتین، 1994). به همین دلیل مسئله پیچیدگی در سیستمها مطرح شد. در مجموع میتوان گفت ترکیب اجزا با یکدیگر به وجود آورنده کلی است مجزا که دارای مختصات و ویژگیهای منحصر به فرد میباشد.
این ایده به وسیله بور ارایه شد و بر طبق آن توصیف یگانه از یک پدیده اتمی امکان ندارد؛ اما توصیفهای مکمل مانع الجمع برای سیستمهای اتمی وجود دارند و هر یک در شرایطی کامل هستند. امکان ندارد بتوانیم توأما یک توصیف زمانی و مکانی از سیستم ارایه بدهیم. در واقع این دو توصیف مکمل و مانع الجمع هستند. توضیح و تبیین یک پدیده واحد مستلزم داشتن نظرگاههای تکمیل کننده یکدیگر است.
پارادایم کوآنتومی،کلگرا بوده و بر روابط متمرکز است. بر مبنای پارادایم کوآنتومی، کل جهان، متشکل از انرژی است که حالت پایهای آن(حالت ساکن و غیر برانگیخته انرژی منبع)، خلأ کوآنتومی نامیده میشود.
به عبارت دیگر، جهان میدان بیکران انرژی است که در آن هیچ جای خالی وجود ندارد. این میدان را خلأ کوآنتومی نام نهادهاند، لیکن خلأ مذکور تهی نبوده و دربرگیرنده همه اشیا و پدیدههاست. در واقع هر شیء الگویی خاص و قابل تشخیص از انرژی است که در خلأ کوآنتومی جای گرفته و نوعی اختلال یا آشفتگی در میدان انرژی محسوب میشود.
در پارادایم کوآنتومی، جهان اساسا مجموعهای از علایم یا میدان اطلاعات است. جهان، بیشتر شبیه یک اندیشه بزرگ است. تغییر پارادایم توسط فیزیک کوآنتوم سبب توصیف جهان به مثابه عالمی زنده، آگاه و غیرقابل پیشبینی به جای جهان به مثابه ماشین شده است. (شلتون و دارلینگ،2003)
در پارادایم کوآنتومی، طبق مفهوم درهم تنیدگی، ارتباطات متقابل درونی و در نتیجه اصل علیت غیرخطی در سطح زیراتمی برقرار است. دو سیستم حتی در فاصلههای بسیار دور زمانی و مکانی، در ارتباط با هم باقی میمانند(اصل جدایی ناپذیری). یعنی همه چیز در جهان جزیی از یک کل به هم مرتبط پیچیده است که در آن هر جزء با همه اجزا در تاثیر و تاثر است. بنابراین در ارتباط بودن و تعامل، مشخصه ذاتی پدیدههای کوآنتومی است.
همه پدیدهها به طور ناگشودنی با یکدیگر در ارتباط هستند. این خاصیت زمینهگرایی پدیدهها، موجب میشود وقتی آنها با یکدیگر در ارتباط هستند، هویت کاملا ثابتی نداشته باشند. به این ترتیب با عناصر محیطشان همآفرینی میکنند. به این معنی که چون پدیدههای کوآنتومی، غیرقطعی و نامعین هستند، تا زمانی که روابط بین آنها برقرار است، هویت کاملا ثابتی نخواهند داشت. لذا با عناصر محیطشان منعطف میشوند، یعنی همگی هویت پویایی خواهند داشت. این ویژگی به سیستم کوآنتومی برای تعریف خودش بر حسب شرایط محیطی حداکثر انعطافپذیری را میدهد و آن را قادر میسازد به آفرینش هویت پویای خود بپردازد. در طی فرآیند همآفرینی، آشوب حکم فرماست(حالتی که در آن، به راحتی الگوهای نظم را نمیتوان شناخت و روابط متقابل و ارتباطات درونی را نمیتوان درک کرد). بر این اساس، همه سیستمهای پیچیده طبیعت، هنگامی که با ظرافت بین ثبات و انعطافپذیری موازنه برقرار میکنند، بسیار خلاق عمل میکنند.
بر اساس دیدگاه کوآنتومی، انسانها موجوداتی کوآنتومی هستند. در نگاه نخست هر شخص موجودی مادی به نظر میرسد، اما این موجود دارای بعد نامشهود و غیرمادی(موسوم به ذهن) است که کارکرد آن تحت تاثیر اصول کوآنتومی قرار دارد. در مجموع از منظر پارادایم کوآنتومی، انسان و رفتار و ایدههای او متاثر از خصوصیات کوآنتومی است. این موضوع در تفسیر کوآنتومی حیات سازمانی و روششناسی تبیین رفتار انسانی در سازمان، دارای اهمیت خاصی است.
پارادایم کوآنتومی، بر ترکیب عینی و ذهنی جهان متداخل و اینکه محقق جزیی از موضوع تحقیق بوده و با آن در تعامل است، تاکید دارد. این پارادایم مفروضات پارادایم نیوتنی مبنی برپیشبینیپذیری مکانیکی انسان و طبیعت، واقعیت کاملا عینی و درک واقعیت از طریق حواس(جمعآوری و تحلیل داده) را مورد تردید قرار میدهد. بر این اساس، به لحاظ هستیشناسی، در پارادایم کوآنتومی، واقعیت، یک پدیده مادی و مستقل نیست و میتواند بر حسب تجربیات و تعبیر پژوهشگر، معانی مختلف داشته باشد. در حقیقت پژوهشگر بر اساس فیلترهای ذهنی که از تجربیات و تفکرات او شکل گرفته است با واقعیت و محیط برخورد و آن را بر اساس این فیلترها مشروع نموده و درک میکند(واقعیت و محیط مشروعیت داده شده).
در پارادایم کوآنتومی بر نگرش چندبعدی، زمینهگرایی و روابط علی پویا و غیرخطی تاکید میشود. پارادایم کوآنتومی مدعی است واقعیت، حالت پدیدار شناختی دارد. لذا حفظ عینیت را در مطالعات علمی، مورد تردید قرار میدهد. بنابراین از بعد معرفتشناختی، مبتنی بر این عقیده است که دانش نمیتواند عینیت داشته باشد. زیرا دانش، محصول فرایندی است که حفظ عینیت در آن، مورد تردید است و ارزشها و سایر عوامل میتوانند موجب ایجاد انحراف شوند.
به لحاظ روش شناسی، پارادایم کوآنتومی دارای دیدگاه منحصر به فردی است. بر خلاف پارادایم نیوتنی که به جزگرایی و تمرکز بر اجزای کارکردی توجه دارد، پارادایم کوآنتومی، کلگراست و بر روابط متمرکز است. در این دیدگاه همه چیز ایستا نیست، طبیعت در حال تغییر مداوم بوده و در آن عدم قطعیت، حکم فرماست. طبیعت، پیچیده، آشوبناک و غیرقابل پیشبینی فرض میشود. به طوری که کنترل آن از طریق مداخله مستقیم انسان میسر نیست. کوآنتوم معتقد است دانش از طریق ارایه تفسیرهای مختلف و متعدد از واقعیت و ایجاد الگوی مورد توافق، حاصل میشود.
بر مبنای پارادایم کوآنتومی به دلیل ماهیت مرزهای مبهم و به شدت رابطهای پدیدههای کوآنتومی که زمینهگرایی نامیده میشود، به منظور شناخت و اندازهگیری واقعیت، میبایست آن را در درون بستر و زمینهای از روابط دربرگیرنده، مورد مطالعه قرار داد. بنابراین رویکرد کوآنتومی به منظور شناخت واقعیت بر روش تحقیق کیفی تمرکز میکند. از ویژگیهای بارز این نوع تحقیقات آن است که جهان را مرکب از واقعیتهای چندگانه میبیند و نوعی رابطه ذهنی بین پژوهشگر و مشارکتکنندگان برقرار میشود.
در فیزیک نیوتنی، علم با قطعیت همراه بود و قابل کمیکردن است. علت در پدیدههای علمی معلوم و روشن است و وظیفه دانشمندان و محققین، آشکار کردن سادگی سازمان یافتهای است که در پیچیدگی ظاهری طبیعت قرار دارد. بر مبنای چشم انداز نیوتنی، طبیعت از واحدهای سادهای تشکیل شده است که این واحدها طبق قوانینی که قابل کشف هستند، با یکدیگر در تعاملاند. هنگامی که این قوانین کشف شوند، میتوان از آنها برای پیشبینی و کنترل چگونگی تعامل واحدها استفاده نمود. به همین ترتیب تیلور و فایول در مطالعه سازمان، به دنبال کشف قوانین جهانشمولی بودند که به مدیران برای پیشبینی و کنترل زیر دستان، تولید و بازار کمک کند.(کیلمن،2001).
سازمانهای کوآنتومی از خصوصیات و ویژگیهای معینی برخوردارند که آنها را از سازمانهای مبتنی بر پارادایم نیوتنی متمایز میسازد. به طور کلی، خصوصیاتی از جمله تقلیلگرایی، ساختار سلسله مراتب عمودی، ساختار مکانیکی و بخشی در سازمانهای نیوتنی(سنتی) جای خود را به خصوصیاتی از جمله چندجانبگی، چند جهتی، ساختارهای متقاطع رابطهای و ترکیبی در سازمانهای کوانتومی میدهند.
سازمانهای کوآنتومی: سازمانی است در حال تغییر مداوم، وفقپذیر، چابک و بدون مرز که در آن نوآوری و اطلاعات، آزادانه در جریان است. این سازمانها در فکر ثبات و تعادل نیستند و آن را عاملی در جهت نابودی خود میدانند.
کانالهای ارتباطی، از عناصر اصلی پیچیدگی سازمانها هستند. این موضوع در سازمانهای کوآنتومی، به طور کامل تحقق مییابد. در این سازمانها، با تاکید بسیار بر ارتباطات، تلاش میشود از طریق تمرکززدایی و استفاده از ساختارهای خودگردان و بهرهگیری از ارتباطات سازمانی عمودی، افقی و مورب ارتباطات تسهیل گردد.
در سازمانهای کوآنتومی، رقابت یا همکاری، هیچ یک به صورت کامل حاکم نیست و بسته به شرایط محیطی، میزان آنها متغیر است. در این سازمانها، بر کار تیمی، مشارکت و همیاری در تصمیمگیری، روابط میان فردی قوی و اعتماد بالا تاکید میشود. در سازمانهای مبتنی برپارادایم کوآنتومی، انعطافپذیری و سازگاری در سطح بالاست و جو سازمانی باز و حمایتی است. در این سازمانها، به پرورش و بهسازی منابع انسانی توجهی خاص میشود؛ به صورتی که اعضای سازمان، بیش از پیش احساس ارزشمندی کرده و خواستار آن هستند که در موفقیت سازمان مشارکت و سهم بیشتری داشته باشند.
در پارادایم کوآنتومی، بارزترین و اساسیترین کارکرد، رهبری است. در این رویکرد، رهبری دارای مفهومی متمایز است. رهبری به معنای برانگیختن دیگران به حل مسایلی نیست که ما چگونگی حل آنها را میدانیم، بلکه کمک به آنها برای مواجهه با مسایلی است که هرگز به درستی شناخته نشدهاند. رهبران کوآنتومی برای رهبری در سازمانهای پیچیده از قابلیتها و ویژگیهای خاصی نظیر سیال بودن، پویا بودن، منعطف عمل کردن و در نقش مربی ظاهر شدن برخوردارند(ارستین و کاماسلی،2008)
وظیفه اصلی رهبر، کمک به آزادسازی انرژی خلا کوآنتومی، آزاد سازی و بالفعل کردن قابلیتهای بالقوه افراد و کمک به رشد آنها از طریق برقراری ارتباطات پایدار با کارکنان است. در این رویکرد، رهبری به معنی ایجاد و حفظ میدانهای انرژی است که در آن، روابط، رشد و توسعه پیدا میکنند و به صورت فزایندهای هدفمند، پویا و اثربخش میشوند. شوق و انرژی، از آینده نگری و شگفتی درباره رویدادهای آینده حاصل میشود. رهبران، بیش از آنکه به وسیله تجارب و موفقیتهای گذشته هدایت کنند، از طریق آیندهپژوهی و شوق به آینده پیروان خود را هدایت میکنند. بنابراین دیگر نمیتوان رهبری را به عنوان نفوذ بر دیگران به منظور تحقق اهداف مشخص تعریف کرد. در رهبری کوآنتومی فرایند جستجوی هدف و حرکت در مسیر هدف از تحقق خود هدف مهمتر و ارزشمندتر است.
رهبران کوآنتومی با طراحی چشم انداز و الگوسازی ارزش اهداف به ایجاد سازمانهای برخالی کمک میکنند. سازمانهای برخالی، سازمانهایی هستند که در آن افراد به صورت مستقل عمل میکنند، اما رفتارشان در محدوده چشم انداز، ارزشها و اهداف مشترکشان است.(فیرهولم،2004)
تفکر رهبران کوآنتومی، تفکر به شیوه متناقض و توانایی درک چندگانه از واقعیت است. ایشان فنون رهبری معنوی را مورد توجه قرار میدهند و از معنویت در هدایت و انگیزش کارکنان بهره میگیرند. آنان از طریق توجه به هر دو جنبه حرفهای و شخصی کارکنان و کارکردن روی روحیه پیروان در سطوح عاطفی، ارزشی، ذهنی و فنی، بر پرورش خودآگاهی، خودرهبری و رشد مستمر کارکنان تمرکز میکنند و به ایجاد و حفظ اعتماد در سازمان اهتمام میورزند. رهبران کوآنتومی معمارانی سازمانی هستند که قادرند با بهرهگیری از منابع عظیم انرژی خلا کوآنتومی، در شرایط پیچیده و آشوبناک به حداکثر پیشرفت و موفقیت دست پیدا کنند.
ارزیابی عملکرد یکی از مباحث مهم مدیریت محسوب میشود و زمانی که مبنای ارتقا یا تعیین حقوق و دستمزد قرار گیرد، یک ابزار مهم و قدرتمند انگیزش کارکنان به حساب میآید. هدف از ارزیابی عملکرد ایجاد یک معیار ارزیابی عینی برای نشان دادن معایب و محاسن و اصلاح معایب میباشد. اما با استفاده از تفکر کوآنتوم، به ارزیابی عملکرد به شیوهای دیگر مینگریم. بر این اساس، عملکرد را نمیتوان در چارچوب سوالات و نمره جای داد، چون ارزیابی عملکرد کلی است که با خرد کردن آن در چارچوب سوالات، کلیت آن از بین خواهد رفت و مجموع سوالات نمیتواند عملکرد را ارزیابی کند(کل گرایی) اندازهگیری عملکرد یک حالت نسبی دارد و قضاوت مفسر(خوب یا بد) بر ارزیابی تاثیر خواهد گذاشت.
اگر نگاهی تاریخی به تئوریهای انگیزش داشته باشیم درخواهیم یافت به خاطر پیچیدگی و عدم توانایی در ارایه یک راهحل قطعی به منظور ایجاد انگیزه در انسان است که تئوریهای انگیزش از نظریههای محتوایی به سمت نظریههای فرایندی حرکت کرده است. نظریههای محتوایی میکوشند عواملی که افراد را به کار بر میانگیزد دقیقا مشخص سازند(که نوعی سادهسازی و ارایه راهحل زودرس را در نظر دارند). اما تئوریهای فرایندی با توجه به پیچیدگی انگیزش، بیشتر بر جریان و فرایند انگیزش تاکید دارند.
هنگامی که قبول کنیم انگیزه به دنیاهای شخصی افراد وابسته است، کشف یک رابطه علی بین عوامل انگیزش در انسانها مفید نخواهد بود، بلکه آنچه اهمیت مییابد، داشتن نگاهی چند جهانی و علیت غیرموضعی است.
تصمیمگیری با توجه به رویکرد نیوتنی دارای گامهایی مجزا و پی در پی است که در سراسر آن نظم خاصی حکم فرماست. فرایند تصمیمگیری از مشکلیابی شروع و به اجرا و ارزیابی ختم میشود. اما با توجه به عدمقطعیت سیستمهای غیرخطی و پیچیده و آشوبناک دیدن پدیدهها، نگرش به فرایند تصمیمگیری هم دستخوش تغییر شده است. تصمیمگیری، دیگر یک فرایند پی در پی و منظم نیست؛ بلکه تصمیمات بر پایه فرصتهایی گذاشته میشود که به صورت مجموعهای از مسایل و راهحلهای متعدد میباشند. رویکردهای قدیمی تصمیمگیری بر مبنای پیشبینی محیطی بنا شده بود و تصور میشد در دنیای جدید، اطلاعات بتواند از عدمقطعیت محیطی بکاهد. اما میبینیم این اتفاق شکل نگرفت و اطلاعات بیشتر سبب عدم قطعیت و پیچیدگی بیشتر شد. در این حالت، تعیین پیامدهای هر گزینه در محیط جدید و همچنین ارزیابی انتخابها بسیار مشکلتر است. با توجه به تفکر کوآنتومی، به جای تصمیمگیری منطقی و عقلایی، از تصمیمگیری شهودی و اشراقی استفاده میکنیم. در این وضعیت شاید فرایند منطقی و عقلایی بتواند به عنوان مکملی برای تصمیمات شهودی قلمداد شود. این امر بدان معناست که اصل تصمیمات بر مبنای شهود و اشراق و فرایند منطقی و عقلایی یاری دهنده شهود و اشراق است. این نوع تصمیمگیری را فراعقلایی مینامیم.
پیام کوآنتوم این است که کل اجزای جهان و از جمله انسانها، هستیها یا موجوداتی پویا، آگاه و مرتبط با هم هستند. کوآنتوم به معنی ذره در حال حرکت و با گرایشهای احتمالی است و اینکه نظم از بی نظمی حاصل میآید و رابطههای ساده یک علتی جای خود را به روابط چند علتی، پیچیده و درهم تنیده میدهد. ادراکهای انسان به شدت ذهنی است و تفکر خلاق نیازمند استفاده از توانمندیهای الهامی و اشراقی است. این گفتمان درونی ماست که احساسات ما را شکل میدهد. کوآنتوم دیدگاه مدیران را در نگاه به پدیدهها از بالا به پایین و از برون به درون تغییر داده و معکوس میسازد، این کار با مجهز شدن به مهارتهای هفتگانه کوآنتومی ممکن است که به شرح مختصر آنها میپردازیم.
توانایی دیدن هدفمند: باور به اینکه جهان ما تابعی از باورها و پیش دانستههای درونی خود ماست. اگر مدیران مقصودها و منظورهای خود را تغییر دهند با دنیاهای دیگری سرو کار خواهند داشت و میتوانند به شیوه دیگری عمل کنند. فرصتها در تصویرهایی نهفتهاند که مدیران از کارکنان، تحولات و امور دارند. مدیران با این مهارت باید درون خود و نیتهایشان را با تکنیکهای خاصی پالایش کنند تا محیط خود را بهتر درک کرده و روندهای به ظاهر پنهان آن را کشف کنند و از پیلههای فکری خود خلاص شوند.
توانایی تفکر به شیوه متناقض: حرکت جهان و اشیا به شیوهای متناقض و متعارض و با جهشهای ناگهانی و کاملا پیشبینی ناپذیر همراه است؛ به طوری که امور واقع در سطح کلان، غیرمنطقی و نامحتمل به نظر میرسد. مغز انسان در طول قرنها به تفکر سیاه و سفید و خطی عادت کرده است، حال آنکه یک تغییر کوچک ممکن است تحولات عظیم به دنبال داشته باشد. چیزهای به ظاهر نامرتبط با یک تصویر شهودی از نیمکره مغز میتواند منشا ابتکارات بزرگ باشد. خلاقیتها گاه از متناقض و متعارض دیدنها ناشی میشوند.
توانایی احساس زنده و توانبخش: انرژی انسان و جهان هر دو از یک جنس است و قلب انسان کانون این انرژی است که قدرت میآفریند و به افکار و عواطف ما بستگی بسیار دارد. عواطف منفی مانند ناامیدی، ترس، خشم، لجاجت و استرس همبستگی امواج الکترو مغناطیس قلب و انرژی آن را کاهش و عواطف مثبت مانند عشق، اشتیاق، غمخواری و قدرشناسی، همبستگی امواج الکترو مغناطیس قلب و انرژی آن را افزایش میدهند. این مهارت، مدیران را قادر میسازد از درون، احساس خوب داشته باشند، به آنان امکان میدهد درضعفها، قوت ببیند و در تهدیدها، فرصت و شور و شوق و شادابی برای سازمانشان به ارمغان آورند.
توانایی شناخت شهودی: جهان، میدان انرژی است و بستر تمام اشیا. این بستر همه جا حاضر و بیپایان است. جهان، سراسر آگاه است و میدان اطلاعات. کسب آگاهی، فرایندی خطی نیست؛ حالتی شهودی دارد و ظرفیت آن بینهایت است. با جمعآوری صرف اطلاعات نمیتوان به قطعیت افزود. قطعیت به غفلت میانجامد. کسی که قطعی است از توجه کردن باز میماند.
توانایی عمل پاسخگویانه: عمل کوآنتومی بر اصل جداناپذیری استوار است که مطابق آن تغییر در هر جزء به سرعت به تغییر در اجزای دیگر منجر میشود. در واقع تمام اجزای هستی زمانی پیش از انفجار بزرگ در کنار هم بودهاند. لذا بر یکدیگر تاثیر گذارند با این مهارت، مدیر اعمال مسئولانهای انجام میدهد که بر همه افراد و آینده نیز تاثیر مینهد. محبت و همدردی به صورت غیرمحلی و غیرزمانی، احساس ما بودن را پدید میآورد. اعمال انسان به علت همبسته بودن جهان و برگشت نتایج آن به خودش مسولانهتر میشود.
توانایی اعتماد به جریان زندگی: این مهارت ریشه در بی نظمی دارد و اینکه عدم تعادل لازمه تکامل سیستم است. بدون بی نظمی و عدم تعادل در مبارزه برای تغییر زندگی دچار رکود میشود. و بینظمیها مطابق اصل نظمدهنده نامشهود، نظم میگیرند. اعتماد کوآنتومی در واقع اعتماد به فرایندهای طبیعی زندگی است و از دستکاری غیرلازم من مدیر در امور جلوگیری میکند. سازمان بیشکل حاصل این فرایند است.
توانایی زندگی در روابط: اجزا، در روابط زندگی میکنند و احتمال ذرات، احتمال روابط آنهاست. ذرهها با هم ادغام میشوند و مرز و هویت مشترک میگیرند و بدین ترتیب یک نظام کوآنتومی پدید میآورند؛ نظامی که بیش از جمع آن دوست. از طریق مناسبات کوآنتومی است که ظرفیتها آزاد میشود و هر ذره بیش از خودش میشود. افراد با دیگران میآمیزند و نقص آنها را نقص خود میدانند. زیست کوآنتومی به مدیر حکم میکند زمان و فضایی برای گفت و گو در نظر بگیرد و اطمینان داشته باشد بهبود روابط به نتایج منجر میشود و اینکه پیشرفت نتیجه همراهی است. در کل، نظریه کوآنتومی مدیریت یک استعاره کوآنتومی است و خدمتی است به اثربخشی مدیران؛ روحی است جدید؛ دمیده شده در کالبد مدیر که او را از تفکرات و رفتارهای ماشینی، تقلیلگرا و جبری به رفتارهای پویا، خلاق و اثربخش رهنمون میسازد.