dastanhayekotah .pdf
- 1. 1
حیمّالر حمنّالر ه
ّ
الل بسم
:ائیّاعز
ملف استخدام
pdf
النص هذا
قانوني
و
شرعا
حالل
.
ولکن
و تألیف
ا ... و کتابة
انتم اذا .
ً
کثیرا ناحرج
ارسل لکم مشکل ال و مستغنی و قادر
وا
فقط
1
النص لهذا دالر
:ایران فی الحساب بهذا
:صادرات بانک فی
0636071066667306
)کارت (رقم
هادی
اکبرزاده
فی او
:ملی بانک
0636776337367360
)کارت (رقم
اکبرزاده هادی
:ملت بانک او
0166336676660360
)کارت (رقم
:شبا
336136616666661701370766
ir
اکبرزاده هادی
الحصول اجل من
النص هذا
بصورة
مطبعی
بلدکم في
ایران او
االتصال یرجی ،
ب
ال
ّسی
د
اکبرزاده هادی دکتر
رقمه هذا
)اینستاگرام و واتساپ و التلگرام (فی
:
+77
7176673776
:ایمیل
hadiakbarzade@yahoo.com
akbarzadehadi@gmail.com
- 5. 2
:سرشناسه
،هادی ،اکبرزاده
۲۵۳۱
-
:پدیدآور نام و عنوان
به فارسی زبان آموزش برای کوتاه داستانهای (مجموعة :آموزشی کوتاه داستانهای
غیرفارسی
بادام زهرا ،اکبرزاده هادی /)زبانان
.دری
:نشر مشخصات
،دستور :مشهد
۲۵۳۱
.
:ظاهری مشخصات
۸۱
.ص
:فروست
کمک کتابهای سلسلة
آموزشی؛
۱۲
.
:شابک
879-266-2767-26-8
فهرست وضعیت
:نویسی
فیپا
:دیگر عنوان
غیرفارسی به فارسی زبان آموزش برای کوتاه داستانهای مجموعة
زب
.انان
:موضوع
خارجیان برای درسی کتابهای ـ ـ فارسی
:موضوع
Persian language--Textbooks for forein speakers
:موضوع
خارجیان ـ ـ آموزشی راهنمای ـ ـ فارسی
:موضوع
Persian language--Study and teaching-- Forein speakers
:موضوع
قرن ـ ـ فارسی داستانهای
۲۸
ـ ـ
مجموعه
ها
:موضوع
Prsian fiction--62 th cetury--Collections
:موضوع
تمرینها و آزمونها ـ ـ فارسی
:موضوع
Persian language—Examinations, questions, etc
:افزوده شناسه
بادام
زهرا ،دری
رده
:کنگره بندی
۱۲۱۱
PIR
رده
:دیویی بندی
۱۸
/
۱
فا
۸
کتابشناسی شمارة
:ملی
۶۲۲۲۲۶۶
- 6. 3
ست د
ن
ه کوت ی ه
آموزشی
(
داستان مجموعۀ
های
غیرفارسی به فارسی زبان آموزش ایرب کوتاه
زبانان
)
)ل ّ
او (جلد
دهکبرز دی ه دکتر
فرهنگیان دانشگاه فارسی ادبیات و زبان آموزش گروه استادیار
زهر
د ب
د
ری
شابک
دوره
:
۶
-
۳۱
-
۶۶۷۶
-
۶۷۷
-
۸۶۹
ّوا جلد شابک
:ل
۸
-
۳۷
-
۶۶۷۶
-
۶۷۷
-
۸۶۹
- 7. 4
ست د
ن
ه کوت ی ه
آموزشی
(
داستان مجموعۀ
های
غیرفارس به فارسی زبان آموزش ایرب کوتاه
ی
زبانان
)
)ل ّ
و (جل
دهکبرز دی ه دکتر
فرهنگیان دانشگاه فارسی ادبیات و زبان آموزش گروه استادیار
زهر
د ب
رید
عبدی فؤاد :تصویرگر و جلد احرط
ندیمی اسماعیل :هنری ناظر
،ل ّ
او :چاپ نوبت
دی
8931
:شمارگان
8111
نسخه
رحلی :قطع
:صحافی و وچاپ ی
ّ
فن امور
سپنتا
:دوره شابک
۶
-
۳۱
-
۶۶۷۶
-
۶۷۷
-
۸۶۹
:اول جلد شابک
۸
-
۳۷
-
۶۶۷۶
-
۶۷۷
-
۸۶۹
:قیمت
011111
ریال
ّ
حق
.ست محفوظ پ چ
،مشهد
پستی صندوق
۳۱۹۹
-
۸۳۹۸۹
:تلفن
۷۸۳۹۱۳۳۹۷۶۶
:پخش تلفن
۷۸۳۹۹۹۹۷۸۸۹
پیام
:نگار
dasturpess89@gmail.com
- 8. 5
لب مط فهرست
محترم استادان با سخنی
...........
..
......
.
..
.....................
.
...
.
...
...............
7
[
۳
]
غرور عاقبت
................
..
..
........
..
.
..
.
...
..
.
.
.
................
.
...
.................
3
[
2
]
کرم
شب
تاب
ومیمون
ها
.....
...
..
...
.
.
.
.
.........
..............
...
...
...........
88
[
9
]
امانت
نباید دار
خوار امانت
باشد
..
...
.
........
..
....
.
.............
.....
..
89
[
0
]
دروغ ِهکال
است سوراخ گو
.......
.
..
..............
..
..
......
.
..
.......
.......
81
[
1
]
ندیده کشتی ِرنوک
......
.............
.
...................
.
.......
...
...
..............
87
[
6
]
َکک و دزد
....
........................
.
..................
..
.........
..
.................
83
[
7
]
می شیر در آب
ریزد
......
..........
.
...........
.
...
.
.............
..
..
.............
28
[
1
]
پلو بخور ،نو ِنآستی
......
.....................
...
...............
...
..
............
29
[
3
]
بده پس نرم و بگیر درشت .باش آسیا
.
..........
.
..
..
............
..
21
[
81
]
ریخت پیمانه آن و بشکست سبو آن
.....
...........
..
..
......
.....
27
[
88
]
آن
تنها بودیم نفر صد ما ،همراه بودند نفر دو ها
..
.
..
..
.
....
23
[
82
]
این َنگچ از َستمج اگر
ت
یر
زن
................
.......
..
...
.....
...
.......
98
[
89
]
تخم
می شتردزد ،دزد مرغ
شود
................
.
.
....
.
.
..........
.
.......
99
[
80
]
گاو بانگ و بوعلی
........
............................
...
..
..
..
..........
.
.......
91
[
81
]
َمدِب و بمیر ،َمدِب تو
................
....................
...
...
........
..
..........
97
[
86
]
می نیکی تو
َندازا دجله در و ُنک
.........
....
...
.......
.......
........
93
[
87
]
پدر ِهرم ِز به استاد جور
.........
................
..
..
.
........
..
.
............
08
[
81
]
کند ُرپ خاک مگر را آدمی چشم
...........
..
.
..........
..
...
.........
09
[
83
]
َروارخ به بخشش ،دینار به حساب
......
..
....
...
.
...
..
....
..........
01
[
21
]
افتاد کوزه در ّاطیخ
.............
...........
...
..............
..
..
..
.....
........
07
- 10. 7
هر ز ن زب آموزش
ن ست د
روش از یکی
زبان آموزش های
خواندن اهر از آموزش کشورها اغلب در دوم
.است داستان
بدین
صورت
معیار زبان به که
داستان
می هّتهی انراگیرف ایرب کوتاه هایی
داستان این .شود
و ساده ابتدا ها
کوتاه
،هستند
اگیررف سپس
ان
امرآ
امرآ
داستان
بلندتر های
می مطالعه ار
نمای
ن
.د
بی
گمان
داستان
آموزش در
زبان
اهل غیر به ها
می زبان
واژه انراگیرف اگر .باشد داشته ری
ّ
موث نقش تواند
در ار جدید های
بخوانند داستان یک
،
می بهتر
می داستان طریق از آموزش .بسپارند خاطر به ار آن توانند
مهارت چهار تواند
،گفتن ،شنیدن
به نیاز ت
ّ
عل همین به .نماید تقویت ار نوشتن و خواندن
ته
هّی
داستان تدوین و
هّنظری و اصول اساس بر کوتاه های
،علمی های
بیش
ازپیش
می احساس
اثر این در .شود
آنیم بر
،
داستان با ابتدا
عالقه ار اگیررف ،کوتاه های
متن خواندن به مند
سپس و کوتاه های
طوالنی
.نماییم تر
ازجمله
می انراگیرف که کارهایی
متن خواندن از بعد توانند
دهند انجام
،
:است زیر موارد
-
.دهند پاسخ متن هر از بعد شده داده سواالت به
-
خالصۀ
.بنویسند سطر چند در ار داستان
-
.کنند بازنویسی خود قلم یا زبان با ار داستان
-
.بنویسند داستان از ار خود برداشت
-
.کنند معنی استاد کمک با ار متن دشوار و مهم اترعبا و لغات
-
. ...و
- 12. 9
[
8
]
غرور قبت ع
زیر در
پای
درخت
چناری
بوت
ۀ
ریشه کدویی
دواند
و
آنقدر
رشد
کرد
که
در
ت
ّ
مد
بیست
روز
از
درخت
چنار
بزرگ
تر
بو .شد
ت
ۀ
کدو
از
چنار
:پرسید
«
چند
سال
داری؟
»
چنار
پاسخ
:داد
«
بیش
تر
از
سی
.سال
»
کدو
خنده
ک ای
رد
گفت و
« :
بیست از بعد من
بزرگ تو از روز
ترشده
و
باالتر
از
تو
اررق
گرفته
،ام
ت
ّ
عل
این
سستی
و
تنبلی
ار
به
من
بگو؟
»
چنار
پاسخ
داد
که
امروز
روز
قضاوت
و
داوری
،نیست
روزی
که
پاییز باد
بر
من
و
تو
دَز َبو
آن
وقت
ص
ّ
مشخ
خواهد
شد
که
چه
کسی
مرد
است
و
چه
کسی
نامرد
.
»
- 13. 11
رررر
دهی مل ک سخ پ
ً
لطف
.
رررر
.الف
شخصیت
ار داستان های
.ببرید نام
.ب
چنار درخت
چند
داشت؟ سال
.ج
بوتۀ
کدو
در
چنار درخت از روز چند ت
ّ
مد
بزرگ
تر
شد؟
.د
داوری روز چنار درخت
قضاوت و
چه ار
کرد؟ اعالم روزی
رررر
جمل
ر زیر ی ه
. کنی مل ک ن ست د متن ب بق مط
رررر
.الف
در
زیر
درخت پای
بوتۀ چنار
.......کدویی
. .
(
دواند ریشه
/
)بدواند ریش
.ب
بوتۀ به چنار درخت
:گفت کدو
«
که روزی
پاییزی باد
بر
و من
....... تو
(بوزد
/
می
)وزد
،
آن
وقت
مشخص
خواهد
شد
است مرد کسی چه که
چه و
.نامرد کسی
»
.ج
کدو
خنده
کرد ای
گفت و
:
من
از بعد
روز بیست
تو از
بزرگ
تر
...
..
.
(شده
ام
/
می
)شوم
رررر
کلم ب
ی ه
. زی بس جمل زیر
.
رررر
چناری .الف
/
در
/
درخت
/
پای
/
دواند
/
کدویی
/
ریشه
/
زیر
/
بوت
ۀ
.
امروز .ب
/
پاسخ
/
چنار
/
قضاوت
/
روز
/
داد
/
نیست
/
و
د /
.اوری
رررر
فعل صرف
.
رررر
مصدر
ضمیر
ماضی
مضارع
امر
ن پرسی
من
پرسیدم
می
پرسم
-
تو
پرسیدی
می
پرسی
بپرس
او
پرسید
می
پرسد
-
ما
پرسیدیم
می
پرسیم
-
شما
پرسیدید
می
پرسید
بپرسید
آن
ها
پرسیدند
می
پرسند
-
- 14. 11
[
2
]
ک
ر
شب
ب ت
میمون و
ه
زندگی کوهی در میمون گروهی
م
ی
کردند
.
یک
شب
،
سرد باد
ی
شروع
وز به
یدن
میمون .کرد
افراط به ،بیچاره های
م
ی
دویدند
و
دنبال به
گرم جایی
می
.گشتند
ا در
ین
کرم به چشمشان هنگام
شب
تاب
ی
که افتاد
کنار در
درختی
پناه
گرفته
بود
.
م
یمون
ها
خ
یال
کردند
که
آن
کرم
آتش
است
.
بودند گذاشته آن روی بر هیزم
فوت و
می
کنند درست آتش تا کردند
.
شاخه از یکی روی بر مرغی
نشسته درخت های
و بود
کار
ب
یهود
ۀ
میمون
تماشا ار ها
می
کرد
.
به
آن
ها
:گفت
«
هیزم که نیست آتش این
روی
گذاشته آن
اید
!
»
میمون ولی
ا
اصال ها
ّ
توج
حرف به هی
او های
نم
ی
کردند
.
این در
می درخت آن کنار از مسافری مرد ،هنگام
گذش
ب .ت
:گفت مرغ ه
«
حرف .نکن خسته ار خودت بیهوده
در تو های
این گوش
نمی فرو گروه
میمون این کردن نصیحت .رود
م ها
ثل
شکر کردن پنهان
در
زیر
کردن امتحان و آب
روی بر شمشیر
است سنگ
.
»
به مرغ
حرف
های
مرد
ّ
توج مسافر
.نکرد هی
درخت از
و آمد پایین
ن
زد
م
یمون
ها
رفت
گفت و
...آتش ...این :
!نیست
میمون
که ها
دست از
او ،بودند شده کالفه مرغ
گرفتند ار
پرها و
یش
کندند ار
و
ار او
کشتند
.
- 15. 12
رررر
دهی مل ک سخ پ
ً
لطف
.
رررر
.الف
ارچ
م
یمون
ها
رو
ی
کرم
شب
می هیزم تاب
ریختند؟
.ب
مسافر مرد
گفت
که
کردن نصیحت
م
یمون
ها
مانند
چیست؟
.ج
ارچ
میمون
ها
مرغ
ار
پرپر
کردند
و
او سپس
ار
کشتند؟
رررر
جمل
ر زیر ی ه
. کنی مل ک ن ست د متن ب بق مط
رررر
.الف
از گروهی
میمون
ها
در
زندگی کوهی
..
....
..
.
(می
کردند
/
می
)کند
.ب
میمون
ه
ا
.....
...
.
شب کرم روی
بودند گذاشته هیزم تاب
و
می فوت
کردند
.
(از
/
)بر
.ج
م
یمون
ها
که
دست از
کالف مرغ
ه
بودند شده
او
ار
...
....
.
(کشته.
بودند
/
)کشتند
رررر
کلم ب
ی ه
. زی بس جمل زیر
رررر
.الف
شروع
/
یک
/
مردی
/
وزیدن
/
شب
/
باد
/
کرد
/
.به
.ب
هیزم
/
آتش
/
روی
/
گذاشته
اید
/
آن
/
نیست
/
که
/
این
.
.ج
میمون
ها
/
است
/
این
/
پنهان
کردند
/
در
شکر
/
آب
/
زیر
/
کردن نصیحت
/
.مثل
رررر
فعل صرف
رررر
مصدر
ضمیر
ماضی
مضارع
امر
ن دوی
من
دویدم
می
دوم
-
تو
دویدی
می
دوی
بدو
او
دوید
می
دود
-
ما
دویدیم
می
دویم
-
شما
دویدی
می
دوید
بدوید
آن
ها
دویدند
می
دوند
-
- 16. 13
[
9
]
نت م
نت م ی نب ر د
. ش ب رخو
بیرون خانه از سحرگاه مردی
رفت
گرمابه به تا
[
ام ّحم
]
برود
.
در
دوست اهر
ش
:گفت و دید ار
«
بیا
برویم؟ گرمابه به تا
»
دوستش
:گفت
«
در تا
می اهیرهم تو با گرمابه
کنم
.
»
بی اهیردو سر ا ّام
اهر به ،دهد خبر او به آنکه
.رفت دیگری
ّ
ات
،
ا
فاقا
پس از دزدی
می مرد
دینار صد .است دوستش همان دزد که پنداشت مرد و بود تاریک هوا هنوز .رفت
کسیه در
داشت ای
به
به اشتباه
دست
.داد دزد
:گفت دزد به او
«
این ،ادررب ای
است امانت
نزد در
تو
که وقتی .
برگردان من به ار آن آمدم بیرون گرمابه از
.
»
دزد
زر کیسۀ
تا بماند آنجا و گرفت وی از
مرد آن
:گفت و بازخواند ار وی دزد .آمد بیرون گرمابه از
«
،جوانمرد ای
کیسۀ
خو زر
د
برو و بگیر
شغل از که
م
بازماندم
.
»
:گفت مرد
«
این
کیسۀ
ت و چیست زر
ک و
هستی؟ ه
»
:گفت
«
دزدم من
.
»
:گفت
«
اگر
تو
ارچ دزدی
کیسۀ
من زر
ار
نبردی
؟
»
:گفت دزد
«
تو
کیسۀ
امانت ،دادی امانت من به ار زر
امانت که نباید دار
،باشد خوار
.نیست جوانمردی بردن امانت ارزی
»
- 17. 14
رررر
دهی مل ک سخ پ
ً
لطف
.
رررر
.الف
خانه از هنگام چه مرد
بیرون
تا شد
برود؟ گرمابه به
.ب
ارچ
مرد
صد
دینار
داد؟ دزد به
.ج
بازگرداند؟ او به ار مرد آن زر دزد ارچ
رررر
ج
مل
درست ن و درست ی ه
کنی مشخص ن ست د متن بق مط ر
.
رررر
.الف
شد بیرون خانه از سحرگاه مردی
تا
مسجد به
.برود
صحیح
غلط
.ب
او دوستش
تا ار
.کرد اهیرهم گرمابه
صحیح
غلط
.ج
مرد
صد
دینار
.داد دزد به
صحیح
غلط
.د
:گفت دزد
امانت
دار
نباید
امانت
.خوارباشد
صحیح
غلط
رررر
جمل
ر زیر ی ه
. کنی مل ک ن ست د متن ب بق مط
رررر
.الف
سحرگاه مردی
تا شد بیرون خانه.............
برود گرمابه به
.
(به
/
)از
.ب
ّ
ات
ا
فاقا
............. مرد پس از دزدی
.
(می
رفت
/
)بود رفته
.ج
تو :گفت دزد
دادی امانت من به ار........
.
(زر
/
)پول کیسه
.د
امانت
دار
امانت............
خوار
باشد
.
(باید
/
)نباید
رررر
فعل صرف
رررر
مصدر
ضمیر
ماضی
مضارع
امر
رفت
ن
من
رفتم
می
روم
_
تو
رفتی
می
روی
روُب
او
رفت
می
رود
_
ما
رفتیم
می
رویم
_
شما
رفتید
می
روید
وید َرب
آن
ها
رفتند
می
روند
_
- 18. 15
[
0
]
کال
د ه
روغ
.ست خسور گو
می زندگی مردی روزگاری ،روزی
که کرد
دروغ
می جا هر او .بود گو
دروغ رفت
می
می او به نزدیکانش و دوستان همیشه .گفت
ناپسند کار این از دست که گفتند
می جواب در او ولی بردارد؛
:گفت
«
می دروغ من که گفته کی
استر من گویم؟
هستم دنیا آدم گوترین
.
»
دروغ مرد که مهمانی یک در ،روزی
دری هر از و بودند نشسته هم کنار دوست چند ،بود مهمان هم گو
می سخن
گفتند
می و
:گفت میان آن از یکی .شنیدند
«
،دارد نیاز انرزعف هرکس .شده انزار و زیاد انرزعف شهر ارزبا در که است روز چند
وقت بهترین
خرید
است آن
.
»
دروغ مرد
:گفت ناگهان گو
«
نمی پیدا هم مثقال یک .نیست انرزعف که ارزبا در
شود
.
»
مرد
انرزعف
:گفت فروش
«
می مگر
است فروشی انرزعف من کار شود؟
.
»
دروغ مرد
:گفت تمسخر با گو
«
می تو آنچه شاید
فروشی
انرزعف نه است زردچوبه
.
»
انرزعف
:گفت احتیرنا با فروش
«
می
خواهی
بگویی
من
دروغ
من ،گویم
دیگر
اینجا
نمی
مانم
.»
صاحب
خانه
،
انرزعف
.کرد امرآ ار فروش
یک
:گفت جمع میان از شخصی دفعه
«
که من
می
هیچ گویم
در کس
این
جمع
دروغ
چون .نیست گو
آدم
دروغ
گو
ته
کالهش
اخیرسو
دارد
.
»
مرد
دروغ
حرف این تا گو
ار
،شنید
کالهش
از ار
سر
برداشت
و
مشغول
نگاه
کردن
به
آن
.شد
همه
گرم
نگاه
کردن
وخندیدن
به
او
.شدند
دروغ مرد
درحالی گذاشت سر بر ار کاله گو
از که
خج
.نداشت رو به رنگ الت
- 19. 16
رررر
دهی مل ک سخ پ
ً
لطف
.
رررر
ارچ .الف
مرد
انرزعف
شد احترنا فروش
و
می
کند؟ ترک ار مهمانی خواست
مرد ارچ .ب
دروغ
با گو
خجالت حالتی
شد؟ خارج مهمانی از زده
مفهوم .ج
داستان
«
کاله
دروغ
است اخرسو گو
»
چیست؟
رررر
دفمتر
و
د متض
ب ر زیر ت کلم بودن
( عالمت
=
( و دفمتر یبر )
≠
د متض یبر )
. کنی مشخص
رررر
.الف
دروغ
گو
استر
گو
.ب
پسندید کار
ناپسند کار
بودن احترنا .ج
خندیدن
.د
دوستان
نزدیکان
.ه
داشتن نیاز
داشتن احتیاج
رررر
د
ن ست د در معرف سم دو و نکره سم و
. بی بی
رررر
..........................................................................................
....................................................................................................
. .............................
رررر
جمل
درست ن و درست ی ه
کنی مشخص درس متن بق مط ر
.
رررر
.الف
می زندگی مردی روزگاری
که کرد
دروغ
گوبود
و
هرجا
می
می استر حرف رفت
.گفت
صحیح
غلط
.ب
او به نزدیکانش و دوستان
می
گفتند
:
دروغ
ناپسند گویی
.است
صحیح
غلط
.ج
انرزعف مرد
فروش
مغازه در
می زردچوبه اش
.فروخت
صحیح
غلط
رررر
فعل صرف
رررر
مصدر
ضمیر
ماضی
مضارع
امر
کردن ترک
من
کردم ترک
می ترک
کنم
_
تو
کردی ترک
می ترک
کنی
کن ترک
او
کرد ترک
می ترک
کند
_
ما
کردیم ترک
می ترک
کنیم
_
شما
کردید ترک
می ترک
کنید
کنید ترک
آن
ها
کردند ترک
می ترک
کنند
_
- 20. 17
[
1
]
ه ی ن کشتی
ِ
نوکر
.نشست کشتی در خود نوکر با پادشاهی
به کرد شروع اینربناب .بود نکرده تجربه ار سفر سختی و بود ندیده دریا هرگز نوکرش
،اریز و گریه
به
گونه
.افتاد اندامش بر لرزه که ای
او هرچقدر
نمی امرآ ،کردند دلجویی و مهربانی ار
این از هم پادشاه و شد
موضوع
دل
چاره .بود احترنا و تنگ
نمی ای
:گفت پادشاه به ،بود کشتی آن در دانایی مرد .دانستند
«
ار او من بدهید اجازه اگر
می امرآ روشی با
کنم
.
»
:گفت پادشاه
«
می ار شما مهربانی و لطف نهایت این
رساند
.
»
مرد
کشتی داخل به و گرفتند ار لباسش رفت؛ پایین و باال آب در بار چند.انداختند دریا به ار نوکر تا داد دستور دانا
دو .آوردند
،آمد باال وقتی .گرفت محکم ار کشتی ان
ّ
سک دستی
گوشه
.شد امرآ و نشست ای
:گفت ،آمد خوشش پادشاه
«
بود چه کار این حکمت
؟
»
:گفت
«
رنج ،آن از پیش
غرق
امتحان ار آن مزه و بود نکرده تجربه ار شدن
ن
این بود؛به کرده
،خاطر
ارزش
تّامنی
کشتی
ار
نمی
دانست
.
»
- 21. 18
رررر
دهی مل ک سخ پ
ً
لطف
.
رررر
.الف
نوکرش و پادشاه
چه با
وسیله
سفرمی ای
کردند؟
.ب
ارچ
نوکر
و گریه پادشاه
می اریز
کرد؟
.ج
چگونه دانا مرد
پادشاه نوکر
کرد؟ امرآ ار
رررر
کلم ب
ی ه
. زی بس جمل زیر
رررر
.الف
دریا
/
نوکر
/
انداختند
/
ار
/
دستور
/
به
/
دانا
/
داد
/
.مرد
.ب
این
/
لطف
/
مهربانی
/
می
رساند
/
پادشاه
/
نهایت
/
گفت
/
و
/
شما
/
.ار
.ج
هرگز
/
بود ندیده
/
و
/
سفر
/
تجربه
/
نوکر
/
دریا
/
بود
/
سختی
/
ار
/
.نکرده
رررر
جمل
ر زیر ی ه
. کنی مل ک ن ست د متن ب بق مط
رررر
.الف
پادشاه
......
نشست کشتی در
.
(با
نوکرخود
/
و
)نوکرخود
.ب
مرد
دانا
دستور
تا داد
نوکر
ار
دریا به
..
...
....
.
(انداختند
/
)انداخت
.ج
نوکر
هرگز
دریا
ن
بود دیده
و
سفر سختی
ار
.......
.
(تجربه
نکرد
/
)بود نکرده تجربه
رررر
فعل صرف
رررر
مصدر
ضمیر
ماضی
مضارع
امر
نشستن
من
نشستم
می
نشینم
_
تو
نشستی
می
نشینی
بنشین
او
نشست
می
نشیند
_
ما
نشستیم
می
نشینیم
_
شما
نشستید
می
نشینید
بنشینید
آن
ها
نشستند
می
نشینند
_
- 22. 19
[
6
]
کک و دزد
می سر در ار شاه انۀزخ زدن قصد دزدی
نگه ا ّام داشت نگه دل در ازیر مانند ار تشّنی تی
ّ
مد .رد َ
روَپ
کار ایشرب ازر این داشتن
کی
َ
ک روزی .بود سختی
او به ار ازشر و کرد پیدا لباسش در ار
خواسته چندی از پس .گفت
عملی ار اش
کرد
دیوار بر طنابی و
ق
شاه که نگذشت چیزی .رفت تخت زیر به و رساند شاه خوابگاه به ار خود .نبودند نگهبانان
ا
اتفاقا .رفت باال و انداخت شاه صر
بی شاه .رفت شاه لباس به دزد لباس از کک .خوابید تختش روی بر و آمد
:گفت و شد طاقت
«
بیاورید اغرچ
.
»
لباس
شاه خواب
دیده کک .گشتند ار
و پرید و شد
هنگامی .رفت تخت زیر
می کک دنبال که
.کردند پیدا آنجا ار دزد ،گشتند
- 23. 21
رررر
دهی مل ک سخ پ
ً
لطف
.
رررر
.الف
از داشت تصمیم دزد
کجا
کند؟ دزدی
.ب
وارد چگونه دزد
قصر
شد؟ پادشاه
.ج
ار دزد چگونه پادشاه
پیدا
کرد؟
رررر
جمل
درست ن و درست ی ه
بق مط ر
کنی مشخص درس متن
.
رررر
.الف
،دزد
.گفت کک به ار دلش ازر
ص
حیح
غلط
.ب
پنهان پادشاه تخت زیر دزد
.بود شده
ص
حیح
غلط
.ج
دزد
قصد
خان زدن
ۀ
می سر در همسایه
.اندرپرو
ص
حیح
غلط
رررر
جمل
ی ه
زیر
د متن بق مط ر
مل ک ن ست
کنی
.
رررر
.الف
ار شاه انهزخ زدن قصد دزدی
......
..
می ..
اندرپرو
.
سر (در
/
)ازسر
.ب
دل در ازیر مانند ار نیتش مدتی دزد
...
...
..
.
می (نگه
داشت
/
)داشت نگه
.ج
دزد لباس از کک
..
....
رفت شاه لباس ..
.
(از
/
)به
رررر
فعل صرف
رررر
مصدر
ضمیر
ماضی
مضارع
امر
کردن پی
من
کردم پیدا
پیدا
می
کنم
-
تو
کردی پیدا
پیدا
می
کنی
پیدا
کن
او
کرد پیدا
پیدا
می
کند
-
ما
کردیم پیدا
پیدا
می
کنیم
-
شما
کردید پیدا
پیدا
می
کنید
پیدا
کن
ید
آن
ها
کردند پیدا
پیدا
می
کنند
-
- 24. 21
[
7
]
می شیر در آب
ریزد
ثروتمندان از یکی
شب .داشت گوسفند ۀ
ّ
گل یک بصره شهر
می ار گوسفندها شیر ها
می آب آن در و دوشید
و ریخت
می
.فروخت
:گفت او به ه
ّ
گل چوپان روزی
«
ندارد خوشی عاقبت و آخر که مکن خیانت ،مرد ای
.
»
.نکرد ه ّ
توج چوپان گفتۀ به مرد آن
هنگامی روز یک
ار َ
چ مشغول کوه دامنۀ در گوسفندانش که
همۀ و شد روان بزرگ یلیس و بارید تندی انربا ناگهان ،بودند
کرده گناهی چه من ،خدایا که زد خود روی و سر بر و کرد اریز و گریه ثروتمند مرد .ردُب خود با ار گوسفندان
به بال این که ام
:گفت چوپان آمد؟ سرم
«
آب آن ،مرد ای
می شیر در که ها
اندک ،ریختی
و شد جمع اندک
ردُب ار گوسفندانت و شد یلیس
.
»
- 25. 22
رررر
دهی مل ک سخ پ
ً
لطف
.
رررر
.الف
مر
دثروتمند
شیر به چیزی چه
اضافه گوسفندها
می
کرد؟
.ب
مرد
بود؟ شهر کدام اهل ثروتمند
.ج
ارچ
مرد
ثروتمند
می گریه
کرد؟
رررر
جمل
درست ن و درست ی ه
درس متن بق مط ر
کنی مشخص
.
رررر
.الف
داشت گاو گلۀ یک بصره شهر ثروتمندان از یکی
.
ص
حیح
غلط
.ب
بارید تندی انربا ناگهان
و
شد روان بزرگی سیل
و
ار گوسفندان همۀ
با
خود
برد
.
ص
حیح
غلط
.ج
ثروتمند مرد
ار گوسفندان شیر روزها
.دوشید می
ص
حیح
غلط
رررر
ً
لطف
ب
ّ
توج
کلم تصویر ب
ِ
فعل ی
ر سب من
نن م
زیر ،ل مث
هر
تصویر
. بنویسی
رررر
گوسفند
ان
............... .............. .................
رررر
ً
لطف
کن ب
ّ
مرت
. ی
رررر
.الف
اندک
/
شد
/
جمع
/
اندک
/
و
/
سیلی
/
.شد
.ب
گوسفندان
/
دامنۀ
/
مشغول
/
بودند
/
در
/
کوه
/
.ار َ
چ
رررر
فعل صرف
رررر
مصدر
ضمیر
ماضی
مضارع
امر
ریختن
من
ریختم
می
ریزم
-
تو
ریختی
می
ریزی
ریزب
او
ریخت
می
ریزد
-
ما
ریختیم
می
ریزیم
-
شما
ریختید
می
ریزید
ریزیدب
آن
ها
ریختند
می
ریزند
-
- 26. 23
[
1
]
!پلو بخور ،نو ِ
آستین
پس یکی میهمانان .نشست مجلس باالی در و رفت میهمانی به کهنه لباسی با او .کردند دعوت مهمانی یک به ار بهلول روزی
گفتند بهلول به آنقدر و شدند مجلس وارد دیگری از
«
یک
پایین خرده
یک ،تر
پایین خرده
...تر
»
این تا
کنار به بهلول انجامرس که
همان و رسید ورودی در
لباس ،بار این .شد دعوت مجلس همان به دوباره بهلول ،روز چند از پس .خورد غذا و نشست جا
،ل ّ
او همان از و رفت میهمانی به استهرآ ظاهری با و گرفت قرض مردم از زیبایی
وارد در از که هر ا ّام .نشست در دم خودش
می
می او به ،شد
:گفت
«
نشسته اینجا ارچ ،بهلول آقای
یک ،اید
!باالتر بفرمایید خرده
»
در بهلول تا شد اررتک تعارف این آنقدر و
ر خود لباس آستین بهلول .شدند غذا خوردن مشغول همه ،شد غذا خوردن هنگام وقتی .گرفت جای مجلس باالی
بشقاب در ا
:گفت و ردُفروب پلو
«
!پلو بخور ،نو آستین
»
:گفت بهلول .پرسیدند او از ار کار این ت
ّ
عل و کردند ب
ّ
تعج انرحاض
«
هم پیش شب چند که هستم شخصی همان من
کنار من و نکرد اعتنایی من به کسی ا ّام بودم؛ مهمان اینجا در
کفش
ب لباسم خاطر به هم امشب .خوردم غذا ها
امراحت من ه
می
بگویم ار حرف این که دارد جا پس خودم؛ خاطر به نه ،گذارید
.
»
آفرین بهلول به و شدند شرمنده او حکیمانۀ سخن از مردم
.گفتند
- 27. 24
رررر
دهی مل ک سخ پ
ً
لطف
.
رررر
.الف
بهلول ارچ
می
:گفت
«
،نو آستین
پلو بخور
»
؟
.ب
ارچ
ار بهلول مهمانان
گفتند
کمی
پایین
بنشین؟ تر
.ج
شب بهلول
ّ
او
رفت؟ مهمانی به لباسی چه با ل
رررر
جمل
کنی مل ک ن ست د متن بق مط ر زیر ی ه
.
رررر
.الف
... دعوت مهمانی یک به ار بهلول روزی
....
...
.
بودند (کرده
می /
)کردند
.ب
با او
رفت مهمانی.........کهنه لباسی
.
(از
/
)به
.ج
بهلول
در ار خود آستین
........پلو بشقاب
(فروبرد .
/
فرو
تر
می
)برد
رررر
و دفمتر
د متض
ب ر زیر ت کلم بودن
( عالمت
=
( و دفمتر یبر )
≠
د متض یبر )
. کنی مشخص
رررر
.الف
گرفتن قرض
دادن قرض
.ب
زیبا لباس
.زشت لباس
.ج
پایین
تر
باالتر
د
.
ّ
توج
کردن ه
بی
کردن اعتنایی
رررر
فعل صرف
رررر
مصدر
ضمیر
ماضی
مضارع
امر
ن پرسی
من
پرسیدم
می
پرسم
-
تو
پرسیدی
می
پرسی
ب
پر
س
او
پرسید
می
پرسد
-
ما
پرسیدیم
می
پرسیم
-
شما
پرسیدید
می
پرسید
ب
پرسید
آن
ها
پرسیدند
می
پرسند
-
- 28. 25
[
3
]
.ه ب پس نر و بگیر درشت .ش ب آسی
روز
انریا با ابوالخیر ابوسعید شیخ ی
می آسیابی کنار از ش
،بزند انشریا به حرفی اینکه بدون و ایستاد ناگهان .گذشت
تی
ّ
مد
به
سنگ گردش صدای
پس .کرد گوش ،آن کردن کار و آسیاب های
:گفت و کرد افیانشراط به رو ،ازآن
«
می
می شنوید؟
که دانید
می چه آسیاب این
گوید
؟
»
صدای جز چیزی که افیانشراط
نمی آسیاب کردن کار
:گفتند ب
ّ
باتعج ،شنیدند
«
ما ،نه
ی ّ
خاص چیز
نمی
شنویم
.
»
:گفت ابوسعید
«
می آسیاب این
می درشت ارزی ،بهترم شما از من که گوید
می باز نرم و ستانم
دهم
.
»
- 29. 26
رررر
دهی مل ک سخ پ
ً
لطف
.
رررر
با اهرهم کسی چه .الف
از انشریا
کنار
می آسیاب
گذشت؟
.ب
می گوش چیزی چه به ابوالخیر ابوسعید
کرد؟
،ابوسعید نگاه از .ج
می چه آسیاب
گفت؟
رررر
ً
لطف
،ن ست د متن بق مط
جمل
ر زیر ی ه
مل ک
. کنی
رررر
.الف
ابوسعید شیخ روزی
با
کنار از خودش انریا
.
...
....
می
گذشت
.
(رودخانه
ای
/
)آسیاب
.ب
:گفت ابوسعید
«
می آسیاب این
من که گوید
....
....
بهترم شما
».
(از
تا /
)
.ج
:گفت آسیاب
«
می درشت من
نرم و ستانم
...
....
».
(می
د
اد
م
/
می باز
)دهم
رررر
جمل
ر زیر ی ه
ب
ّ
توج
،ن ست د متن ب
ره شم
. کنی ری گذ
رررر
.
ّ
مد
سنگ گردش صدای به تی
آسیاب های
گ
و
کرد ش
.
.
خود انریا با ابوالخیر ابوسعید شیخ روزی
از
کنار
می آسیابی
.گذشت
.
:گفتند ب
ّ
باتعج
«
ما ،نه
نمی ی ّ
خاص چیز
شنویم
.
»
.
.بزند انشریا به حرفی اینکه بدون
صدای جز چیزی افیانشراط.
نمی آسیاب کردن کار
شنیدند
.
رررر
فعل صرف
رررر
مصدر
ضمیر
ماضی
مضارع
امر
ن ن ت ِ
س
من
تاندمس
می
تانمس
-
تو
تاندیس
می
تانیس
ستانب
او
تاندس
می
د
َ
تانس
-
ما
تاندیمس
می
تانیمس
-
شما
تاندیدس
می
تانیدس
ستانیدب
آن
ها
تاندندس
می
تانندس
-
- 30. 27
[
81
]
.ریخت ن پیم آن و بشکست سبو آن
گله نزدیکی در پارسایی
داشت سکن َم داری
[
می زندگی
کرد
]
گله .
دار
می پارسا به گوسفند روغن کمی هرروز
در ار آن او و داد
س
بویی
[
کوزه
ای
]
می
می کنار و ریخت
آنگاه .شد سرشار و رُپ سبو روزی .گذاشت
:کرد فکر پارسا
«
می ار روغن این
از .فروشم
میش پولش
می هایی
میش .خرم
به ها
می زودی
ه
ّ
گل ایردا کوتاهی ت
ّ
مد از بعد و ایندز
می ای
می سود بسیار و شوم
و خانه و کنم
می باغ
می زنی به ار بزرگ خاندان یک از دختری و خرم
می فرزندانی ایردا و گیرم
مطیع و دانا همه که شوم
این جز اگر و باشند
چوب این با باشند
می ادبشان دستی
کنم
»
چوب سخن این با و
.ریخت خاک بر همه روغن و بشکست سبو و زد سبو بر ار دستی
- 31. 28
رررر
دهی مل ک سخ پ
ً
لطف
.
رررر
8
.
هر کسی چه
مرد به گوسفند روغن کمی روز
پارسا
می
داد؟
2
.
پارسا مرد
از بعد
گرفتن
فکرهایی چه روغن
کرد؟
9
.
مرد
روغن پارسا
ها
نگه ظرفی چه در ار
داری
می
کرد؟
رررر
جمل
کنی مشخص ن ست د متن بق مط ر درست ن و درست ی ه
.
رررر
.الف
گله نزدیکی در پیرمردی
.داشت مسکن داری
صحیح
غلط
.ب
روغن پارسا مرد
ها
خمره در ار
ای
می
ریخت
.
صحیح
غلط
.ج
مرد
پارسا
با
روغن فروش پول
ها
میش گرفت تصمیم
.بخرد هایی
صحیح
غلط
.د
پارسا مرد
با
چوب
بر دستی
و زد سبو
سبو
روغن و شکست
ها
.ریخت
صحیح
غلط
رررر
جمل
بق مط ر زیر ی ه
کنی مل ک ن ست د متن ب
.
رررر
.الف
نزدیکی در پارسایی
داشت مسکن ..........
.
اریز (چمن
/
گله
)داری
.ب
گله
دار
پارسا مرد به گوسفند روغن کمی هرروز
.......
(داد .
/
می
)داد
.ج
مرد
پارسا
:گفت
می فرزندانی ایردا
مطیع و دانا همه که شوم
...
....
(هستند .
/
)باشند
رررر
فعل صرف
رررر
مصدر
ضمیر
ماضی
مضارع
امر
فروختن
من
فروختم
می
فروشم
-
تو
فروختی
می
فروشی
بفروش
او
فروخت
می
فروشد
-
ما
فروختیم
می
فروشیم
-
شما
فروختید
می
فروشید
بفروشید
آن
ها
فروختند
می
فروشند
-
- 32. 29
[
88
]
آن
. تنه بودیم نفر ص م ،ههمر بودن نفر دو ه
آن تعداد که گروه یک روزی
ها
اهر میان در .رفتند سفر به ،بود زیاد
،
آن
اهزنر دو به ها
[
زدُد
]
اهزنر .کردند برخورد
گروه آن به ها
زد کمی از بعد .بود خودش مال و جان نجات فکر به کس هر .کردند حمله
آن ،وخورد
برنیامدند اهزنر دو آن پس از ها
[
توان
آن با مقابله
نداشتند ار ها
]
آن دزدها ؛
ک ار ها
.کردند شکایت و رفتند حاکم نزد ،گروه آن .بردند سرقت به ار اموالشان و زدند تک
آن تعداد شنید وقتی حاکم
شکست اهزنر تا دو از ا ّام ،بوده زیاد ها
خورده
:گفت ب
ّ
تعج با ،اند
«
مایه !دارد ب
ّ
تعج خیلی
خوردید؟ شکست نفر دو آن از چگونه است؛ شرمساری
»
آن میان از یکی
جو ها
:داد اب
«
آن ا ّام تنها؛ بودیم گروهی ما اینکه ایرب
اهرهم ،بودند نفر دو ها
!
»
- 33. 31
رررر
دهی مل ک سخ پ
ً
لطف
.
رررر
.الف
اهزنر
بودند؟ نفر چند ها
.ب
گفت؟ چه تعجب با گروه شکست خبر شنیدن از پس حاکم
کنید؟ بیان ار درس عنوان .ج
شکست علت .د
بود؟ چه گروه
رررر
نتیج چ ن ست د ین ز
می ی
؟ گیری
رررر
..........................................................................................
....................................................................................................
. .............................
رررر
جمل
کنی مل ک ن ست د متن بق مط ر زیر ی ه
.
رررر
آن تعداد که گروه یک روزی .الف
سفر به بود زیاد ها
................
(رفت .
/
)رفتند
.ب
اهزنر
حمله گروه آن به ها
.................
(کردند .
/
)شد
حاکم نزد گروه آن .ج
..............
(رفتند .
/
)شد
.د
شکست نفر دو آن از چگونه
.................
؟
(شدید
/
)خوردید
رررر
کنی مرتب
ً
لطف
.
رررر
.الف
در
اهر میان
/
برخورد
/
آن
ها
/
کردند
/
.اهزنر دو به
گروهی .ب
/
اینکه ایرب
/
ما
/
بودیم
/
.تنها
.ج
بود
/
نجات
/
هرکس
/
خودش
/
.مال و جان
برنیامدند .د
/
ازپس
/
آن
ها
/
اهزنر
/
.دو آن
رررر
فعل صرف
رررر
مصدر
ضمیر
ماضی
مضارع
امر
ر
ف
تن
من
رفتم
می
روم
-
تو
رفتی
می
روی
برو
او
رفت
می
رود
-
ما
رفتیم
می
رویم
-
شما
رفتید
می
روید
بروید
آن
ها
رفتند
می
روند
-
- 34. 31
[
82
]
زن تیر ین نگچ ز ستمج گر
پیرزن و نویر
ِ
کنج و من
گربه
می زندگی پیرزنی کهنۀ و ابرخ خانۀ در ای
پس از گاهی .کرد
می پیرزن غذای ماندۀ
می شکار موشی گاهی و خورد
و کرد
می سیر ار شکمش
از .کرد
قضای
ه
ّ
چل و چاق گربۀ به روزی روزگار
:پرسید او از و برخورد ای
«
می زندگی کجا تو
چه و کنی
می
شده سرحال و چاق اینقدر که خوری
ای
؟
»
گربۀ
:گفت چاق
«
می زندگی شاه قصر در دیگر گربۀ زیادی تعداد و من
آنجا در .کنیم
آشپزخانه
پر همیشه که هست ای
می هرچه .است گوناگون غذاهای از
می خواهم
خورم
.
»
.برود قصر آشپزخانه و شاه قصر به چاق گربۀ اهرهم که گرفت تصمیم بینوا گربۀ
رفت از که قصر آشپزباشی
گربه وآمد
نجات ایرب تا بود خواسته او از و بود کرده شکایت شاه به روز آن ،بود احترنا ها
گربه دست از آشپزخانه
به قصر انزاندارتی تا بود داده دستور هم شاه .بکند کاری ها
گربه هر طرف
.کنند اندازیرتی ،دیدند که ای
ربهَد انزاندارتی که شد قصر وارد چاق گربۀ اهرهم زمانی در درست بینوا گربۀ
گربه دنبال به ر َد
می ها
چاق گربۀ تا .گشتند
به تیری ،شد قصر وارد
.افتاد زمین روی چاق گربۀ ،زدن هم به چشم یک در و شد پرتاب سویش
گوشه در دید چنین ار وضع تا بینوا گربۀ
تیر سویش به هم سر پشت ،بودند دیده ار او که انزاندارتی ا ّام .شد مخفی ای
می
:گفت بود اررف ایرب فرصتی منتظر که بینوا گربۀ .انداختند
«
تیرزن این نگ َ
چ از ستم َ
ج اگر
پیرزن و انهروی کنج و من
»
- 35. 32
رررر
دهی مل ک سخ پ
ً
لطف
.
رررر
.الف
می زندگی کجا در پرسید که بینوا گربۀ جواب در چاق گربۀ
گفت؟ چه کنی
گرفت؟ تصمیمی چه بینوا گربۀ .ب
رفت از که قصر آشپزباشی .ج
گربه وآمد
بود احترنا ها
خواسته چه پادشاه از
داشت؟ ای
گربه دست از آشپزخانه نجات ایرب شاه دستور .د
بود؟ چه ها
.ه
نتیجه چه بیت این از
می ای
گیرید؟
«
تیرزن این نگ َ
چ از ستم َ
ج اگر
پیرزن و انهروی کنج و من
»
رررر
جمل
کنی مل ک ن ست د متن بق مط ر زیر ی ه
.
رررر
.الف
گربه
زندگی پیرزنی کهنۀ و ابرخ خانۀ در ای
.............
(می .
کرد
/
می
)شد
قصر آشپزخانۀ به چاق گربۀ اهرهم که......... تصمیم بینوا گربۀ .ب
.......
(خواست .
/
گرفت
/
می
رفت
/
)برود
دستور هم شاه .ج
.......
به انزاندارتی تا
هر طرف
گربه
ای
که
...
.
کنند اندازیرتی ...
.
بود (داده
/
،گرفت
می
آمدند
/
)دیدند
رررر
کنی مرتب
ً
لطف
.
رررر
بود .الف
/
از
/
قصر
/
پادشاه
/
آمد و رفت
/
احترنا
/
گربه
.ها
زندگی در .ب
/
شاه قصر
/
و
/
می
کنیم
/
گرب
ۀ
دیگر
/
زیادی تعداد
/
.من
دستور .ج
/
شاه
/
داده
/
هم
/
.بود
افتاد .د
/
زدن هم به چشم
/
زمین
/
گرب
ۀ
چاق
/
یک در
/
.روی
رررر
فعل صرف
رررر
مصدر
ضمیر
ماضی
مضارع
امر
خورد
ن
من
خوردم
می
خورم
-
تو
خوردی
می
خوری
بخور
او
خورد
می
خورد
-
ما
خوردیم
می
خوریم
-
شما
خوردید
می
خورید
بخورید
آن
ها
خوردند
می
خورند
-
- 36. 33
[
89
]
تخم
می شتردزد ،دزد مرغ
.شود
ه ّ
بچ
تخم ای
اررتک بار چندین و آمد جالب و شیرین ه ّ
بچ نظر به کار این .نگفت هیچ و دید مادرش .دزدید الی
ّ
بق یک از ار مرغی
به شد؛
طوری
که
به
هیچ مادر .درآمد عادت یک صورت
.نکرد منع ار او وقت
می که هرروز
بزرگ او ،گذشت
می شرورتر و تر
شد
حرفه اهزنیر به که روزی تا
ار شتری کاروانی از و گشت ل
ّ
بد ُم ای
می شیون و بود آمده پسر دیدار به مادر .بردند دار چوبه پای و گرفتند ار پسر .دزدید
کرد
[
می ناله و اریز
کرد
]
:گفت پسر .
«
اگر
تخم و بودم کودک که زمانی
می گشوده من تنبیه و نع َم به زبانت ،دزدیدم ار مرغ
نمی دار چوبۀ و دزدی شتر به کارم امروز ،شد
-
کشید
.
»
- 37. 34
رررر
دهی مل ک سخ پ
ً
لطف
.
رررر
تخم دلیل چه به .الف
مرغ
ب پسر ایرب دزدی
ّ
چ
به ه
بود؟ درآمده عادت یک صورت
ّ
بچ .ب
ه
تخم که ای
می مرغ
حرفه چه جوانی روزگار در دزدید
برگزید؟ ار ای
دار چوبۀ پای پسر .ج
گفت؟ چه مادر به
کنید؟ بیان ار داستان این اخالقی نتیجۀ .د
رررر
جمل
کنی مل ک ن ست د متن بق مط ر زیر ی ه
.
رررر
هیچ مادر .الف
منع ار او وقت
................
.
(کرد
/
)نکرد
حرفه اهزنر به روزی تا .ب
مبدل ای
.............
.
(گشت
/
)آمد
کارم امروز .ج
............... دار چوبۀ و دزدی شتر به
.
(کشید
م
/
نمی
)کشید
ّ
بچ .د
ه
تخم ای
بقالی یک از ار مرغی
.................
.
(گرفت
/
)دزدید
رررر
کنی مرتب
ً
لطف
.
رررر
نکرد .الف
/
ار
/
هیچ
/
منع
/
مادر
/
.او
گرفتند .ب
/
پای
/
بردند
/
دار چوبه
/
ار
/
پسر
/
.و
دزدید .ج
/
از
/
بقالی
/
ّ
بچ
ه
ای
/
یک
/
تخم
مرغی
/
.ار
امروز .د
/
نمی
کشید
/
دار چوبه
/
کارم
/
شتردزدی
/
به
/
.و
رررر
فعل صرف
رررر
مصدر
ضمیر
ماضی
مضارع
امر
ن زدی ُد
من
دزدیدم
می
دزدم
-
تو
دزدیدی
می
دزدی
زد
ُ
دب
او
دزدید
می
دزدد
-
ما
دزدیدیم
می
دزدیم
-
شما
دزدیدید
می
دزدید
زدید
ُ
دب
آن
ها
دزدیدند
می
دزدند
-
- 38. 35
[
80
]
و گ ِ
نگ ب و بوعلی
می ر ّتصو چنانکه ،بود شده بیمار بزرگان از یکی
.است شده گاو کرد
می بانگ روز همه پس
می وآن این به و کرد
:گفت
«
ار من
نغذیه گوشتم از که شید
ُ
بک
می ساخته نیکو ای
.شود
»
درجه به او کار
نمی هیچ که کشید ای
ار او تا آوردند ار سینا بوعلی انجامرس .شدند عاجز او معالجۀ در پزشکان و خورد
.کند معالجه
:گفت و کرد قبول خواجه
«
شم؟
ُ
بک ار او تا کجاست گاو
»
.هستم اینجا یعنی ،کرد بانگی گاو مانند ،جوان
:گفت سینا بوعلی
«
حی میان به ار او
.بخوابانید و ببندید ار او پای و دست و بیاورید اط
»
کارد و بیامد بوعلی سپس .بستند محکم ار او پای .خوابید استر پهلوی به و ،آمد جلو و دوید ،شنید ار آن بیمار چون
:گفت پس .باشد ابان ّ
قص عادت چنانکه گذاشت او پهلوی بر دست و نشست و مالید کارد در
«
ا الغری گاو چه این
ار این ،ست
نمی
.شود چاق تا دهید علفش ،کشت توان
»
:گفت انرحاض به و آمد بیرون و برخاست سینا بوعلی پس
«
باز ار او پای و دست
من و است خوردنی آنچه و کنید
می دستور
.شود چاق زود تا بخورد بگویید او به و برید او پیش دهم
»
و بردند او پیش خوردنی .گفت بوعلی که کردند چنان
می او
آن امید به خورد
ماه یک پس .شند
ُ
بک ار او تا ،شود چاق که
چنان و گذشت
.یافت صحت
ا
کامال بیمار ،بود فرموده سینا ابوعلی که
- 39. 36
رررر
دهی مل ک سخ پ
ً
لطف
.
رررر
می تصور که فردی .الف
این به است شده گاو کرد
و
می چه آن
گفت؟
که فردی سینا بوعلی ارچ .ب
می تصور
نکشت؟ ار است شده گاو کرد
بعد .ج
از
آوردند؟ معالجه ایرب ار کسی چه شدند عاجز بیمار معالجۀ از پزشکان اینکه
ّ
مد چه از بعد .د
یافت؟ صحت
ا
کامال بیمار ت
رررر
جمل
کنی مل ک ن ست د متن بق مط ر زیر ی ه
.
رررر
(ببرید ................... ار من .الف
/
(شود . ................. ساخته نیکو غذایی من گوشت از که )شید
ُ
بک
/
می
)شود
(شدند . ................. عاجز او معالجۀ در پزشکان .ب
/
)آمدند
(ببند .................. ار او پای و دست :گفت سینا ابوعلی .ج
می /ید
(بخوابانید . .............. و )بندید
/
)بخوابانش
اب .د
(بود . .................. الغری گاو چه این :گفت سینا وعلی
/
)است
رررر
کنی مرتب
ً
لطف
.
رررر
.ار /سینا بوعلی /تا /انجامرس /ار /معالجه /او /آوردند .الف
.ار /گاو /تا /کجاست /او /بکشم .ب
می .ج
.شود /او /امید به /او /بکشند /تا /که /چاق /آن /خورد
چنان /صحت /
ا
کامال /یافته /بیمار /سینا ابوعلی /بود فرموده /پس /یک /ماه /گذشت .د
.و /که
رررر
فعل صرف
رررر
مصدر
ضمیر
ماضی
مضارع
امر
شت
ُ
ک
ن
من
شتم
ُ
ک
می
شم
ُ
ک
-
تو
ُ
ک
شتی
می
شی
ُ
ک
ش
ُ
بک
او
ُ
ک
شت
می
شد
ُ
ک
-
ما
ُ
ک
شتیم
می
شیم
ُ
ک
-
شما
ُ
ک
شتید
می
شید
ُ
ک
شید
ُ
بک
آن
ها
ُ
ک
شتند
می
شند
ُ
ک
-
- 40. 37
[
51
]
. ِب و بمیر ، ِب تو
می کار آهنگری دکان یک در نوجوانی
از تا دهد فشار و دَن
ُ
ک بسته و باز هم سر پشت ار بادی شک َم که بود این او کار .کرد
شود دمیده آهنگری کورۀ به هوا آن پایینی اخرسو
می آتش توی ار آهن ،آهنگر .بماند گرم کوره آتش و
به خطاب و گذاشت
می شاگردش
:گفت
«
!دمب
»
تا .برساند آتش به ار هوا ،فشار با و کند خالی و رُپ ار باد مشک ف
ّ
توق بدون بود مجبور هم شاگرد
لحظه
می کار از ای
می فریاد آهنگر ،ماند
:زد
«
!بدم ،پسر بدم
»
نوجوا تی
ّ
مد از پس
:گفت استادش به ن
«
!شدم خسته
»
آهنگر
:گفت
«
!بدم
»
:گفت نوجوان بعد تی
ّ
مد
«
دست
.گرفت درد هایم
»
:گفت آهنگر
«
!بدم
»
:گفت چندی از پس ا ّام داد ادامه کارش به خستگی با نوجوان
«
بده اجازه ندارم مق َ
ر دیگر ،گرفت درد هم پاهایم استاد
.کنم احتراست کمی
»
:گفت آهنگر
«
بم ،بدم تو
!بدم و یر
»
- 41. 38
رررر
دهی مل ک سخ پ
ً
لطف
.
رررر
بود؟ چه آهنگری دکان در نوجوان کار .الف
گفت؟ چه نوجوان جواب در آهنگر .ب
کنید؟ بیان ار درس عنوان .ج
رررر
جمل
کنی مل ک ن ست د متن بق مط ر زیر ی ه
.
رررر
کار آهنگری دکان یک در نوجوانی .الف
می ( . .........
کند
/
می
)کرد
داد ارر(ق . ...... آتش توی ار آهن ،آهنگر .ب
/
می
)گذاشت
(دهید . ............... احتراست کمی ............. اجازه ندارم مق َ
ر دیگر :گفت نوجوان .ج
/
کنم ،بده
/
)کنیم
رررر
کنی مرتب
ً
لطف
.
رررر
.که /هم سر پشت /ار /بود /بادی مشک /این /بسته و باز /کند /او کار .الف
می .ب
.توی /ار /آهنگر /آتش /آهن /گذاشت
.احتراست /کنم /بده /دیگر /رمق /اجازه /کمی /ندارم .ج
.بدم /تو /و /بمیر /بدم .د
رررر
فعل صرف
رررر
مصدر
ضمیر
ماضی
مضارع
امر
دمی
ن
من
دمیدم
می
م َم َد
-
تو
دمیدی
می
دمی
بدم
او
دمید
می
دمد
-
ما
دمیدیم
می
دمیم
-
شما
دمیدید
می
دمید
بدمید
آن
ها
دمیدند
می
دمند
-
- 42. 39
[
86
]
می نیکی تو
.ز ن دجل در و ن
ُ
ک
«
ل
ّ
متوک
»
خلیفۀ
نام به غالمی او .بود ستمگر و ظالم مردی ،اسیّعب
«
فتح
»
مورد بسیار که داشت
... و اندازیرتی ،سوارکاری مانند زمان آن فنون و علوم تمام بود داده دستور او .بود خلیفه عالقۀ و ه ّ
توج
هنگ روز یک ،روزگار ازقضای .بیاموزند وی به ار
امی
می شنا دجله رود در فتح که
خود کام در ار او و برخاست بزرگی موج ،کرد
همه انرشناگ و اصانّغو .فروبرد
احترنا و غمگین فتح شدن غرق خبر از خلیفه .نیافتند او از اثری ا ّام گشتند؛ او دنبال به جا
رسی خبر تی
ّ
مد از پس .کرد تعیین بزرگی جایزه ،غالم یافتن ایرب او .شد
یافته ار فتح که د
وقتی .بود گمنامی مرد او یابنده و اند
:گفت فتح .شد جویا ار واقعه چگونگی او از و شد خوشحال خلیفه ،آمد دربار به فتح
«
هنگامی
تا برد آب زیر به ارم موج که
می اندهر سویی به سویی از بعد و بودم آب زیر در چندی
شنا ِّ
فن با که مختصری آشنایی با .شدم
نگه آب روی ار خود ،داشتم
حفره در ار خودم کردم باز چشم وقتی .کرد پرت ساحل به ارم بلندی موج ناگهان .داشتم
ارزشکرگ .دیدم دجله دیواره در ای
طبقی روی بر که نان قرصی دیدم ناگهان که بودم دوخته امواج به چشم ،انرنگ و گرسنه ا ّام .بودم خویش نجات ایرب خداوند
[
ظرفی
چوبی
]
به شده نهاده
می من سوی
شبانه هفت تا و کردم گرسنگی رفع و برداشتم ار نان .آید
بر نان قرص یک هرروز ،روز
به طبقی روی
می من سوی
می ار آن من و آمد
ماهی دیدم که بود هفتم روز .خوردم
ماهی تور با ارم و آمد منطقه آن به گیری
گیری
ا یافتم؛ نجات من و کشید باال خود
قرص روی بر بگویم باید ا ّم
می طبق روی بر که نانی های
عبارت ،آمد
«
الحسین بن د ّمحم
االسکاف
»
می دیده
می ار کار این ارچ و کیست او ببینیم است بهتر ،شد
...کرده
».
دنبال به داد دستور ل
ّ
متوک
«
اسکاف د ّمحم
»
خلیف درگاه به آمدن از او ا ّام یافتند؛ ار او انجامرس .بگردند
:گفت و کرد خودداری ه
«
.نیست کاری خلیفه و دربار با ارم
»
د ّمحم .پرسید او از ار نان جریان و رفت او خانۀ به خود ،عجیب مرد این شناختن ایرب و کرد ب
ّ
تعج او ادگیزآ از ل
ّ
متوک
:گفت اسکاف
«
می کنار نیازمندان اطعام ایرب نان مقداری هرروز که است چنان من زندگی
ا ّام گذارم؛
کسی که بود روزی چند
نان بردن ایرب
نمی ها
آن ،داشت ار اترخی و صدقه حکم من ایرب نان مقدار این درهرحال چون .آمد
رود بر طبقی روی بر ار ها
می
.کنند استفاده آن از دجله ماهیان الاقل که انداختم
»
د مال از ار او و داد اررق مهربانی و د
ّ
تفق مورد ار اسکاف د ّمحم ل
ّ
متوک
بی نیا
.کرد نیاز