خدا نوشت از او خالی است دنیایم.docx
- 1. خال او از نوشت خدا
ی
دن است
ی
ا
ی
م
کجاست
آ
ی
نه
ا
ی
تماشا کند تا
ی
م
برا
ی
م دوست ،دوست خود خلوت
ی
خواهم
در
ا
ی
ن
م اوست چاره غم هزاره
ی
خواه
م
که
ا خمره خمره
ی
جاد
کنم کاسه به را
خودم
خدا
یی
کنم خالصه او در را خود
م
ی
آفر
ی
نمش
ا
ی
نسان
کنم اشاره خود به
به
م چه هر
ی
نگرم
خو
ی
ش
کنم نظاره را
به
آنگاه گرفت قلم عالم خلقت قصد
گذاشت
بسم گفت و را باء نقطه
هللا
به
خ نقطه
ی
ره
چ و شد
ی
ز
د
ی
گر
ی
ننوشت
بر
ب تکامل آن
ی
حد
فراتر
ی
ننوشت
به
خ نقطه
ی
ره
او از گرفت جان نقطه و شد
در
ا
ی
ن
کم معاشقه
او از گرفت زبان کم
به
صدا جوهر تو که گفت نقطه
ی
من
ی
که
برا من
ی
برا هم تو هستم تو
ی
من
ی
به
که گفت نقطه
ا
ی
آرزو
ی
من غائب
خوش
آمد
ی
من به
ا
ی
مظهرالعجا
ی
ب
من
به
خ نقطه
ی
ره
ا گفت و شد
ی
ن
است من چقدر
به
عل هنگامه که گفت نقطه
ی
است شدن
بسنده
به کرد
ی
ک
عل از نقطه
ی
فرمود
که
ا
ی
ن
ز عالم سر از هم
ی
اد
بود خواهد
کتابت
همه
ی
تو از دهر
ی
ک
اس سطر
ت
که
صفحه صفحه
ی
در
ی
ا
است القطره هنوز
سل
ی
قه
آر داشته
ی
،
سل
ی
قه
است داشته
خدا
عل را خود تخلص
ی
است گذاشته
خدا
ا خلقت به
ی
جاز
خو
ی
ش
ما
ی
ل
شد
تمام
شد ساحل کائنات گستره
- 2. خدا
مشت برداشت حوصله به
ی
گل آن از
جمال
شد کامل کمال و گرفت شکل
ن
ی
افر
ی
د
چ خدا
ی
ز
د
ی
گر
ی
گو
ی
ا
غرض
وجود
ی
دهللا
شد حاصل و بود
اضافه
کم گل آن از آمد
ی
آن از بعد که
هر
آن
بق ما از شد خلق چه
ی
شد گل آن
عل
ی
جلوه به
ی
د
ی
گر
جلوه به
ی
کلمه
کالم
شد نازل رسول زبان به شد
صدا
ی
م تکان را معراج شب او
ی
داد
شهود
رتبه
ی
شد مشکل بود؛ سخت او
به
انگشتر داشت چشم
ی
بودند او
نماز
عل خواند
ی
شد سئل کائنات
جهان
عل نخواند
ی
نم مگر ...را
ی
دانست
فر
ی
ضه
عل است
ی
فر از
ی
ضه
شد غافل
جهان
عل چشم به
ی
خوک استخوان
ی
بود
که
ش قاتل گرفت جان نوزدهم صبح
د
ول
ی
مرتض نشد تمام
ی
تپ دوباره
ی
د
به
س
ی
نه
ی
شد دل او نام و رفت ما و من
عل
ی
جلوه به
ی
د
ی
گر
آمد کربال به
علم
شد ابوالفضائل و گرفت دوش به
چگونه
تو خصائل از تو از بزنم دم
که
مانده
مد به ام
ی
ح
تو ابوالفضائل
کس
ی
بر که
صف شب
ی
ن
چ
ی
ره
است قمر شد
برا
ی
ذخ مبادا روز
ی
ره
است قمر شد
اجازه
ب داد
ی
فتد
تصو آب در
ی
ر
ش
که
قطره قطره
ی
در
ی
ا
نمک شود
گ
ی
رش
به
کن رمعط را آب بزن بوسه آب
فرات
تشنه
ی
لب
ها
ی
کن تر لب توست
- 3. فرات
م کائنات و زد موج
ی
خند
ی
د
که
وسوسه به او
ها
ی
م فرات
ی
خند
ی
د
م
ی
ان
افروزم آتش آب در و آبم
که
خنکا از دارم
ی
م فرات
ی
سوزم
صدا
ی
آ گوش به مرا مبادا آب
ی
د
که
البن ام مادرم خون
ی
ن
آ جوش به
ی
د
اگرچه
اسق هنوز ندارم آب
ی
م
به
در که مکن تعارف سراب من
ی
ا
ی
م
پناه
هنگامه به منم آدم و عالم
برا
ی
آورده علقمه
امان ام
نامه
گرفتارم
ابوالفضل کارم در افتاده گره ابوالفضل گرفتارم
دعا
یی
وقت چند دوباره کن
ی
هوا هست
ی
ابوالفضل دارم کربال