انجماد ققنوس2. 2
-------------------------------------
کرد راهی باید را ست رفتنی آنکه
خواهد نمی کشیدن بند در
درب را قلبنیست سودی بستن قفس
را است دلخوش نماندن به آنکه
کرد احساسی دیوارهای محبوس توان نمی
برد بگذار
کن راهش ی توشه را لبخندت آخرین
باش خوشحال و
اینکه از
زندگیت به دیگر کسی ورود برای
کرده باز جا
-----------------------------------
3. 3
--------------------------------------
اگر کن توجه
کند نمی رخنه گرفته بغض دیوارهای مجرای از شعر
کن توجه
اند نرسیده آرزوهایشان به که آدمهایی از است پر دنیا
اگر کن توجه
نیست داغدار های دل میهمان لبخند خوشه خوشه
کن توجه
مذهب نام با که فکاهیاتی از است پر دنیااند کرده فرو ادیان حلقوم به
اگر کن توجه
برهنه ذهنیای کرده پیشه سکوت و اند آمیخته در رکیک الفاظ و القاب با را تو
کن توجه
برهانم جانت از را قراضه دموکراسی خواهم می من
ام خورده زخم آنقدر من
ام دلشکسته آنقدر من
ام گرفته یاد خوب آنقدر من
دانم می کهچطور
روم طفره زخمهایم نفع به فریادها تمام از
اگر کن توجه
نرسیم مقصد به دیگر سال هزار
!...کن توجه
--------------------------------
4. 4
------------------------------
نیست ماللی دیگر
بیگاه و گاه خیال جزدوست یک
پیرم ی رایانه پشت که
شود می ام کهنه های زخم همدم
دهد می را اجازه این خلوت
شود ساخته ای اعجوبه انسان از که
شود می سرش عاشقی حس نه که
زند نمی هرگز که لبخندهایی معنی فهمد می ونه
زند می پس را خدا و گیرد می خود به را باران تمام
شود می خون جاده رگ در لحظه یک
باشد ممنوع عالمت برایش تابلویی آنکه بی
به که را تنکند می نمایان را خودش زد جاده
گویم می را تنهایی
واگیردار بیماری همین
سلول به سلول که
انفرادی به انفرادی
است من با
----------------------
6. 6
-----------------------------------
ققنـوس انجماد
ه اززاربگذری اگر زندگی توی تو
فریاد هزار و لبخند هزار از
روزی شاید
درکناری
خیابانی ، ای کوچه در
ببینی مرا
ام بسته دل ای شعله به که
را مقبره هزار تا
کنم نورانی
من فقیر ذهن
یابد می را تو تفسیر یارای کجا
شده آسان برایش نوشتن انگار
را آباد شهر هزار که گردی دوره
کرده بر از
را خورده خاک دفتر سردی
شود می میهمان مدادی گرمی به
تاوار ققنوس
خاکستر دل از
!...برآرد سرودی
----------------------------------
7. 7
------------------------------------------
بدرید را شب پرچین ماه شبی
شتافت میعاد به زنان سوسو ستاره
شد سوگوار سردش مدار بر زمین و
انداخت روشنی لنگر خورشید
بار یک سال صد هر به کهببیند معشوقه ی سایه
رویید طبیعت دامان به گل
داد سر را هجرانی آواز آخرین مست ِچکاوک
افتاد کلمه از باغ
پیوست گل ِاشک روشنی به شبنم
برق چراغ تیر زیر خموش جوانی
دست در شمعدانی و آیینه با
بغضش روی که
مانده ماهی یک تشنگی نقش
مـــــن اما اینک و
ات شانه اعتماد به
ام آمده سکوتت از پاسداری برای
-----------------------------------------
8. 8
----------------------------
ام ننشسته ای فاحشه فلش هر به را لبخندت
لب به تبسم که
باشی ام خانه ی خورده چکش مونالیزای
کسی بی تمام با را تو منیافتم هایم
نگاهت که آنگاه
نگهبان
بود قـلبت ی دروازه نگیر رشوه
کردم انکار را تو
خدا پیش
مبادا که
مساوات ی بهانه به
را ات خنده
کند تقســیم
---------------------------
9. 9
---------------------------------------
ام خسته
میزم کشوی در داروخانه یک دادن جا از
کتابهایم از
الیشان البه کهاست فریاد از پر
ام خسته
انزوا ایام پایان بی تکرار از
خاموشی ازممتد های
خودشان که هایی جاده از
اند برگشته راه ته از
بفهمد را آدم که باشد یکی باید
گیرد می دلش گاه آدم
نزده هرگز که لبخندهایی از
می زد گوش را عمرش گذر که روزهایی ازکنند
نیاز را آدمیزدن حرف بهاست
دل باب را سکوتش که یکیبشنود
افسوس اما
نیست رهگذری
بیاید لحظه یک که
بخندد
کند شادت
با تو وکنی همراهیش راحت خیالی
10. 11
راهی ، باقی ای خاطره با واش...
باشی منتظر و بنشینی باید
شاید که
ای کرده گم راه
ب ات گذشته به گذرشیفتد
آ تقدیر ایندتنهایند نه که ست یی مها
جمع در نه و
خودش با که هایی منزویادرگیرند ن
نیست پراکنی شایعه به نیازی
است خسته خودش از که کسی
هم بیلبورد هزار با
...خیزد برنمی جا از!
----------------------------------------------------------
11. 11
-------------------------------------
من داستان و میروی تو
رسد می پایان به خوشبختی قدمی چند در
شود می شب آلود غم بغض پنجره
می خفه فریاد از حنجرهشود
که ندارد نوشتن
میم منخالی اتاق و انم
خورده ترک قاب یک و مچاله کاغذ چند با
شاعری از حسی با همراه
تلی زیر کهخاکستر از
شود می آیندگان یادگار
میدانم
شده عوض ات سلیقه وقت چند این
کشد نمی جنون به را تو نسکافه بوی دیگر
اندازد نمی لرزه به را دلت افکارم دیگر
نیست عجیبی چیز
میکند تغییر روز یک چیزشان همه آدمها
احساسشان حتی
-------------------------------
12. 12
------------------------------------
نیست مهم نفهمد کسی اینکه
بفهمد نخواهد کسی اینکه ولی
میکند تمام را آدم خوره مثل که دردیست
مانده چه من از راستی
خاطرات از ای مانده ته جز
میکنند خدایی من بر روز هر که
شدیم همراه و شد همراهمان به حق دست
نبودند خوبی گر بدرقهمردمصورت به نقاب
شده جراحی لبخندهایی با
بودند کرده پنهان خود در را راز هزار که بغضهایی و
هنر زیستن شادیبود
آن از سالها کهبود افکنده رخت دیار
است آدمیت ی شالوده ذهن
است بلد را زدن حرف پایی سرو بی هر وگرنه
وری سخن معیار سکوتآنگاه ستکه
ایمانت ی مقابله به مردم
دهند می خوردت به زیبایی با را کلمات
-----------------------------
13. 13
--------------------------------
شد درگیر خدا با شود نمی فهمیدم
را ،من باد بادا هرچه فهمیدمبهداد باد
فهمیدمزمانندارد را بلند خواب یک ارزش
فهمیدمدستت وقتیرسد می ستاره نزدیکترین به
زندارد خوردن غم ارزش ندگی
می زمین به وقتی فهمیدمخوری
انتظاربرایندارد فایده رسان یاری دست یک
ندارد مثبتی چیز موارد،فهمیدن از بسیاری در فهمیدم
کنم اعتماد نفر دو به زندگی در فهمیدم
خودم جز کسی هیچ یکی آن و خودم یکی
با فهمیدمیدنفهمد را دردت کسی تا زد لبخند
اند زنده نفعشان به بسته آدمها فهمیدم
است بیشتر ماندن از ارزشش گاه مردن فهمیدم
نفهم اطرافیانم تمام فهمیدمفهم حد به شعورشان که آنند از تربرسد
بود نفهم باید گاه فهمیدم
!...خیلیها مثل
-------------------------------
14. 14
-------------------------------------------
ندارم کاری کور چشمهای و کر گوشهای با من
من دردذهاست زده پریود اعتقادات و باکره نهای
هرماه کهدرآیند می باال لودگی و استفراغ از لزجی
تنپوشزده تن های تن و تن چوب با شده حکاکی های
همراهاست آویزان ها بوقلمون گردن بر که هایی کراوات با
هاست بت دست به شده مومیایی و گر استبداد قوم یک من درد
بتفرهادن جالدان ی تیشه با تراشیده که هایید
-------------------------------------------
15. 15
--------------------------------------------
با منام بسته بیعت خدا تصویر ترین خشن
نترسان شیطان خط چوب از مرا
ام رسیده تنهایی قبول به انزوا از من
نترسان ایام این سیاهی از مرا
خنده بحبوحه در ریختن اشک دارد برکتی چه
شیرینی رسالت چه ومذهبی یک سبک به گفتن دروغ ست
!...خدایت با نه راستی رو خودت با نه که آنگاه
-------------------------------------------
16. 16
------------------------
مان خیلی ای کافه درزداشتیم دیدار هم با آشنایی روز از دیکتر
که استبدادی شعار هر از خالی جاییچکشند می تبعیضت به وار کش
شناختیم را یکدیگر دیدار روز از زودتر وقت چند ما
هم با شدن یقه به دست از قبل درست
درستافکارمان و اعتقاد زدن شکوفه از قبل
شدم آشنا تو با شدن پویا از قبل که خوشحالم
نیست بتی هیچ جیب در دستمان خدا شکر و
شویم شیادان دامان به دست آمرزش برای که
خوار پوکه فیشک هزار از مهمات قبضه دو ما نگاه از جهنم و بهشت!...است
--------------------------------
17. 17
--------------------
....را ما او یا کردیم زندگی ما نیست معلوم
ویار بود هرچهو کردیم خوشبختینشد روا حاجتمان
ایم آکنده زمین بر نفرت جنین است وقت چند
کنند می چینی قافیه شماتت با که مغرضهایی
نیست عجیبی چیز
میبرد ارث به کینه گان گذشته از که آدمی
بیند می توجهی بی حال زمان
زند می سرش به تنهایی خیال آینده در و
دهد می گیر هم خدا به که منزوی شود می شاعری
-------------------------------
19. 19
--------------------------
شوند عشق شیوع از مانع خیالشان به تا فشارند می را باد گلوی
احمق چهاند خوابیده شیطان دامن در هایی
بار خون های الله با همجواری از من
قاصدک با همنشینی از منگشته گم راه های
هم از منرفته تاراج به های بنفشه با کالمی
ام آموخته
هاست بیماری نوع ترین مسری عشق که
برد می لذت آن به ابتال از آدمی هر که
که هوایی در شدن عاشق است خوب چه
!...روحانی نه ست عرفانی
------------------------------------------
20. 21
-------------------------
زندگیشد مصادره که بود لبخندی
کنیم؟ پیشه گریه دارد دلیل چه
شد تبصره غرق که بود ای ماده عشق
بیفشانیم؟ کین دارد دلیل چه
شد بسته رگبار به که بود دستوری شور
دلیل چهداردکنیم؟ سالخی را مهر
نشست پرده اکراین به روز به روز که بود داستانی فقر
خوشبختی برای دارد دلیل چهنزنیم؟ پا و دست
که بود حسی فهمبهزمان موازاتکردند برهنه
نکنیم؟ فکر دوباره دارد دلیل چه
دفتری عقایدبودبرابر برعکس کپی از رونوشتی کهشد
بنشینیم؟ هم اعتقاد تمسخر به دارد دلیل چه
لحظه یک برای کاش
،شنیدیم می،خندیدیم میفهمیدیم می...
کردیم می آغاز دوباره و!...را اسفبار پایان این
---------------------------------------
21. 21
----------------------------
دنیا که بدانید است الزم
میزنند پرسه آن در مردم که ست مکافاتی دار
کن دقت ها زخم و دردها به
خیر و بردار را نگاهتهکن پیشه گی
وا احشام تمامیت به انسانیت اینجااست رفته
کند می گریه هم خدا زده فلک شهر این پوست زیر
باشد آمده فرش به عرشش از اینکه نه
!.....اصال نه
اند گرسنه خیابانی کودکان
خدا واست منتظر بافته هم به دست
که پیامبری ظهور برای
سیر برای ای آیهکردنآورد لب به ها شکم
---------------------------------
22. 22
----------------------------
ندارد تعلق کس هیچ به که آنچه تقسیم یعنی عدالت
است دار حق دارد کسی آنکه یعنی عدالت
فی مفسد تنهاست آنکه واالرض
بکشی نافت باالی را ات چکمه یعنی عدالت
پ رد تاوتینهیچنماند شکمت روی معرفی به امر
در پی های بخیه یعنی عدالتشده شکافته های بیضه روی پی
یعنی عدالتکه هایی آبی چشم به کردن دلخوشدانند می برتر نژاد را خود
روسری یعنی عدالتخمیده کمرهای و کشیده های
تخت فنرهای صدای قیمت به نان یعنی عدالت
ظهور نو های پایان آغاز یعنی عدالت
دویدن وما هایرانرسیدن برای وار تون
یعنی عدالت
آنچه از ای جلوهبهرسد نمی کس هیچ دست
جامعه یک از قسمت دو یعنی عدالت
کنند می خواهند می غلطی هر که آنان یکی
!...ما و من دیگری و
--------------------------
23. 23
-------------------------
است ممکن غیر این
رود نمی چمدان سوی به کرده سفر موهایت در که دستی
پیموده مسیر تو با که پایی
لعنتی های جمعه و آلود غبار های جاده با است بیگانه
وابستگی حس جز نیست چیزی عشق احتماال
گیرد می سرچشمه آن از روح تمام که
که گردی دوره جر نیست کسی شاعر احتماال
است پذیرفته معنوی دیدی با را ورزیدن مهر
شود می نمایان روز یک چیز همه
حتیعشق یک در واقعی حس
موهایت به وابستگی حس این نیست عجیبی چیز
غروب با همراهطلبند می را تو که هایی
وماند می افق موهای مواجی به عشق
------------------------
24. 24
-------------------
ای خسته وقتی
وقتیآید نمی باال هایت نفس
تا کنی می بر از را دلبریدن وقتینیاوری کم
شود می گرفته خاک قوطی اسیر دنیایت وقتی
آرزوهایت شعاع ترین قطبی زیر منکنم می کمین
کنم کمک سوالت پر پلک شکوفایی به تا
شود می رها اشک ی قطره اولین به شاپرک منجمد ذهن
آدمهاست عادت این
دارند دوستت نیستی آنچه خاطر به
کنند می سرزنشت هستی آنچه خاطر به و
داساست خسته ایام شماتت از که کسی برای نیست خوبی تان
باش امیالت و خودت مواظب هم تو
!...نشیند می قطرات شکار به ابرها تکه کدرترین زیر گاه خورشید
-----------------------------
25. 25
---------------------
باش تغییر فکر به
دهند تغییرت اینکه از قبل
فکر بهباش آرزوهایت ساختن
کنند منهدمش اینکه از قبل
باش رویاهایت ی خانه خشت به خشت چیدن فکر به
شوند میهمانش خوار خشت پتکهای اینکه از قبل
را زیبایت خاطرات تمام بگیر قاب
کند نابودشان ایام ی خوره آنکه از قبل
گذرد می انقالبیت ذهن در آنچه بنویس
از قبلآنکهخاک های سلولبرخیزند کودتا به ستری
را هایت تنهایی تمام کن فراموش
کنند گمت خود در آنکه از قبل
نشو امید نا و بده ادامه دویدن به
بکشند عقب ها کیلومتر را پایان اینکه از قبل
بزن لبخند و ببخش
!...افکند رخت زندگیت از اتفاق آنگه از قبل
بکش،بخند نفس ،کن زندگی
زیستن آنکه از قبلبرسد اتمام به
--------------------------
26. 26
-------------------------
جنون ایام به تک تن ساعت انداخته لنگر
است فریاد نوع گیراترین شعر و
منوخنده ی بحبوحه در زده ماتم های پیچک
نیستیم بلد لبخند ی مصادره برای سکوت جز چیزی
من برای خاموشیاست پویش به رسیدن از بخشی
جدول در زده ابجد های چکامهمندلیف های
ندارند احساس بیان برای چیزی دیگر
است خار غرق لُـگ و نشسته گل به شعر
!کو...؟ فریاد گیراترین
شد سپرده خاک به ردیف ردیف ها سروده
جوانی نهایت در ما و
شدیم شادروان
کند رحمتمان خدا
!...همین
-------------------------
27. 27
--------------------
بوده همین بوده تا
آ می اجازه بی یکیزند می را قلبت در و ید
دواند می ریشه وجودت در عمر یک
کرد پیرت معنا تمام به آنکه از بعد
انداختن زخم و زدن تبر به کند می شروع
نیست عجیبی داستان
آنچه از بیشتر آدمهااعتمادند قابل غیر بکنی را فکرش
است دشمنان رشد دلیل حد از بیش اعتماد ام آموخته زندگی در
نزدیکترند گردن رگ از که دشمنانی
مالند می را ات شانه دوستانه لباسی با و
کنم دشمنانم فدای را زندگیم که ام نبوده احمق آنقدر هیچگاه
ام بوده شعور بی و نفهم آنقدر اما
به کهکسانم عزیزترین خاطر
از دستبکشم آرزوهایم دورترین
!...باشد سترون تنهایی این برای دلیلی این شاید
-----------------------------------------
28. 28
-------------------
بودم بد هم من کاش
است مکافات خودش برای بودن خوب
بودم باور خوش و دل ساده همه مثل کاش
بی قمار اینشده جانم بازی پایان
بود شاد همه مثل نور و قطره شفافترین زیر کاشم
کرده تنها مرا آسان چه عبور بی های مجاورت این
کاشنبود سنگ خدا پرچین پشت
نبود روشنی نماد آب آبادی به آبادی کاش
نبود ها زاغ دار کین دشمن مزرعه مترسک کاش
نبود تنها کسی هیچ کاش
نمایانگر حیله و مکر کاشنبود ادراک و فهم
بود لبخند با روشنی دور ی بیشه در کاش
نبود غمناک شروعی هر پایان کاش
ام کرده عادت ها گفتن کاش این به من
!...نبود کاش ای چون حرفی زندگی در کاش
---------------------------------
29. 29
------------------------------
خگیرد می ام نده
خندی می من به تو
تنت و ذهن پارگی این به من
خندی می من به تو
زنت تیغه شب و روز این به من
دعا و ذکر و لب و دیوار پس
جفا و اشک و رب و تکبیر کف
خندم می من به من
کوه پس از نرسم اول به که
کو..؟ تو مال و تو مال من بخت
گیرد می ام خنده
من ز توصفا و مهر خدا بهر مینگری
گویی می خود به و
گدا دست نرسد تا ثمر به گویم چه که
ست خوانی قرآن شب و دعا و تکبیر شب
ست روحانی ،دگری عرفان پس از یکی آن
ما سر از شده دور نگری انسان بحث
ما خـــر شمار چوب نکند تازی اسب...!
----------------------------
30. 31
-------------------------
زندگی با آنکهکند می بازی لی لی
دس زبر جالدمردم لبان بر را لبخند که ست تیکند می جراحی
زند می دم حقوقت از آنکه
دس تر باز شعبدهبا که ست تیفریادهایت تمام
اش کشیده فلک به سر جیب نفع بهکند می چینی حاشیه
همه این کردن باور است سخت چهتنهایی پستوی در رنگ
روشنایی این ادغام است آور مالل چه
بست را سفر بار باید
کرد کوچ دیار این حجم ترین خالی به باید
وار نیچه باورهای تمام به شد ملحق باید
نان لقمه یک قیمت به شرف اینجا
فاحشه زن های پاشنه زیر کوچه هر سر
شود می گذاشته حراج به
شعار مردانگی اینجای مانند تبلست
است خوش دور از صدایش که
معنا تمام به اینجا
هست جایی هر
جز
!...جــــــا
-----------------
31. 31
------------------------------
چراغ پشتام کرده گیر
دارم بیمار کنید حرکت زند می داد یکی
چراغ این که دهد می فحش یکی آنسبزنشد؟
با بازی سرگرم یکی آناست گوشی
خواند می آواز تر طرف آن یکی
دختریرسد می گل ای شاخه با
...گل آقا...خانمنان قیمت ام آورده
ارزان بخرید آقا...خانم...گل
ندارم ردُـخ درگیرم..پول گوید می یکی
یکی آنتوهینکند می بیجا
یکی آن تر طرف آناست مانده گوشی درگیر
آید می من سوی دور از دخترک
یکقدم چند تا قدم
کند می نمایی رو سبز چراغ
لحظه یک...صدا یک
کمر تاآندخترکرود می ماشین زیر
شود می جنازه دیدار محو!...
-----------------------------
32. 32
--------------------
شود می قلم به دست که آدمی
ایستد می دنیایش تمام نگارش پای
فهمد می را کلمات
عشقکند می حس را
زند می یخ دنیا از زاویه ترین قطبی در و
ای لحظه تانرود خواب به و بساید دندان
شود می قلم به دست که آدمی
کند می درو کلمه و کارد می سیگار
زیباست آید بیرون به دل از هرآنچه نماند ناگفته
است همین در زندگی زیبایی
بفهمد را حرفت که نیست کسی وقتی
کا بهکنی می رو ها پاره غذ
دارند ارزش دنیا یک که هایی برگ ته
------------------------------------
34. 34
--------------------
خواهد نمی که رسد می جایی به هایی وقت یک آدم
آورد می کم بیخودی آدم هایی وقت یک
رسد می آرزوهایش به و دنیا از کند می دل
بزرگ مادر خانه خیال بی
خاکستر از تلی جز چیزی آن از کهنمانده
آدمراحت خیال یک برای زند می لک دلش وقتهایی یک
بفهمد را حرفش روحی حاالت ترین سترون در که یکی و
روند می چمدان سوی هی که استبدادگری دستان از فارغ
رفتن و کندن دل به دارد نیاز گاه آدمی
شدن خیال بی و نبودن به
است ساز خاطره برایش آنچه کردن فراموش به
گ آدمنباشد خودش خواهد می اه
روزگار از زخم هزار بوده آنچه چون!...خورده
نباشد که دارد نیاز گاه آدم
!!...همین
-------------------------
35. 35
----------------------
دانند می ها لوله فقط را بودن خان حس
وقتیشان ُربیس فُتمی نشانه بهکن می منهدم و خوردد
مثل درستدور آبادی های نشین منبر فاحشه فکر
بینند می پستان هم را شتر کوهان که
خواهرم ای بسته چرا را چشمت
کنند می ات حامله نگاهی با اینجا
خوانند می ات فاحشه تلنگری به و
کند می دوره را امامان روز هر که پدرت تسبیح از بترس
گلدارش چادر و مادر چشم خیسی به بنگر
خونی رنگ کهکند می منقلب را اش زده پریود ن
ترسم نمی تاریخ برهه در بیگانه ملت یک تنشهای از من
چکش مغزت به قرن یک آنچه از منزگویم می اند ده
نرسان ها بیضه موازات به را خودت و بردار را نقابت
است بیشتر بیضه نیم حد از تو برابری که
کن ول را بودن خان
!...آلت نه آدمی تو
------------------------------
36. 36
-----------------------
دیگری از پس یکی قرص
حسرت پشت حسرت باز و ها نداشته در شوی می گم
منتظر و کنی می خوشبختی ویارمعجزه خرجین یک با هستی پیامبری
زده سرت به مستی هوای انگار
زنی می باال را پیکتوداریوش پشت داریوش باز
بیشوی می گم تفکراتت در و شوی می آرزوها خیال
نشیند می لبت روی آلود خجل لبخندی
بگوید حماقت با دنیا تا
شادی که حالت به خوش
ترامادول پشت ترامادول
دیگری از پس یکی خاطره
کنی می انکارش هپروت اوج در که خدایی و
خواهی می آنچه به شوی دلگرم تا
گناه پشت گناه
شدید سردردآوری می باال و شود می
بودند آرزویت که کاذبی لبخندهای تمام
خواب پشت خواب باز و شوی می پهن کسی بی همین ته
زدن هم به پلک یک حتی بدون
!...بیداری ای ثانیه حتی بدون
---------------------------
37. 37
--------------------
خر مثل و بزن باال را پیکت دایی خان قول بهکن عرعر
شود نمی کم دنیا جای هیچ از چیزی
خورد برنمی هم کسی به
خواهند می که بگذار جایی را پایت معمولی آدمهای مثل
بود خواهد دردسر بدون زندگی اینگونه
گیرند می سرچشمه درست های انتخاب از مشکالت تمام
است خودت دست انتخاب
بخند و باش مردم مثل یا
برو را خودت مسیر و کن خطر یا
مشکل کمی
کمیاحمقانه و معمولی غیر
شوند می نمایان دشمنان کنی کج که را راهت
آدم هوارتا و من مثل درست
حتی
خدا مثل...
دست به قلم
را پایت قلم
!!...شکنند می
-------------------------
38. 38
-----------------------
کردن نگاه از ام خستهبیهوده های
شوند می خیره یکدیگر به روز هر که بینم می را مردمی
کنند می توجه و بالند می یکدیگر دنیای به و
دارند را دیگران زندگی داشتن حسرت که مردمی
گویند می شکر را خدا فقط دیگر ای دسته بدبختی دیدن با و
آورند می در تخمه و برند می شلوار جیب به را دستشان
تع اینست امروزی دنیای ادل
غریبه نه هم با آشنایند نه
شده...؟ چه
شوی..؟ می خیره من به چرا
ای...؟ دیده کجا مرا
مبهوتی..؟ اینگونه که هستم ات سوخته پدر جد کدام شبیه اصال
ندارد ایرادی
شدم می خیره آدم و عالم به تو مثل زمانی هم من
باد به روزهای در را خودت تا کن نگاهام رفته
!.....بیابی
-----------------------------
39. 39
--------------------
باشد بر از ای معجزه که پیامبری به نیست امیدی دیگر
کنند نمی پیدا تحقق که حرفهایی شنیدن از ایم شده سیر دیگر
نیست کشیشی هیچ جیب در دستم خوشحالم
مداری سیاست هیچ سیگاری زیر ذهنم و
هستم خودم اینکه از خوشحالم
است بس پشتم هفت برای این و
ترسم می و خوشحالم
بیاورم زبان بر را بگویم نباید آنچه اینکه از
شده گور به گور رگهای شاه این وراجی از ترسم می
صاحب بی سر این نه و هستند من فکر به نه که
مغرور و خوشحالم
پنجمی تا اول ستون هیچ مدیون اینکه ازنیستم
ام بخشیده بارها را عشق اینکه از خوشحالم
ام خریده جان به را داشتن دوست حماقت اینکه از
شناسمشان می نه که هایی آدم داشتن دوست
شناسند می را من آنها نه و
!...هاست رسالت جدیدترین از یکی خودش این
----------------------
40. 41
---------------------------------
نیست جرم کشیدن نفس
بکش نفس
باشد ممنوع عبورت مرور به دنیا های پل تمام اگر
بکش نفس
کنند ات زخمی قلب میهمان خمپاره و گلوله هزار اگر
بکش نفس
ست نی سیما دیواری چهار یک فریادهایت تمام جواب اگر
است تبدیل حال در بدن اگر بکش نفس
آید می خون استفراغ بوی
کن نگاه خوب
تر آنطرف کیلومتر هزاران از تو و من
هستیم هم های کسی بی شبیه چقدر
ست دستی چیره بان زندان چه و
تو و من که
باشیم نشسته انفرادی به هم قدمی چند در
کدام هیچ و
یکی آن حضور از
تر آنطرف سلولی در
...ندارد خبر
41. 41
به های الشه بینگردی می چه دنبال چسبیده هم
آزادی...؟
انسانیت...؟
خوشبختی...؟ یا
است دروغ هایشان گفته وتو من جان
نیست آزاده کند می پخش شب نان قیمت به را خوشبختی که کسی
نیست تو هدف اش واقعی حس زند می دم حقوقت از آنکه
کن رحم آرزوهایت و خودت به
دار عزا برایت ها زده غرب اینجاکنند می ی
آیند می دیدارت به شده گلکاری های تابوت با ها شرقی و
بخواند گوشت بغل را سوره آخرین که هستی مالیی منتظر
خوشب خواهند می انگاربازو زور به را ختی
کنند فرو حلقومت به
کند رحمتت خدا
خریت تمام با
ندانستی و کردند شادروانت
42. 42
نمی نماز چرا گوید می پدرخوانی؟
زند می حرف پارسی من خدای گویم می
ترسی؟ نمی خدا از مگر گوید می مادر
ندارد ترس که خدا گویم می
آمده انسان آفرینش به که است نور و امید از کوهی خدا
کند نمایان اعمالش در را رستگاری تا
شوی بهشتی تا بخوان نماز گوید می پدر
جان؟ پدر کجاست دقیقا بهشت گویم می
مروی می جهنم به ها حرف این با احمق گوید می ادر
خواهم می خودش برای را خدا که حالم به خوش گویم می
بهشت در گذرانی خوش و جهنم از ترس نه
فروشی می هوس به را حوریان که سرت بر خاک گوید می پدر
دایی خان سگی عرق به را التهورا شراب و
که ست بهشتی چه این جان پدر گویم میگیری می حوری هفت تو آن در
بود؟ خواهد تو با باشد کرده هنر مادر ولی
سرخوشند؟ و مست آن در همه که ست بهشتی چه این
جان پدر نه
!...اند داده بد شما به را بهشت آدرس انگار
43. 43
-----------------------
ممنونم
زنان ازاعتبار نه فروختند تن که ای فاحشه
تن از که انان ازاعتقاد نه گذاشتند مایه
کردند خراب را یکی زندگی که انان از
را ملت یک اعتقاد نه
ممنونم
نداد کسی خورد به را ذهنش های مانده ته که ای فاحشه از
کرد پاکی ادعای نه و نشست منبر بر نه
خندید ریش به نه و گفت ریشه از نه
گرفت را پولش و فروخت را تنش
ممنونم
سجا که آنان ازماندند ایمانشان پای و نکردند جمع ده
نکردند آویزان زن یک لباس بند به اعتقادشان که آنان از
مذهبی نه بودند معتقد که آنان از
را پاهایشان نه کردند باز را چشمشان که آنان از
را رستم چپ تخم که کنند احمقت سر بر خاک
دانستی خواهرت خون برابر
ز بهشت شدی مدعی آنطرف در واست مادرت پای یر
ای کرده فرض احمق را من یا تو
!...ای خورده خر شیر خودت یا
44. 44
شرمنده
ندارم جا هم خودم برای زندگی در من
ام خورده خاک سنتور از شوم می خسته وقتی
کنند می کور را خوابم که هایی قرص به برم می پناه
است تر قرص هایم قرص تمام از دهانت هم تو دانم می
اندازی می باال بسته آخرین از را اولین وقتی
شود می موسیقی از پر گوشهایت فولکلور من مثل
شرمنده
بماند آسمان بام روی پاهایم نقش تا برقصم باد با نیستم بلد من
زایید باد های شانه بر مرا مادرم
نماند جا ها فصل فرش سنگ روی پایم رد گاه هیچ تا
شرمنده
منم این
ترس بدونمعتقد جالد هر از
احساس و موسیقی از خرجینی با من
باد از استوارتر هایی شانه با من
ام آمده نیت خلوص با من
دهم فریب را تو خواهم نمی
شرمنده
باشم خودم جز کسی هر نیستم بلد من
همینم من
!...حوا منت بدون ، دست در سیبی با
45. 45
نیست سخت هم آنقدرها زندگی
لب گاه باید فقطکرد حک لب روی خندی
اند ساخته را تو کودکی از که مشکالتی تمام به خندید
است فهمیدن درست از بخشی خندیدن
دهند نمی خود به را کردنت درک زحمت ها آدم که آنگاه
خواست نباید دنیا از زیادی چیز
کافیست نشوی خودت شرمنده که همین
رفت ها خواسته دنبال باید
به رسیدن برای امازد را عزیزان قید نباید ها خواسته
است همین در خوشبختی
بپذیرند هستی که آنگونه را تو همه که همین
آ واقعی پذیرشهستی که نچه
ست خوشبختی از نوعی خود
ام رسیده حقیقت این به که خوشحالم من و
46. 46
ام فهمیده تازه و دویدم سالها
داشتم برمی شمرده را هایم قدم باید
بودم دادم می دست از آنچه فکر به باید
چیست در رستگاری فهمیدم می باید
رفتن و ماندن بین میمانی هایی وقت یک
است گیر دلت ولی گیری می دست به را چمدانت
داری دوستشان که هایی آدم گیر
فهمند نمی اما
زدند آبت به عمر یک که آدمهایی
دیوار به که دادند یاریت که هایی همانبخوری
کردند رها بست بن ته را تو که ها همان
خ نیمه ی ریشه و چمدان و تو حالشکیده
نیست ای چاره
بروی مجبوری
فایده چه ولی
بوده ها خیلی اشک صامت بالش که دستی
رود نمی چمدان سمت دیگر
که دستی بشکند
!...است برده زمانه را نمکش
47. 47
کنند می اعدام را سیندرال اینجا
وگیرند می ترحیم مجلس شیطان برای تر طرف آن
اند کرده سفید را آدمیت روی معنا تمام به ها آدم اینجا
نرسید کار خطا به که دستشان
برند می فرو کوچه سر گدای تحت ما به را چوبش
نکند مالی خایه شهر های کوچه پس در عدالت شاید تا
ریا میز به را پایت بگیری پایین را سرت اینجاکشانند می ست
است شب نان از ارزانتر شرف و
کنند می پهلوان رستم جای به را رخش چپ تخم اینجا
کند می زنی قمه جیب شش شلوار با ورتر آن محله چند رستم و
اند کرده سفید را حماقت روی معنا تمام به مردم اینجا
نشینند می بحث به نمیدانند آنچه مورد در
دانند می آنچه مورد در وگشایند نمی دهان
که مردمی با زیستن دردیست چه
بودن فهمیده خیال به
روند نمی فهمیدن دنبال
شالق نه و اند خورده باتوم نه که مردمی
ولی
کند می درد عجیب فرهنگشان
48. 48
آلزایمرم عاشق من
ببری یاد از لحظه یک را اتفاقات تمام که است خوب چقدر
تنت به که توهماتی آن تماماند کرده تزریق
بزن زخم خواهی می توهرچه
کن خیانت
ببر بزن
کن فراموشم
نیست مهم اصال
من وقتی
وار ماهی
کنم می فراموش ثانیه سه هر
را هایت گندکاری تمام
کاهد نمی فاجعه عمق از چیزی بیماری اینکه با
وار دیوانه باز ولی
عاشق
!...آلزایمرم
49. 49
-------------------------------------
باشد یادتان
رسید خواهید دارید را لیاقتش آنچه به شما
دارید را آرزویش آنچه نه
باشید هایتان خواسته دنبال که است این همه از مهمتر اما
کند تالش آن به رسیدن برای و
کشد می طول چقدر که نیست مهم
می تحقق به چگونه که است مهم امارسد
یعنی پستی و حماقت
ها خواسته به رسیدن برای دیگران کردن فدا
باشد دیگران نابودی هدفش که ای خواسته
است مطلق کفر
دهیم می را شده مستجاب دعاهای تاوان گاه ما
کنید دقت ها هدف انتخاب در
نیست بین در ای کفه گاه
باشد سنجش معیار برایتان ترازویی تا
50. 51
را کلماتبدانیم مفهوم از چیزی آنکه بی کردیم بر از
کردیم تعبیر دیگر جور را خدا
کردیم رها بودن درست ی بهانه به را بودن خوب
ماندیم شکاف در خود و رفتیم جامعه یک شکافهای شکار به ما
اشتباه پشت اشتباه چقدر
اعتقاد پشت توهم چقدر
شدیم مذهب بازی وارد ناخواسته ما
در سر دین ازشدیم دین بی و نیاوردیم
خدایان و امامان به چسبیدیم
کردیم ها ندانسته قربانی را دانستیم می هرآنچه و
بگویم ساده
کردیم اشتباه دانسته ما
!...هستیم توجیه دنبال اشتباه برای حماقت با و
51. 51
-----------------------------------------
متاسفم
خواسته که مردمی برایشده گم هایشان جیب در هایشان
ند قبل سال پنجاه خوانندگان سیگارهای ته کشیدن مشغول هنوز و
اند شده له زندگی البالی که مردمی
نیست آنها عقل از فراتز چیزی خوشبختی دانند نمی هنوز و
شده دوخته اعتقادشان ریسمان با لباسشان که مردمی
متو تاریخ کدام در اند نفهمیده هنوز واند شده لد
است باکره دختر و لخت موی هایشان دغدغه که مردمی
میزنند جا فکر روشن را خود تجاوز برای که فکرانی روشن
شوند می قیصری خواهرشان برای و
است مست مست نزده باال گیالس که
روند می آتئیست و اگنوستیک به رو که مردمی
دانند نمی خودشان دین از هیچ که حالی در
گیراسالم و کوروش بین اند کرده
اعراب حمله و تمدن سال هزاران بین
سود چه اما
اسالم از نه و دانند می چیزی خود فرهنگ از نه که
طرف این با نه و طرفند آن با نه
است چین و اروپا فکریشان روشن مالک
کند می سرو گربه مملکت یک که نیست مهم برایشان هم اصال
قابل غیر واقعیتی ایناست انکار
نیستند الیقش که هستند آنچه خواهان
دارند دیگران شناخت برای زحمتی نه و اند شناخته را خود نه که حالی در
52. 52
است گم من سرزمین در آزادی تعبیر
اند شده ها احمق خور فحش آخوندها اینجا
ها دین بی دین خوش دست ها روشنفکر و
فهمد نمی را کس هیچ حرف کس هیچ
از یکیگوید می ها آیسم و ها مکتب
دهد می فالنی بر مرگ شعار یکی آن
کند نمی میهن آبادی برای تالشی کس هیچ و
نشینند می سرجایشان
نکردند بهمان را فالن چرا که دهند می فحش مسئوالن به و
کنند نمی درگیر را خودشان هم اصال
بزنند باال آستین خود که کشند نمی را این زحمت حتی و
مرکنند می شکایت حکومت از من دم
آیند نمی کنار هم پیغمبر و خدا با که حالی در
!...جایزالخطایند که هایی بنده به برسد چه
گیرند می اشتباه نوشابه قوطی با را رفتگران اینجا
زنند می آبادی از حرف حال این با
میرد می جوانمردی حس رسد می که فوتبال پای
منتظرفحش باید تیم هرباشد درود برابر دو
است من سرزمین اینجا
کرده گم را تمدنش که سرزمینی
گذارند می پدران کاری ندانم پای را خود حماقت مردمش که دیاری
است من ایران اینجا
نیست مهم باشد که حکومتی هر با
دارد جریان من های رگ در که است خونی مهم
53. 53
بخو ممنوع مهر هایم نوشته عمر آخر تا بگذاررند
نیست تو و من کار که ست سنگینی بازی سیاست
باشیم خودمان برای بگذار
را زخمهایمان ،را را،دردهایمان خطاهایمان هم با بیا
کنیم دوره
کنیم فکر خودمان به و بزنیم را حکومت قید بار یک برای بیا
بود خودش برای بود هرچه شاه
زخم زمان آن کن باور ،شده تمام دیگر دوران آنبود موقع هر از بیشتر مردم
نیست خاکم در دشمنی هیچ اینکه از خوشحالم
کنند تحریممان بگذار
ایم کرده آباد را ها ویرانه بارها ما
اند کرده عام قتل چشممان جلوی را پدرهایمان و خواهر و برادر ما
شده رنگین برادرانمان خون با خاک این وجب به وجب
چه بودیم عراق اگر کن فکرآمد می سرمان بر
شدیم می تحقیر چطور بودیم افغانی اگر کن فکر
بودیم لبنان در کن فکر
شده اشغال فلسطین همین یا
ایم کرده پیدا اشتیاق اشتباهات تکرار برای حد از زیاده انگار ما